♪وقتی فکر میکردی یه دوست عادیه♪فصل 2 پارت ⅚
فردا صبح-ساعت ۱۰_خونه ی ا.ت
صبح که بیدار شدیم و صبحانمونو خوردیم، رن میخواست باهام حرف بزنه، چون وقتی تو پارک بودیم بهم گفت رفتیم خونه میخواد باهام حرف بزنه.
رفتیم تو حیاط، نشستیم رو صندلی زیر آلاچیق.
ا.ت:
خب رن، چی میخواستی بگی؟
رن:
امم خب چجوری بگم؟!
ا.ت:
بگو چی شده، باهام راحت باش..
رن:
خب...خب من...من یین رو دوس دارم!!!
پشمام فر خورد🗿اون رو یین کراشه! چه باحال😃🌹
ا.ت:
ر..راست میگی؟!
رن:
هووم *با خجالت*
ا.ت:
بهش بگو
رن:
و..ولی..
ا.ت:
ولی نداریم، تو اینو تو دلت نگه داری ممکنه تو آینده گفتنش سخت بشه ها
رن:
ولی من نمیتونم.
ا.ت:
من آمادت میکنم...
....................................
🌚
صبح که بیدار شدیم و صبحانمونو خوردیم، رن میخواست باهام حرف بزنه، چون وقتی تو پارک بودیم بهم گفت رفتیم خونه میخواد باهام حرف بزنه.
رفتیم تو حیاط، نشستیم رو صندلی زیر آلاچیق.
ا.ت:
خب رن، چی میخواستی بگی؟
رن:
امم خب چجوری بگم؟!
ا.ت:
بگو چی شده، باهام راحت باش..
رن:
خب...خب من...من یین رو دوس دارم!!!
پشمام فر خورد🗿اون رو یین کراشه! چه باحال😃🌹
ا.ت:
ر..راست میگی؟!
رن:
هووم *با خجالت*
ا.ت:
بهش بگو
رن:
و..ولی..
ا.ت:
ولی نداریم، تو اینو تو دلت نگه داری ممکنه تو آینده گفتنش سخت بشه ها
رن:
ولی من نمیتونم.
ا.ت:
من آمادت میکنم...
....................................
🌚
۶.۷k
۰۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.