"پشیمونم"p10
لنز قهوهیی تیره رو چشای سبزم گذاشتم ، موهامو ریختم دورم و یه لباس مشکی چسب و کوتاه تنم کردم همراه با ساق دستاش.(عکسشو میزارم)
وارد مهمونی شدم که گارسون اومد سمتم و پالتوم رو گرفت ، همه جا با نور های رنگی پر شده بود (رقص نور) و تارو تاریک بود.
درن راست میگفت که مهمونیش شبیه پارتیه .. ولی چرا من باز انتظار همچی چیزی رو نداشتم؟!
سر یه میز واستادم ، منتظر تکست درن بودم تا عکسشو برام بفرسته تا بتونم میون این همه آدم شناسایش کنم!
با دیدن عکسش فهمیدم همون کسیه که یکساعت رو به روم واستاده ، گوشیمو گذاشتم تو کیفم .. با دست اشاره کردم گارسون بیاد سمتم و از رو سینیش یه نوشیدنی برداشتم ، با غرور راه افتادم.
جوری که انگار ندیدمش خوردم بهش و نوشیدنی رو روش خالی کردم ، "لعنتی" زیر لب گفت و دو سه قدم رفت عقب و با دستش رو پیرهنش میکشید .. نیشم داشت باز میشد که خودمو جمع کردم و هل هلکی رفتم سمتش و ازش گرفتم.
_وایی ببخشید بخدا ندیدم .. الان چی ..چیکار ک..کنم؟(جوری که انگار هل شده)
_فقط برید اونور!
_ن اینجوری نمیشه خواهش میکنم! عذاب وجدان میگیرم.
بعد از حرفم مچ دستش رو گرفتم کشیدمش و گفتم: "لطفا دنبالم بیاید"
از سرمجبوری و تعجب دنبالم تِله تِله راه افتاد ، بردمش سمت طبقه بالا که چشم به یه اتاقی افتاد دستشو ول کردم و رفتم تو اتاق سرکی کشیدم کسی نبود که اشاره کردم بیاد تو.
بعد از داخل شدنش درو پشت سرم بستم و رفتم سمتش ، دستمو انداختم رو دکمه های پیرهنش از رو لباسم میتونستم برجستگی بدنشو حس کنم .. شروع کردم به باز کردن دکمه ها که متوجه شدم داره سرتا پامو آنالیز میکنه ، معلومه زدن مخش آسون تر آسونه!
پیرهنو که از تنش در اوردم با دیدن بدنش چشام برق زد اصلا آدم دلش میخواست شب باهاش بخوابه اینقدر خوب زود.
از افکارم خندیدیم که فهمیدم داره نگاهم میکنه.
_خوشت اومده از بدنم نه؟(خنده)
خودمو جمع جور و صدامو صاف کردم و رفتم سمت در و جوری که بشنوه گفتم: " میرم یه پیرهن دیگه براتون بیارم یکم صبر کنید"
بعد از حرفم از اونجا خارج شدم و درو بستم ، پشت در واستادم و نفسی دادم بیرون.
_این دیگه چی بود؟!(زیر لبی)
راه افتادم و رفتم ، یه نفر از پشت سر دستمو گرفت که با تعجب برگشتم دیدم جونگکوکه .. این اینجا چیکار میکرد؟ اونم مهمونی دعوت بود یعنی؟ سوالی و با تعجب داشتم نگاهش میکردم.
_دیدی از خونه من چیزی گیرت نمیاد اومدی اینجا مامور بازی کنی؟
پس فهمیده بودم مامورم .. معلومه چیزی رو نمیشه ازش پنهون کرد.
همونجوری که دستمو گرفته بود دستشو پیچوندم و گرفتم پشتش و هلش دادم چسبوندمش به دیوار.
_اگه تو کارام دخالت یا سرک بکشی به عنوان دردسر برای پلیس میفرستمت گوشه زندان!
_پس حواست باشه داری چیکار میکنی جئون جونگکوک .
یه فوتی رو صورتم کرد و منو چرخوند( یعنی جونگکوک که به دیوار چسبیده بود وضعیت برعکس شد)
منو کامل چسبوند به دیوار و دستشو کنار صورتم گذاشت و گفت: "میبینم خشن شدی!"
تا خواستم چیزی بگم لباشو گذاشت رو لبام (لب گرفتن نه ، بوس) و زود برگشت عقب.
_خشن نباش!
بعد از این کارش هلش دادم عقب و با تمام زوری که داشتم یه سیلی نثارش کردم که صورتش به سمت چپ پرتاب شد.
_خشن بودنم به خودم مربوطه ! پس دیگه کصشر نگو.
و بعد از اونجا رفتم.
داخل اتاق شدم ، نشسته بود رو مبل .. اروم پیرهن رو کنارش گذاشتم.
_ببخشید که معطل شدید بخاطر من ، همش تقصیر منه!
_عیبی نداره مشکلی نیست.
پاشد و پیرهنو تنش کرد ، در حال بستن دکمه هاش بود که گفت: "شما شغلتون چیه؟"
این الان بهترین سوالی بود که میتونست بپرسه ، تا تنور داغ بود باید میچسبوندم.
_فعلا که کار خاصی نمیکنم ؛ اما فردا برای شرکت "استار" برای منشی گری درخواست میدم.
گوشه لباش رفت بالا و یه لبخندی زد .. اما هیچی بهم نگفت امیدوارم این حرفم یه کمکی برای استخدام شدنم بکنه!
از جونسون جدا شدم و رفتم سمت خونه.
