Part 3 گذشته ی لعنتی
اره اون نه بابا اون نیست؟!
نه نه خودشه یهو کل خاطرات دوباره تو ذهنم مثل یه کابوس اومدن جلو
بدو بدو رفتم سمت سرویس
یه اب زدم به صورتم (گایز میکاپ ات ضد ابه)
که لونا اومد
لونا: نینی حالت خوبه؟!
ات: اون اون عوضی اینجا چکار میکنه
لونا: کی
ات: ته ت تهیونگ
لونا: وااا مگه میخوای اونجا نباشه ببخشید ها این یه جشن دوستانس
ات: اگه میدونستم این ایجاس نمیومدم حرصی
لونا: اروم باش حالا اومده بیا بریم بابا
ات: عمرا باو بریم خونه
لونا: چی میگی زشته الان بقیه میگن این چشه بریم بابا
ات و لونا رفتن نشستن
ات یه جا نشسته بود و حرف نمیزد
ویو تهیونگ
(به به تهیونگ بالاخره وارد فیک شد)
باروم نمیشه اون ات بود
تو این یه سال چقدر فرق کرده
باروم نمیشه اینجاس دوست دارم برم بغلش کنم
ولی نه واقعا خجالت داره برم بغلش کنم؟!
نمیگن این پسره خله
اون که ات نمیخواست الان باید بره پیشش نه یهو دیدم ات حالش بد شد به خاطر من؟!
نه نه چرا باید به خاطرمن حالش بد بشه ولی اره من انقدر عوضیم بخاطرمن اینجوری شد خواستم برم سمتش که بچه ها شروع صحبت شدن باهام فاک
لونا بطرف کوک رفت
کوک: بیب ات حالش خوبه؟!
لونا: ببین واقعا ات نمیتونه حتی نگاهش کنه مطمئنی این نقشه جواب میده
کوک: اره بابا
ویو جیمین
تهیونگ تو این یه سال خودشو کشت واقعا یه روانی شد فقط ما میدونیم که سه تا خودکشی ناموفق داشته ولی باز به امید ات زنده مونده اعصابش ضعیف شده
ما باید یه نقشه رو عملی کنیم
ویو ات: تو گوشی بودم که یه sms برام اومد از لونا
لونا: نینی بیا طبقه بالا یکم عکس بگیرم پس زمینه ی عالی داره
ات: باشه
رفتم بالا که کسیو ندیدم وارد یه سالن بزرگ شدم که یه نفر رو دیدم فکر کنم کوکه
ات: کوک؟!
ات: کوک تویی؟!
اینجا کجاست چرا انقدر اینجا ترسناکه
ات: کوک جواب بده اصلا شوخیه خوبی نیست
تهیونگ: برگشت
ات بدون حرف داشت میرفت که در بسته شد
تهیونگ سریع رفت و مچ دست ات رو گرفت
ات:(فریاد) به من دست نزن
تهیونگ: ات من خیلی مت....
ات: چی میخوای بگی ها؟!
ات: خجالت نمیکشی الان اینجایی
ات: برو دیگه بازم میخوای اذیتم کنی
ات: چی میخوای از جونم من کاری باهات ندارم ولم کن کم عذابم دادیی
ات: مگه اونو دوست نداری ها؟!(فریاد و داد)
ویو تهیونگ
واقعا اعصابم به ته کشید
تهیونگ:( با داد) صداتو بیار پایین
ات با تعجب: روشو برگردون طرف تهیونگ
تهیونگ: فهمید که خیلی زیاد روی کرد و گفت: ببخشید ولی بهتره به حرفام گوش کنی
((فلش بگ به یه سال قبل و اون گذشته ی لعنتی))
ات صبح با خوشحالی بیدار شد چون امروز یه روز خاصه
دیدم تهیونگ نیستش بهش زنگ زدم
مکالمه ات و تهیونگ
ات: سلام ته ته خوبی
تهیونگ: سلام بیب خوبی ببخشید که پیشت نیستم یکم کار دارم عصر میام ات: مهم نیست منم میرم بیرون یکم کار دارم
تهیونگ: باشه
ویو تهیونگ: امروز واقعا حالم خوبه و همچنین برای ات روزه خوبیه امروز سالگردمونه سه ساله باهم تو رابطه ایم
باید سنگ تموم بزارم
نه نه خودشه یهو کل خاطرات دوباره تو ذهنم مثل یه کابوس اومدن جلو
بدو بدو رفتم سمت سرویس
یه اب زدم به صورتم (گایز میکاپ ات ضد ابه)
که لونا اومد
لونا: نینی حالت خوبه؟!
