اوسی هازبین هتل🎀🗿
اوسی هازبین هتل🎀🗿
و بله از گشادی درامدم و این ریدما- نه چیز این خوشگلو ساختم.....🌚💔
مدیونید فکر کنید قالب گرفتم....👍🌝
.
اسم : جسیکا ( دوستاش جسی صداش میکنن )
.
سن : 26
.
قدرت : میتونه از دور با یه انگشت همه چیزو جابه جا کنه و یا تکونش بده
.
علاقه ها : تنهایی ، مشروبات الکلی ، تلویزیون دیدن
.
تنفرات : بدنش ( فکر میکنه خیلی چاقه و بدن خیلی زشتی داره ) ازدست دادن فرد مهمی توی زندگیش ، عینکش
.
رنگ مورد علاقش : قرمز ، سیاه ، البالویی
.
گرایش : بایسکشوال
.
داستان زندگی : اون وقتی بچه بوده شاهد خودکشی مادرش بوده ولی بعد از اون اتفاق اسیب های روحی خیلی بدی میخوره و بخواطر همین اون دیگه نمیتونه زیاد اجتماعی باشه...
توی مدرسه بخواطر اینکه عینک میزده اذیتش میکردن و عینکش رو میشکوندن و...
یه روزم که یکی از اون قلدر ها میخواسته بهش ت.جاوز کنه اون با 12 ضربه ی چاقو میکشتش.. و وقتی توی زندان میره بازم باهاش بدرفتاری میکنن پس اونم یکی از اون هم سلولی هاشو میکشه و با قاشق مغزشو میخوره....🌚👍🏿
و بعد از اینکه پلیسا میان ببینن چه خبره اون به پلیسا حمله میکنه و خفشون میکنه....
اون موفق میشه تا از زندان فرار کنه ولی چون پناهگاهی نداشته مجبور بوده بره توی جنگل تا پلیسا گیرش نندازن....ولی اون انقدر تند میدویده که پاش توی یه تله ی خرس گیر میکنه و از شدت خونریزی میمیره...
و چون توی اون دنیا جای زخم تله خرسه هنوز هست مجبوره که چکمه های بلندی بپوشه...
و جالب اینجاست که این خوشگلمون وقتی چکمه هاشو درمیاره روانی میشه و میزنه به سیم اخر...برای همین هیچوقت کفشاشو درنمیاره...
و بله از گشادی درامدم و این ریدما- نه چیز این خوشگلو ساختم.....🌚💔
مدیونید فکر کنید قالب گرفتم....👍🌝
.
اسم : جسیکا ( دوستاش جسی صداش میکنن )
.
سن : 26
.
قدرت : میتونه از دور با یه انگشت همه چیزو جابه جا کنه و یا تکونش بده
.
علاقه ها : تنهایی ، مشروبات الکلی ، تلویزیون دیدن
.
تنفرات : بدنش ( فکر میکنه خیلی چاقه و بدن خیلی زشتی داره ) ازدست دادن فرد مهمی توی زندگیش ، عینکش
.
رنگ مورد علاقش : قرمز ، سیاه ، البالویی
.
گرایش : بایسکشوال
.
داستان زندگی : اون وقتی بچه بوده شاهد خودکشی مادرش بوده ولی بعد از اون اتفاق اسیب های روحی خیلی بدی میخوره و بخواطر همین اون دیگه نمیتونه زیاد اجتماعی باشه...
توی مدرسه بخواطر اینکه عینک میزده اذیتش میکردن و عینکش رو میشکوندن و...
یه روزم که یکی از اون قلدر ها میخواسته بهش ت.جاوز کنه اون با 12 ضربه ی چاقو میکشتش.. و وقتی توی زندان میره بازم باهاش بدرفتاری میکنن پس اونم یکی از اون هم سلولی هاشو میکشه و با قاشق مغزشو میخوره....🌚👍🏿
و بعد از اینکه پلیسا میان ببینن چه خبره اون به پلیسا حمله میکنه و خفشون میکنه....
اون موفق میشه تا از زندان فرار کنه ولی چون پناهگاهی نداشته مجبور بوده بره توی جنگل تا پلیسا گیرش نندازن....ولی اون انقدر تند میدویده که پاش توی یه تله ی خرس گیر میکنه و از شدت خونریزی میمیره...
و چون توی اون دنیا جای زخم تله خرسه هنوز هست مجبوره که چکمه های بلندی بپوشه...
و جالب اینجاست که این خوشگلمون وقتی چکمه هاشو درمیاره روانی میشه و میزنه به سیم اخر...برای همین هیچوقت کفشاشو درنمیاره...
۵۵۷
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.