IN MY MIND❤️🔥
IN MY MIND❤️🔥
PART||41
تهیونگ از شرکت خارج شد اما به سمت خونه نه رفت....همین طور که رانندگی می کرد زد بغل و با شماره ای تماس گرفت....
تهیونگ:الو....سلام مامان....
مادر تهیونگ:سلام پسرم....چیزی شده تماس گرفتی؟
تهیونگ:هنوز آمریکایی؟
مادر تهیونگ:آره...راستی یادم شد بهت بگم فردا بر می گردم....می خوام برات زن بگیرم...
تهیونگ:چقدر عالی چون خودم هم از یک نفر خوشم اومده.....
مادر تهیونگ:چی؟واقعا؟مشتاقم ببینمش....
تهیونگ:البته....یک جشن فردا شب می گیرم و می تونی عروس آینده تون رو ببینین.....
مادر تهیونگ:باشه...فعلا....
تهیونگ:فعلا...
(پایان مکالمه)
تهیونگ:باید با آلیس صحبت کنم....یک لباس هم باید بگیریم هوففف....تا فردا شب وقت زیاد نیست....بزار بهش زنگ بزنم....
بعد چند بوق آلیس جواب داد...
آلیس:بله...
تهیونگ:آلیس فردا مادرم از آمریکا بر می گرده....برای شب یک مهمونی بزرگ ترتیب داده توهم باید باشی....
آلیس:اما اون .....مادر تو هست....
تهیونگ:توهم منو با خانوادت آشنا کردی....منم تورو با خانوادم آشنا می کنم....
آلیس:خوب...باشه...ما باهم فرق داریم ولی....
تهیونگ:ولی چی؟
آلیس:ولی منم دوست دارم مادرت رو ببینم....
تهیونگ:این یعنی قبول؟...
آلیس:آره...
تهیونگ:سریع آماده شو...۵ دقیقه دیگه اونجام بریم لباس بگیریم.....فعلا....
آلیس:باشه...فعلا...
تهیونگ به سمت خونه حرکت کرد...تهیونگ منتظر بود....که دید آلیس اومد پایین...
آلیس:سلام....خوبی؟
تهیونگ:الان جدی حالمو پرسیدی؟(خرذوق)
آلیس:آره...می گم واجبه من بیام....میشه...
تهیونگ:بله خیلی واجبه(جدی)
آلیس:باشه....
حرکت کردن....تهیونگ رو به روی یک پاساژ بسیار بزرگ ایستاد....
آلیس:واو چقدر بزرگه....این بزرگترین پاساژ کره هست....شنیدم لباس هاش خیلی گرونه...
تهیونگ:اون که آره...اما زیاد نگران نباش...من قراره پولشو بدم....
آلیس:ولی...
تهیونگ از ماشین پیاده شد و در رو برای آلیس باز کرد....
تهیونگ:بفرمایین...
آلیس:ممنون(خنده)
تهیونگ:خوب بریم داخل...
آلیس:بریم....
لایک و کامنت یادتون نره😁
PART||41
تهیونگ از شرکت خارج شد اما به سمت خونه نه رفت....همین طور که رانندگی می کرد زد بغل و با شماره ای تماس گرفت....
تهیونگ:الو....سلام مامان....
مادر تهیونگ:سلام پسرم....چیزی شده تماس گرفتی؟
تهیونگ:هنوز آمریکایی؟
مادر تهیونگ:آره...راستی یادم شد بهت بگم فردا بر می گردم....می خوام برات زن بگیرم...
تهیونگ:چقدر عالی چون خودم هم از یک نفر خوشم اومده.....
مادر تهیونگ:چی؟واقعا؟مشتاقم ببینمش....
تهیونگ:البته....یک جشن فردا شب می گیرم و می تونی عروس آینده تون رو ببینین.....
مادر تهیونگ:باشه...فعلا....
تهیونگ:فعلا...
(پایان مکالمه)
تهیونگ:باید با آلیس صحبت کنم....یک لباس هم باید بگیریم هوففف....تا فردا شب وقت زیاد نیست....بزار بهش زنگ بزنم....
بعد چند بوق آلیس جواب داد...
آلیس:بله...
تهیونگ:آلیس فردا مادرم از آمریکا بر می گرده....برای شب یک مهمونی بزرگ ترتیب داده توهم باید باشی....
آلیس:اما اون .....مادر تو هست....
تهیونگ:توهم منو با خانوادت آشنا کردی....منم تورو با خانوادم آشنا می کنم....
آلیس:خوب...باشه...ما باهم فرق داریم ولی....
تهیونگ:ولی چی؟
آلیس:ولی منم دوست دارم مادرت رو ببینم....
تهیونگ:این یعنی قبول؟...
آلیس:آره...
تهیونگ:سریع آماده شو...۵ دقیقه دیگه اونجام بریم لباس بگیریم.....فعلا....
آلیس:باشه...فعلا...
تهیونگ به سمت خونه حرکت کرد...تهیونگ منتظر بود....که دید آلیس اومد پایین...
آلیس:سلام....خوبی؟
تهیونگ:الان جدی حالمو پرسیدی؟(خرذوق)
آلیس:آره...می گم واجبه من بیام....میشه...
تهیونگ:بله خیلی واجبه(جدی)
آلیس:باشه....
حرکت کردن....تهیونگ رو به روی یک پاساژ بسیار بزرگ ایستاد....
آلیس:واو چقدر بزرگه....این بزرگترین پاساژ کره هست....شنیدم لباس هاش خیلی گرونه...
تهیونگ:اون که آره...اما زیاد نگران نباش...من قراره پولشو بدم....
آلیس:ولی...
تهیونگ از ماشین پیاده شد و در رو برای آلیس باز کرد....
تهیونگ:بفرمایین...
آلیس:ممنون(خنده)
تهیونگ:خوب بریم داخل...
آلیس:بریم....
لایک و کامنت یادتون نره😁
۲.۵k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.