_معلوم نیست زیر دست این جونسون چه دردسر هایی داشته باشم ! فقط امیدوارم زنده بمونم.
وارد مهمونی شدم که گارسون اومد سمتم و پالتوم رو گرفت ، همه جا با نور های رنگی پر شده بود (رقص نور) و تارو تاریک بود.
درن راست میگفت که مهمونیش شبیه پارتیه .. ولی چرا من باز انتظار همچی چیزی رو نداشتم؟!
سر یه میز واستادم ، منتظر تکست درن بودم تا عکسشو برام بفرسته تا بتونم میون این همه آدم شناسایش کنم!
با دیدن عکسش فهمیدم همون کسیه که یکساعت رو به روم واستاده ، گوشیمو گذاشتم تو کیفم .. با دست اشاره کردم گارسون بیاد سمتم و از رو سینیش یه نوشیدنی برداشتم ، با غرور راه افتادم.
جوری که انگار ندیدمش خوردم بهش و نوشیدنی رو روش خالی کردم ، "لعنتی" زیر لب گفت و دو سه قدم رفت عقب و با دستش رو پیرهنش میکشید .. نیشم داشت باز میشد که خودمو جمع کردم و هل هلکی رفتم سمتش و ازش گرفتم.
_وایی ببخشید بخدا ندیدم .. الان چی ..چیکار ک..کنم؟(جوری که انگار هل شده)
_فقط برید اونور!
_ن اینجوری نمیشه خواهش میکنم! عذاب وجدان میگیرم.
بعد از حرفم مچ دستش رو گرفتم کشیدمش و گفتم: "لطفا دنبالم بیاید"
از سرمجبوری و تعجب دنبالم تِله تِله راه افتاد ، بردمش سمت طبقه بالا که چشم به یه اتاقی افتاد دستشو ول کردم و رفتم تو اتاق سرکی کشیدم کسی نبود که اشاره کردم بیاد تو.
بعد از داخل شدنش درو پشت سرم بستم و رفتم سمتش ، دستمو انداختم رو دکمه های پیرهنش از رو لباسم میتونستم برجستگی بدنشو حس کنم .. شروع کردم به باز کردن دکمه ها که متوجه شدم داره سرتا پامو آنالیز میکنه ، معلومه زدن مخش آسون تر آسونه!
پیرهنو که از تنش در اوردم با دیدن بدنش چشام برق زد اصلا آدم دلش میخواست شب باهاش بخوابه اینقدر خوب زود.
از افکارم خندیدیم که فهمیدم داره نگاهم میکنه.
_خوشت اومده از بدنم نه؟(خنده)
خودمو جمع جور و صدامو صاف کردم و رفتم سمت در و جوری که بشنوه گفتم: " میرم یه پیرهن دیگه براتون بیارم یکم صبر کنید"
بعد از حرفم از اونجا خارج شدم و درو بستم ، پشت در واستادم و نفسی دادم بیرون.
_این دیگه چی بود؟!(زیر لبی)
راه افتادم و رفتم ، یه نفر از پشت سر دستمو گرفت که با تعجب برگشتم دیدم جونگکوکه .. این اینجا چیکار میکرد؟ اونم مهمونی دعوت بود یعنی؟ سوالی و با تعجب داشتم نگاهش میکردم.
_دیدی از خونه من چیزی گیرت نمیاد اومدی اینجا مامور بازی کنی؟
پس فهمیده بودم مامورم .. معلومه چیزی رو نمیشه ازش پنهون کرد.
همونجوری که دستمو گرفته بود دستشو پیچوندم و گرفتم پشتش و هلش دادم چسبوندمش به دیوار.
_اگه تو کارام دخالت یا سرک بکشی به عنوان دردسر برای پلیس میفرستمت گوشه زندان!
_پس حواست باشه داری چیکار میکنی جئون جونگکوک .
یه فوتی رو صورتم کرد و منو چرخوند( یعنی جونگکوک که به دیوار چسبیده بود وضعیت برعکس شد)
منو کامل چسبوند به دیوار و دستشو کنار صورتم گذاشت و گفت: "میبینم خشن شدی!"
تا خواستم چیزی بگم لباشو گذاشت رو لبام (لب گرفتن نه ، بوس) و زود برگشت عقب.
_خشن نباش!
بعد از این کارش هلش دادم عقب و با تمام زوری که داشتم یه سیلی نثارش کردم که صورتش به سمت چپ پرتاب شد.
_خشن بودنم به خودم مربوطه ! پس دیگه کصشر نگو.
و بعد از اونجا رفتم.
داخل اتاق شدم ، نشسته بود رو مبل .. اروم پیرهن رو کنارش گذاشتم.
_ببخشید که معطل شدید بخاطر من ، همش تقصیر منه!
_عیبی نداره مشکلی نیست.
پاشد و پیرهنو تنش کرد ، در حال بستن دکمه هاش بود که گفت: "شما شغلتون چیه؟"
این الان بهترین سوالی بود که میتونست بپرسه ، تا تنور داغ بود باید میچسبوندم.
_فعلا که کار خاصی نمیکنم ؛ اما فردا برای شرکت "استار" برای منشی گری درخواست میدم.
گوشه لباش رفت بالا و یه لبخندی زد .. اما هیچی بهم نگفت امیدوارم این حرفم یه کمکی برای استخدام شدنم بکنه!
از جونسون جدا شدم و رفتم سمت خونه.
_معلوم نیست زیر دست این جونسون چه دردسر هایی داشته باشم ! فقط امیدوارم زنده بمونم.
۱۳.۲k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.