قسمت دوم پارت یازدهم
جیمین:خوب چرا اسمتو گذاشتی فاین یان؟
ت:من چیمیدونم امیلی گفت بزار منم گذاشتم ((اگ اینقدر زود همه چی قبول میکنی جیمینم مال مح باشه؟!😂))
جیمین: ت الان دیه همون میشناسی دیه؟
ت:اره
ماریا: ت دلم برات تنگ شده بود
ت:منم پدصگ راستی چ بچه نازی بچه کیه؟؟
ماریا:بچه منو کوکه
ت:پس کوک خوب دست ب کار شده
اینو که گفتم ماریا گفت
ماریا:خاک تو سر منحرفت کنن هعیی
ت:راست میگم خو
ماریا:جلو بچه زشته
دیدم دختر کوچیکه چقد ناز قشنگه کاملا به کوک رفته بود هعی چقد نازه دیدم اومد پیشم گفت
سوگند:خاله عمو ژیمین خیلی دوسلت داله
ت:عا از کجا میدونی؟
سوگند:خودش بم گپته
ت:باش
دیدم اومد بغلم منم بغلش کردم چقد ناز بود گونشو بوسیدم و بغلم کرد
ماریا:سوگند بیا ما بریم
سوگند:نمیام میخام بغل خاله بمونم
ماریا: بعد بیا تو بغلش خاله خستشه
سوگند: نمیخام خاله بوی توت فرنگی میده بغلشم خیلی نرمه میخام بمونم
ماریا:از دست این بچه کوک بیارش
کوک:دخترم بیا بریم میبرمت شهر بازی
سوگند:میخاین گولم بزنین نمیام
کوک:نمیزنم حالا میای دختر گلم؟
سوگند:باشه
دیدم دست کوک روگرفت و رفت
حالا من بودم و جیمینا دیدم جیمین داره میاد به سمتم که گفتم
ت:بله چرا داری میای سمتم؟
جیمین:حق ندارم بیام طرف زنم برای رفع دلتنگیم هوم؟
ت:اما...
حرفم با لبای جیمین شکسته شد...
داشت منو میبوسید منم بلد نبودم چون اولین بارم بود منگ داشتم نگاش میکردم که لبمو گاز گرفت که با این کارش میخاست بم بفهمونه که همکاری کنم ولی نکردم که جدا شد بم گفت:
جیمین:ت چرا نمیبوسیم؟
ت:چون تاحالا کسیو نبوسیدم بلد نیسدم
جیمین:پس من اولین بوست رو دزدیم
ت:صحیح میفرمایی
دیدم که بغلم کرد بردم سمت اتاق خواب
که گفتم که:
ت:جیمین کاری نکنیااا
جیمین: به تو چ زن خودمی هرکاری دوست داشتم میکنم
ت:خب باش
دیدم گذاشتم رو تخت لباساشم در آورد اومد کنارم رو تخت دراز کشید و سرشو تو گردنم برد گفت
جیمین:حیف که کاری نمیتونم کنم
ت:خخخخخ نمیتونی فرزندم
جیمین: فرزند رو که چند ماه دیگه تو شکمت میکارم
ت:خجالت بکش شوهر گلم
جیمین: قربون اون شوهر گفتنت برم من نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود پدصگگگ
ت:ها؟جونز...
جیمین:خب زیبا بود
از دیدگاه جیمین
دیدم ت خوابیده مثل یک فرشته ناز حتما خیلی خوابش میومده حتما اون نفراتی که دنبالش فرستادم اذیتش کردن
منم محکم بغلش کردم سرم تو گردنش کردم که بوی توت فرنگی میداد خوابیدم
فردا
از دیدگاه ت
از خواب بلند شدم دیدم رو تخت یه لباس هست وسایل آرایش هم نو خریده بودن خوشحال شدم رفتم لباس لیمویم رو پوشیدم موهام هم بالا بستم آرایش ملایمی کردم تو آینه برای خودم یه بوس فرستادم اومدم پایین با چیزی که دیدم دهنم باز موند دیدم که....
