جوجه اردک زشت. پارت7
قسمت هفتم
بخش اول
صدایی از هیچ کس بیرون نمیومد نگاهمون توی هم حل شده بود آب دهنمو قورت دادم و خیره چشماش شدم ، چشماش منو یاد گربه مینداخت با فکر اینکه شوگا شباهت خاصی به گربه ها داره خندم گرفت .
شوگا : بایدم بخندی جات زیادی راحته هوم؟.
دستامو از روی شونه هاش برداشتم و از بغلش اومدم بیرون جونگکوک تا اون زمان نه حرفی زد و نه ری اکشنی از خودش نشون داد فقط ساکت و خیره ما بود .
لونا: ببخشید آقای مین این شلوار زیادی برام بلنده و کمی راه رفتنو برام سخت میکنه.
نگاه سرتاپایی بهم انداخت نمیدونم شاید برای چندثانیه یا کمتر گوشه های لبش کمی کش اومد ولی زود به حالت قبلی برگشت ،از جاش بلند شد و با تحکم بهم گفت .
شوگا: اگه تا قبل من داخل اتاقم نباشی از کار بی کار میشی .
پوفی کردم و نگاهی به جونگکوک انداختم کمی اخم کرده بود نگاهمو به خودش دید لبخندی زد و منم متقابل لبخندی زدم و از اتاق جونگکوک خارج شدم....شوگا چند قدمی ازم جلوتر بود کمر شلوارو گرفتم و تا جایی که میتونستم کشیدمش بالا و تعداد قدمامو بیشتر کردم تا زودتر از اون به اتاق برسم.یهو شوگا ایستاد .
شوگا : من میرم بیرون تا قبل هشت اتاقم تمیز باشه.
راهشو کج کرد سمت پله ها و ازشون رفت پایین منم رفتم سمت اتاقش تا تمیزش کنم.... بعد از چند دقیقه از اتاقش اومدم بیرون و به سمت اتاقم حرکت کردم ... زود رفتم سمت کمد لباسام فقط یه دست لباس شسته داشتم اونارو بیرون آوردم و با لباسای جونگکوک تعویض کردم لباسای کوکی رو یه جا گذاشتم تا یه زمان خوب بهش پس بدم.از اتاق رفتم بیرون باید میرفتم از اجوما مرخصی چند روزه میگرفتم.با دیدن اجوما که داشت به چندتا دختر دستور میداد رفتم سمتش .
لونا:سلام
با دیدنم لبخندی زد.
اجوما : سلام.
لونا:اومدم بگم اگه میشه من چند روز مرخصی بگیرم یه کار مهم دارم.
اجوما: باشه اشکالی نداره.
با خداحافظی کوچکی از اجوما جدا شدم و با جمع کردن وسایلی که لازم داشتم از عمارت خارج شدم و به سمت خونه خودمون حرکت کردم .... وارد خونه شدم دلم گرفت از این سوت کوری آهی کشیدم . گوشیمو از داخل جیبم بیرون آوردم و شماره طلبکارو گرفتم،،،با خوردن دومین بوق برداشت .
+پولو آماده کردی ؟
لونا: نه ولی میخوام ببینمت لطفاً.
خنده وحشتناکی کرد.
+باش خانم کوچولو ادرسو سیو کن.
با گرفتن آدرس گوشیو قطع کردم ، بهتر بود فردا باهاش حرف بزنم تا بهم وقت بیشتری بده..........
صبح با صدای آلارم گوشی از خواب بیدار شدم ،دست مشت شدمو به چشمام مالیدم و با کشیدن خمیازه ای از تخت اومدم پایین. بعد از شستن دست صورتم و خوردن صبحونه آماده شدم و به سمت در خروجی حرکت کردم.داخل خیابون منتظر اتبوس بودم.
+ منتظر چی هستی.
به پیرمردی که کیسه بزرگی دستش بود گفتم ـ
لونا: منتظر اتوبوسم.
کوتاه خندید و گفت
+امروز یک شنبست اتوبوس امروز نمیداد مترو هم تعطیله.
اه پاک یادم رفته بود، از پیرمرد خدافظی کردم و به ناچار رفتم سمت خیابون تا یه تاکسی بگیرم. با توقف ماشین فراری که کنارم ترمز گرفت اخمی کردم.با باز شدن در سمت راننده و دیدن خود راننده تعجب کردم.
