تصورات دی او
می خواستی گیم بازی کنی ولی دی او داشت اشپزی میکرد اینقدر سرش غر زدی که اومد باهات بازی کنه و برای همین زیر غذاشو خاموش کرد چون خیلی وقت بود تمرین میکردی توی اون بازی حرفه ای شده بودی واسه همین چند دور ازش بردی که دیدی یهو بغلت کرد با تعجب نگاهش کردی و پرسیدی: یا کیونگسو چکار میکنی؟
دی او: اینهمه تو با من بازی کردی حالا نوبت منه که باهات بازی کنم.😉
تو تازه فهمیدی چی میگه واسه همین دست رو دور گردنش حلقه کردی و به سمت اتاقتون بردتت.
خب نظرتون چیه؟ دوستون دارم
دی او: اینهمه تو با من بازی کردی حالا نوبت منه که باهات بازی کنم.😉
تو تازه فهمیدی چی میگه واسه همین دست رو دور گردنش حلقه کردی و به سمت اتاقتون بردتت.
خب نظرتون چیه؟ دوستون دارم
۲۰.۸k
۲۱ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.