ات: اون اون عوضی اینجا چکار میکنه
لونا: کی
ات: ته ت تهیونگ
لونا: وااا مگه میخوای اونجا نباشه ببخشید ها این یه جشن دوستانس
ات: اگه میدونستم این ایجاس نمیومدم حرصی
لونا: اروم باش حالا اومده بیا بریم بابا
ات: عمرا باو بریم خونه
لونا: چی میگی زشته الان بقیه میگن این چشه بریم بابا
ات و لونا رفتن نشستن
ات یه جا نشسته بود و حرف نمیزد
ویو تهیونگ
(به به تهیونگ بالاخره وارد فیک شد)
باروم نمیشه اون ات بود
تو این یه سال چقدر فرق کرده
باروم نمیشه اینجاس دوست دارم برم بغلش کنم
ولی نه واقعا خجالت داره برم بغلش کنم؟!
نمیگن این پسره خله
اون که ات نمیخواست الان باید بره پیشش نه یهو دیدم ات حالش بد شد به خاطر من؟!
نه نه چرا باید به خاطرمن حالش بد بشه ولی اره من انقدر عوضیم بخاطرمن اینجوری شد خواستم برم سمتش که بچه ها شروع صحبت شدن باهام فاک
لونا بطرف کوک رفت
کوک: بیب ات حالش خوبه؟!
لونا: ببین واقعا ات نمیتونه حتی نگاهش کنه مطمئنی این نقشه جواب میده
کوک: اره بابا
ویو جیمین
تهیونگ تو این یه سال خودشو کشت واقعا یه روانی شد فقط ما میدونیم که سه تا خودکشی ناموفق داشته ولی باز به امید ات زنده مونده اعصابش ضعیف شده
ما باید یه نقشه رو عملی کنیم
ویو ات: تو گوشی بودم که یه sms برام اومد از لونا
لونا: نینی بیا طبقه بالا یکم عکس بگیرم پس زمینه ی عالی داره
ات: باشه
رفتم بالا که کسیو ندیدم وارد یه سالن بزرگ شدم که یه نفر رو دیدم فکر کنم کوکه
ات: کوک؟!
ات: کوک تویی؟!
اینجا کجاست چرا انقدر اینجا ترسناکه
ات: کوک جواب بده اصلا شوخیه خوبی نیست
تهیونگ: برگشت
ات بدون حرف داشت میرفت که در بسته شد
تهیونگ سریع رفت و مچ دست ات رو گرفت
ات:(فریاد) به من دست نزن
تهیونگ: ات من خیلی مت....
ات: چی میخوای بگی ها؟!
ات: خجالت نمیکشی الان اینجایی
ات: برو دیگه بازم میخوای اذیتم کنی
ات: چی میخوای از جونم من کاری باهات ندارم ولم کن کم عذابم دادیی
ات: مگه اونو دوست نداری ها؟!(فریاد و داد)
ویو تهیونگ
واقعا اعصابم به ته کشید
تهیونگ:( با داد) صداتو بیار پایین
ات با تعجب: روشو برگردون طرف تهیونگ
تهیونگ: فهمید که خیلی زیاد روی کرد و گفت: ببخشید ولی بهتره به حرفام گوش کنی
((فلش بگ به یه سال قبل و اون گذشته ی لعنتی))
ات صبح با خوشحالی بیدار شد چون امروز یه روز خاصه
دیدم تهیونگ نیستش بهش زنگ زدم
مکالمه ات و تهیونگ
ات: سلام ته ته خوبی
تهیونگ: سلام بیب خوبی ببخشید که پیشت نیستم یکم کار دارم عصر میام ات: مهم نیست منم میرم بیرون یکم کار دارم
تهیونگ: باشه
ویو تهیونگ: امروز واقعا حالم خوبه و همچنین برای ات روزه خوبیه امروز سالگردمونه سه ساله باهم تو رابطه ایم
باید سنگ تموم بزارم
۱۰.۶k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.