بخش اول
صدایی از هیچ کس بیرون نمیومد نگاهمون توی هم حل شده بود آب دهنمو قورت دادم و خیره چشماش شدم ، چشماش منو یاد گربه مینداخت با فکر اینکه شوگا شباهت خاصی به گربه ها داره خندم گرفت .
شوگا : بایدم بخندی جات زیادی راحته هوم؟.
دستامو از روی شونه هاش برداشتم و از بغلش اومدم بیرون جونگکوک تا اون زمان نه حرفی زد و نه ری اکشنی از خودش نشون داد فقط ساکت و خیره ما بود .
لونا: ببخشید آقای مین این شلوار زیادی برام بلنده و کمی راه رفتنو برام سخت میکنه.
نگاه سرتاپایی بهم انداخت نمیدونم شاید برای چندثانیه یا کمتر گوشه های لبش کمی کش اومد ولی زود به حالت قبلی برگشت ،از جاش بلند شد و با تحکم بهم گفت .
شوگا: اگه تا قبل من داخل اتاقم نباشی از کار بی کار میشی .
پوفی کردم و نگاهی به جونگکوک انداختم کمی اخم کرده بود نگاهمو به خودش دید لبخندی زد و منم متقابل لبخندی زدم و از اتاق جونگکوک خارج شدم....شوگا چند قدمی ازم جلوتر بود کمر شلوارو گرفتم و تا جایی که میتونستم کشیدمش بالا و تعداد قدمامو بیشتر کردم تا زودتر از اون به اتاق برسم.یهو شوگا ایستاد .
شوگا : من میرم بیرون تا قبل هشت اتاقم تمیز باشه.
راهشو کج کرد سمت پله ها و ازشون رفت پایین منم رفتم سمت اتاقش تا تمیزش کنم.... بعد از چند دقیقه از اتاقش اومدم بیرون و به سمت اتاقم حرکت کردم ... زود رفتم سمت کمد لباسام فقط یه دست لباس شسته داشتم اونارو بیرون آوردم و با لباسای جونگکوک تعویض کردم لباسای کوکی رو یه جا گذاشتم تا یه زمان خوب بهش پس بدم.از اتاق رفتم بیرون باید میرفتم از اجوما مرخصی چند روزه میگرفتم.با دیدن اجوما که داشت به چندتا دختر دستور میداد رفتم سمتش .
لونا:سلام
با دیدنم لبخندی زد.
اجوما : سلام.
لونا:اومدم بگم اگه میشه من چند روز مرخصی بگیرم یه کار مهم دارم.
اجوما: باشه اشکالی نداره.
با خداحافظی کوچکی از اجوما جدا شدم و با جمع کردن وسایلی که لازم داشتم از عمارت خارج شدم و به سمت خونه خودمون حرکت کردم .... وارد خونه شدم دلم گرفت از این سوت کوری آهی کشیدم . گوشیمو از داخل جیبم بیرون آوردم و شماره طلبکارو گرفتم،،،با خوردن دومین بوق برداشت .
+پولو آماده کردی ؟
لونا: نه ولی میخوام ببینمت لطفاً.
خنده وحشتناکی کرد.
+باش خانم کوچولو ادرسو سیو کن.
با گرفتن آدرس گوشیو قطع کردم ، بهتر بود فردا باهاش حرف بزنم تا بهم وقت بیشتری بده..........
صبح با صدای آلارم گوشی از خواب بیدار شدم ،دست مشت شدمو به چشمام مالیدم و با کشیدن خمیازه ای از تخت اومدم پایین. بعد از شستن دست صورتم و خوردن صبحونه آماده شدم و به سمت در خروجی حرکت کردم.داخل خیابون منتظر اتبوس بودم.
+ منتظر چی هستی.
به پیرمردی که کیسه بزرگی دستش بود گفتم ـ
لونا: منتظر اتوبوسم.
کوتاه خندید و گفت
+امروز یک شنبست اتوبوس امروز نمیداد مترو هم تعطیله.
اه پاک یادم رفته بود، از پیرمرد خدافظی کردم و به ناچار رفتم سمت خیابون تا یه تاکسی بگیرم. با توقف ماشین فراری که کنارم ترمز گرفت اخمی کردم.با باز شدن در سمت راننده و دیدن خود راننده تعجب کردم.
۱۵.۴k
۱۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.