کوچولوی من - پارت 🔟 -
کوچولوی من - پارت 🔟 -
ویو جونگ کوک
کارای لازم رو برای ترخیص انجام دادیم و از بیمارستان اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم ، توی راه بودیم که نگاهی رو روی خودم حس کردم ، یوری بود ، با نگاهی که بهش کردم نگاهشو بر گردوند و خنده ریزی کردم ، ۲۰ مین طول کشید و رسیدیم به عمارت ، کسی داخلش نبود بغیر از خدمتکارا
____
کوک : یوری ، تو برو استراحت کن ، اجوما اتاق رو نشونت میده ، منم چند دقیقه دیگه میام پیشت
یوری : باشه
کوک : اجوما (بلند)
اجوما : بله ارباب
کوک : یوری رو به همون اتاقی که بهت گفتم راهنمایی کن
اجوما : چشم (تعظیم)
اجوما : خانم ، از این طرف
یوری : باشه
____
ویو یوری
بعد از مکالمه اجوما اتاق رو نشونم داد ، وقتی رفتم داخل ، انگار وارد ی فضای خیالی شده بودم ، تختش ، قاب عکس ها ، کاغذ دیواری ، همه چیز عین ی خیال بود ، تختی به نرمی ابریشم ، عکس های با لطافت دوران قدیم ، کاغذ دیواری با وایبی کهکشان ، زیبا بود
لامپ هایی از جنس بلور ، شگفت انگیز بود و در اخر ، اهنگ ملایمی که توی اتاق در حال پخش شدن بود ، از توی افکارم در اومدم و نشستم روی تخت ، با وایبی که اتاق داشت فقط نیاز داشتم بخوابم ، لباس هامو اجوما توی کمد گذاشته بود ، رفتم لباسامو عوض کردم و برای ۱ ساعت خوابیدم
____
ویو جونگ کوک
بعد از اینکه به اجوما گفتم اتاق رو نشون یوری بده ، رفتم سمت پذیرایی و از توی بوفه مشروب ها بطری ویسکی رو برداشتم ، از بالای بوفه که لیوان های شیشه ای چیده شده بودن یکیشو برداشتم ، روی مبل نشستم و کمی از ویسکی رو توی لیوان ریختم ، به مبل تکیه دادم و کنترل رو برداشتم ، اسپیکر رو روشن کردم و اهنگ ملایمی رو پخش کردم ، قالب یخ رو توی لیوان ریختم و شروع کردم به خوردن ویسکی
تقریبا ۴۰ مین گذشته بود و خیلی مست شده بودم ، الان ی نفر رو نیاز داشتم ، اونم یوری بود.
____
به پله های طبقه بالا قدم برداشتم ، و به سمت اتاق یوری رفتم ، در رو باز کردم و با دیدن چهره غرق در خوابش لبخندی رو لبم اشکار شد ، میخواستم این صحنه رو تا اخر عمرم تماشا کنم ، خیلی زیبا و پرستیدنی بود.
____
نظرتون تا اینجا ؟
ویو جونگ کوک
کارای لازم رو برای ترخیص انجام دادیم و از بیمارستان اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم ، توی راه بودیم که نگاهی رو روی خودم حس کردم ، یوری بود ، با نگاهی که بهش کردم نگاهشو بر گردوند و خنده ریزی کردم ، ۲۰ مین طول کشید و رسیدیم به عمارت ، کسی داخلش نبود بغیر از خدمتکارا
____
کوک : یوری ، تو برو استراحت کن ، اجوما اتاق رو نشونت میده ، منم چند دقیقه دیگه میام پیشت
یوری : باشه
کوک : اجوما (بلند)
اجوما : بله ارباب
کوک : یوری رو به همون اتاقی که بهت گفتم راهنمایی کن
اجوما : چشم (تعظیم)
اجوما : خانم ، از این طرف
یوری : باشه
____
ویو یوری
بعد از مکالمه اجوما اتاق رو نشونم داد ، وقتی رفتم داخل ، انگار وارد ی فضای خیالی شده بودم ، تختش ، قاب عکس ها ، کاغذ دیواری ، همه چیز عین ی خیال بود ، تختی به نرمی ابریشم ، عکس های با لطافت دوران قدیم ، کاغذ دیواری با وایبی کهکشان ، زیبا بود
لامپ هایی از جنس بلور ، شگفت انگیز بود و در اخر ، اهنگ ملایمی که توی اتاق در حال پخش شدن بود ، از توی افکارم در اومدم و نشستم روی تخت ، با وایبی که اتاق داشت فقط نیاز داشتم بخوابم ، لباس هامو اجوما توی کمد گذاشته بود ، رفتم لباسامو عوض کردم و برای ۱ ساعت خوابیدم
____
ویو جونگ کوک
بعد از اینکه به اجوما گفتم اتاق رو نشون یوری بده ، رفتم سمت پذیرایی و از توی بوفه مشروب ها بطری ویسکی رو برداشتم ، از بالای بوفه که لیوان های شیشه ای چیده شده بودن یکیشو برداشتم ، روی مبل نشستم و کمی از ویسکی رو توی لیوان ریختم ، به مبل تکیه دادم و کنترل رو برداشتم ، اسپیکر رو روشن کردم و اهنگ ملایمی رو پخش کردم ، قالب یخ رو توی لیوان ریختم و شروع کردم به خوردن ویسکی
تقریبا ۴۰ مین گذشته بود و خیلی مست شده بودم ، الان ی نفر رو نیاز داشتم ، اونم یوری بود.
____
به پله های طبقه بالا قدم برداشتم ، و به سمت اتاق یوری رفتم ، در رو باز کردم و با دیدن چهره غرق در خوابش لبخندی رو لبم اشکار شد ، میخواستم این صحنه رو تا اخر عمرم تماشا کنم ، خیلی زیبا و پرستیدنی بود.
____
نظرتون تا اینجا ؟
۹.۰k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.