ت:من چیمیدونم امیلی گفت بزار منم گذاشتم ((اگ اینقدر زود همه چی قبول میکنی جیمینم مال مح باشه؟!😂))
جیمین: ت الان دیه همون میشناسی دیه؟
ت:اره
ماریا: ت دلم برات تنگ شده بود
ت:منم پدصگ راستی چ بچه نازی بچه کیه؟؟
ماریا:بچه منو کوکه
ت:پس کوک خوب دست ب کار شده
اینو که گفتم ماریا گفت
ماریا:خاک تو سر منحرفت کنن هعیی
ت:راست میگم خو
ماریا:جلو بچه زشته
دیدم دختر کوچیکه چقد ناز قشنگه کاملا به کوک رفته بود هعی چقد نازه دیدم اومد پیشم گفت
سوگند:خاله عمو ژیمین خیلی دوسلت داله
ت:عا از کجا میدونی؟
سوگند:خودش بم گپته
ت:باش
دیدم اومد بغلم منم بغلش کردم چقد ناز بود گونشو بوسیدم و بغلم کرد
ماریا:سوگند بیا ما بریم
سوگند:نمیام میخام بغل خاله بمونم
ماریا: بعد بیا تو بغلش خاله خستشه
سوگند: نمیخام خاله بوی توت فرنگی میده بغلشم خیلی نرمه میخام بمونم
ماریا:از دست این بچه کوک بیارش
کوک:دخترم بیا بریم میبرمت شهر بازی
سوگند:میخاین گولم بزنین نمیام
کوک:نمیزنم حالا میای دختر گلم؟
سوگند:باشه
دیدم دست کوک روگرفت و رفت
حالا من بودم و جیمینا دیدم جیمین داره میاد به سمتم که گفتم
ت:بله چرا داری میای سمتم؟
جیمین:حق ندارم بیام طرف زنم برای رفع دلتنگیم هوم؟
ت:اما...
حرفم با لبای جیمین شکسته شد...
داشت منو میبوسید منم بلد نبودم چون اولین بارم بود منگ داشتم نگاش میکردم که لبمو گاز گرفت که با این کارش میخاست بم بفهمونه که همکاری کنم ولی نکردم که جدا شد بم گفت:
جیمین:ت چرا نمیبوسیم؟
ت:چون تاحالا کسیو نبوسیدم بلد نیسدم
جیمین:پس من اولین بوست رو دزدیم
ت:صحیح میفرمایی
دیدم که بغلم کرد بردم سمت اتاق خواب
که گفتم که:
ت:جیمین کاری نکنیااا
جیمین: به تو چ زن خودمی هرکاری دوست داشتم میکنم
ت:خب باش
دیدم گذاشتم رو تخت لباساشم در آورد اومد کنارم رو تخت دراز کشید و سرشو تو گردنم برد گفت
جیمین:حیف که کاری نمیتونم کنم
ت:خخخخخ نمیتونی فرزندم
جیمین: فرزند رو که چند ماه دیگه تو شکمت میکارم
ت:خجالت بکش شوهر گلم
جیمین: قربون اون شوهر گفتنت برم من نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود پدصگگگ
ت:ها؟جونز...
جیمین:خب زیبا بود
از دیدگاه جیمین
دیدم ت خوابیده مثل یک فرشته ناز حتما خیلی خوابش میومده حتما اون نفراتی که دنبالش فرستادم اذیتش کردن
منم محکم بغلش کردم سرم تو گردنش کردم که بوی توت فرنگی میداد خوابیدم
فردا
از دیدگاه ت
از خواب بلند شدم دیدم رو تخت یه لباس هست وسایل آرایش هم نو خریده بودن خوشحال شدم رفتم لباس لیمویم رو پوشیدم موهام هم بالا بستم آرایش ملایمی کردم تو آینه برای خودم یه بوس فرستادم اومدم پایین با چیزی که دیدم دهنم باز موند دیدم که....
۶۶.۳k
۲۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.