پارت ۱۱
پارت ۱۱
دستم رو گرفته بود داشت میومد نزدیک صورتم که یک دفعه یه نفر از پشت گرفت و کوبند اون رو زمین چشام رو باز کردم دیدم یونگی هست داشت پسره رو میزد و همه دورش جمع شده بودن
گریم گرفته بود یونگی خیلی عصبانی بود کاش نمیومدم نمیدونستم قرار اینجور بشه
زانو هام رو بغل کرده بودم و داشتم گریه میکردم که یونگی از رو پسره پاشد و باچشم های به خون نشسته اومد نزدیکم و با صدایی که نهایت عصبانیت بود گفت:بلند شو
ترسیده بودم ولی سرم رو از رو زانو هام برداشتم و با چشم های اشکی به چشماش نگاه کردم چشماش قرمز بود غرق خون بود
و بعد با لحن آمرانه ای و عصبانی گفت :بهت....میگم ....بلند شو
ترسیدم و بلند شدم دستم رو گرفت و دنبالش رفتم سوار ماشین شدیم توی راه هیچ حرفی نمیزدیم تا اینکه با صدایی که پر از بغض بود گفتم :ببخشید...یونگی
دوباره گفتم :یونگی
داد زد گفت:اسم من رو صدا نزن آدم هرزه هبج وقت فکر نمیکردم هرزه باشی
خانم دکتر البته حیف دکتر که بهت بگن
بعضم شدید تر شد و بی صدا گریه میکردم تا اینکه رسیدیم خونه پیدا شد و رفت منم دنبالش رفتم در خونه رو باز کرد وارد اتاق شد منم رفتم تو اتاق دیدم ساک رو برداشته اون لحظه اینگار قلبم ایستاد گفتم :یونگی چیکار میکنی
چیزی نگفت دوباره پرسیدم :یونگی چیکار میکنی
بازم چیزی نگفت با گریه داد زدم گفتم :یونگی داری چیکار میکنی طاقت نیاوردم افتادم زمین گریه کردم
بلاخره زبون باز کرد گفت:اگه چشمای کورت رو باز کنی دارم میرم
من پیش یه آدمه هرزه زندگی نمیکنم
باور نمیشد یونگی فکر میکرد من هرزم من که بار اولم بود که رفتم و اون پسره نزدیکم شد
بلاخره زبون باز کردم و با گریه گفتم:به خدا به جون تو قسم که .....
یک دفعه داد زد و گفت:جون من رو قسم نخور آشغال هرزه
دوباره گفتم :به جون خودم قسم اون پسره به من نزدیک شد
پوزخند زد و گفت :چرا پس پسش نزدی چرا مقاومت نکردی من اگه نبودم اگه دنبالت نکرده بودم میدونی چی میشد
پایان پارت ۱۱
لایک و کامنت یادتون نره👍❤️
لطفا حمایتمون کنید🌙🪻
دستم رو گرفته بود داشت میومد نزدیک صورتم که یک دفعه یه نفر از پشت گرفت و کوبند اون رو زمین چشام رو باز کردم دیدم یونگی هست داشت پسره رو میزد و همه دورش جمع شده بودن
گریم گرفته بود یونگی خیلی عصبانی بود کاش نمیومدم نمیدونستم قرار اینجور بشه
زانو هام رو بغل کرده بودم و داشتم گریه میکردم که یونگی از رو پسره پاشد و باچشم های به خون نشسته اومد نزدیکم و با صدایی که نهایت عصبانیت بود گفت:بلند شو
ترسیده بودم ولی سرم رو از رو زانو هام برداشتم و با چشم های اشکی به چشماش نگاه کردم چشماش قرمز بود غرق خون بود
و بعد با لحن آمرانه ای و عصبانی گفت :بهت....میگم ....بلند شو
ترسیدم و بلند شدم دستم رو گرفت و دنبالش رفتم سوار ماشین شدیم توی راه هیچ حرفی نمیزدیم تا اینکه با صدایی که پر از بغض بود گفتم :ببخشید...یونگی
دوباره گفتم :یونگی
داد زد گفت:اسم من رو صدا نزن آدم هرزه هبج وقت فکر نمیکردم هرزه باشی
خانم دکتر البته حیف دکتر که بهت بگن
بعضم شدید تر شد و بی صدا گریه میکردم تا اینکه رسیدیم خونه پیدا شد و رفت منم دنبالش رفتم در خونه رو باز کرد وارد اتاق شد منم رفتم تو اتاق دیدم ساک رو برداشته اون لحظه اینگار قلبم ایستاد گفتم :یونگی چیکار میکنی
چیزی نگفت دوباره پرسیدم :یونگی چیکار میکنی
بازم چیزی نگفت با گریه داد زدم گفتم :یونگی داری چیکار میکنی طاقت نیاوردم افتادم زمین گریه کردم
بلاخره زبون باز کرد گفت:اگه چشمای کورت رو باز کنی دارم میرم
من پیش یه آدمه هرزه زندگی نمیکنم
باور نمیشد یونگی فکر میکرد من هرزم من که بار اولم بود که رفتم و اون پسره نزدیکم شد
بلاخره زبون باز کردم و با گریه گفتم:به خدا به جون تو قسم که .....
یک دفعه داد زد و گفت:جون من رو قسم نخور آشغال هرزه
دوباره گفتم :به جون خودم قسم اون پسره به من نزدیک شد
پوزخند زد و گفت :چرا پس پسش نزدی چرا مقاومت نکردی من اگه نبودم اگه دنبالت نکرده بودم میدونی چی میشد
پایان پارت ۱۱
لایک و کامنت یادتون نره👍❤️
لطفا حمایتمون کنید🌙🪻
۴.۴k
۱۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.