"زندگی من"
"زندگی من"
پارت 18
ویو ا/ت
رفتم تو اتاقم که یهو حالم بد شد افتادم زمین..وقتی چشمامو باز کردم تو بیمارستان بودم دید جیمین بغلم خوابیده اروم پاشدم پتو رو انداختم روش که بیدار شد چشماش قرمز شده بود..با نگرانی پرسیدم
ات: جیمینااا چی شده؟
جیمین: ات چرا بهم خیانت کردی؟
ات: چاگیا حالت خوبع؟من نمیدونم از چی داری صحبت میکنی؟
که دیدم جیمین برگه ازمایش رو داد به من
با تعجب نگاش کردم باورم نمیشد خامله بودم..وایستا ببینم..یعنی چی؟ امکان نداره!.
ات: جیمین من اصلا به تو خیانت نمیکنم من عاشقتم اخه چرا باید بهت خیانت کنم.؟.
جیمین: پس این بچه چیه دیگه؟ ها*داد و بغض*
ات: هیس یواش تر اینجا بیمارستانه..
من نمیدونم اما هرچی هست الکیه
جیمین: ات دیگه نمیخوام صداتو بشنوم*رفت*
ات: چاگیااا کجا داری میری؟*بغض*
بدون اینکه جوابمو بده رفت..پرستار اومد داخل گفت میتونی بری..
منم وسایلامو جمع کردم رفتم
دیدم جیمین منتظرمه..نشستم تو ماشین..هیچی نگفتیم تا رسیدیم خونه من رفتم داخل جیمین هم اومد
ولی نیومد تو اتاق مشترکمون رفت ی اتاق دیگه..خیلی ناراحت شدم..اخه چطور ممکنه من حامله شده باشم..
رفتم سمت اتاقش در زدم
جیمین: ات نمیخوام فعلا ببینمت*گریه*
ات: باشه منم تا وقتی که بیای بیرون همینجا میشینم..
جیمین بعد از چند مین اومد درو باز کرد چشاش پف کرد بود رفتم بغلش کردم
ات: چاگیا من به تو خیانت نکردم راست میگم من از وقتی که تو رفتژ کلا اینجام از خونه بیرون نرفتم یونا میومد بهم سر میزد
جیمین: اخه ازمایش هم که اشتباه نمیگه که..
ات: چرا حتما کاری یکیه اما چرا به من اعتماد نکردی؟
جیمین: من به تو اعتماد کردم ترسیدم که تو رو هم از دست بدم
ات: نخیرم من هیچوقت موچی خودمو ترک نمیکنم
رفتیم داخل اتاق مشترکمون نشستیم رو تخت بغلش کردمو گفتم:
ات: چاگیا من تو رو به اندازه ای دوست دارم که نمیشه اندازش کرد..پس هیچوقت فکر نکن که من ترکت میکنم..
اروم نزدیک لبای جیمین شدم بعد از 5 مین ازش جدا شدم..گرفتیم خوابیدیم..
*پرش زمانی صبح*
صبح شد جیمین خواب بود گونشو بوسیدم رفتم دستشویی کارای لازمو انجام دادم که..
پارت 18
ویو ا/ت
رفتم تو اتاقم که یهو حالم بد شد افتادم زمین..وقتی چشمامو باز کردم تو بیمارستان بودم دید جیمین بغلم خوابیده اروم پاشدم پتو رو انداختم روش که بیدار شد چشماش قرمز شده بود..با نگرانی پرسیدم
ات: جیمینااا چی شده؟
جیمین: ات چرا بهم خیانت کردی؟
ات: چاگیا حالت خوبع؟من نمیدونم از چی داری صحبت میکنی؟
که دیدم جیمین برگه ازمایش رو داد به من
با تعجب نگاش کردم باورم نمیشد خامله بودم..وایستا ببینم..یعنی چی؟ امکان نداره!.
ات: جیمین من اصلا به تو خیانت نمیکنم من عاشقتم اخه چرا باید بهت خیانت کنم.؟.
جیمین: پس این بچه چیه دیگه؟ ها*داد و بغض*
ات: هیس یواش تر اینجا بیمارستانه..
من نمیدونم اما هرچی هست الکیه
جیمین: ات دیگه نمیخوام صداتو بشنوم*رفت*
ات: چاگیااا کجا داری میری؟*بغض*
بدون اینکه جوابمو بده رفت..پرستار اومد داخل گفت میتونی بری..
منم وسایلامو جمع کردم رفتم
دیدم جیمین منتظرمه..نشستم تو ماشین..هیچی نگفتیم تا رسیدیم خونه من رفتم داخل جیمین هم اومد
ولی نیومد تو اتاق مشترکمون رفت ی اتاق دیگه..خیلی ناراحت شدم..اخه چطور ممکنه من حامله شده باشم..
رفتم سمت اتاقش در زدم
جیمین: ات نمیخوام فعلا ببینمت*گریه*
ات: باشه منم تا وقتی که بیای بیرون همینجا میشینم..
جیمین بعد از چند مین اومد درو باز کرد چشاش پف کرد بود رفتم بغلش کردم
ات: چاگیا من به تو خیانت نکردم راست میگم من از وقتی که تو رفتژ کلا اینجام از خونه بیرون نرفتم یونا میومد بهم سر میزد
جیمین: اخه ازمایش هم که اشتباه نمیگه که..
ات: چرا حتما کاری یکیه اما چرا به من اعتماد نکردی؟
جیمین: من به تو اعتماد کردم ترسیدم که تو رو هم از دست بدم
ات: نخیرم من هیچوقت موچی خودمو ترک نمیکنم
رفتیم داخل اتاق مشترکمون نشستیم رو تخت بغلش کردمو گفتم:
ات: چاگیا من تو رو به اندازه ای دوست دارم که نمیشه اندازش کرد..پس هیچوقت فکر نکن که من ترکت میکنم..
اروم نزدیک لبای جیمین شدم بعد از 5 مین ازش جدا شدم..گرفتیم خوابیدیم..
*پرش زمانی صبح*
صبح شد جیمین خواب بود گونشو بوسیدم رفتم دستشویی کارای لازمو انجام دادم که..
۱۲.۳k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.