"پشیمونم"p20
برگشتم سمتش تو چشام یه غمی بود .. گفتم: " میترسم درن !"
نزدیک تر شد بهم و دستامو تو دستش گرفت و گفت: "از چی میترسی دورت بگردم؟"
_نمیدونم ! خودمم نمیدونم درن .. اما میدونم چیز بدی در پیش رو دارم ، انگار زندگیم قراره به کل تغییر کنه !
دستامو آروم نوازش میکرد و سعی داشت بفهمونه همیشه کنارم هست و تنها نیستم
_چیزی نمیشه ! الکی به خودت نفوذ بد نده .
سرمو انداختم پایین و به زمین خیره شدم و با همون حالت گفتم: "واقعا امیدوارم همینجوری که تو میگی بشه!"
از جاش پاشد و رفت گوشیشو از رو میز برداشت و همینطوری که داشت با گوشیش ور میرفت گفت: "امشب با بچه ها میخوایم بریم بار یکم نوشیدنی بزنیم ، تو نمیای؟"
سرشو از گوشی در اورد و بهم زل زد منتظر جوابم بود
_بارش چجور باریه ؟ فقط برای نوشیدنی یا پارتی ماننده؟
_خودمم اولین باره میخوام برم .. ولی فکنم جای خوبی باشه !
اومدم چیزی بگم که صدای نوتیف گوشیم بلند شد برشداشتمش که از طرف جونگکوک بود ، نوشته بود "باید باهم حرف بزنیم ؛ بیا ببینمت"
اصلا حصلشو نداشتم برای همین بدون توجه به حرفش صفحه گوشیمو خاموش کردم و از جام پاشدم
_کی بود؟
_هیچکی ولش
رفتم سمت پالتوم و وسایلمو برداشتم ؛ برگشتم طرف درن و گفتم: "من فعلا میرم خونه یه سری بزنم ، شب باهم هماهنگ میشیم"
_ یعنی اینکه میای ! پس میبینمت .
لبخندی زدم و از اونجا خارج شدم
وقتی دید ناهی جوابی به پیامش نداده گوشیشو محکم پرت کرد رو زمین و با عصبانیت چنگی به موهاش زد
_الان باید حواسم به جونسون باشه (اروم) یا تو؟(داد بلند)
تیان از سر و صدایی که جونگکوک ایجاد کرده بود وارد سالن عمارت شد و رفت سمتش
_چیزی شده ؟ چرا داد میزنی ؟
جوابی بهش نداد و فقط محکم قدم برمیداشت و دور خودش چرخ میزد ؛ تیان رفت از بازوش گرفت و پرتش کرد رو مبل
_یه دیقه یه جا بشین ! سرم گیج رفت .
خودشم کنارش نشست و گفت: "چیشده قضیه درباره ناهیه؟"
از اینکه اسم ناهیو اورد با چشمای قرمزش یه نگاهی بهش کرد که تیان رو مبل خودشو ولو کرد و با مسخره بازی گفت: "چیه ؟ فکردی نمیفهمم که ناهی داره ازت دل میبره؟"
خنده ای کرد که جونگکوک بهش محلی نذاشت ، از جاش بلند شد و رفت سمت اتاقش .. همینطوری که میرفت زیر لبی گفت: "تهه این قضیه یا من از بین میرم یا ناهی!"
(عکس لباس ناهی رو اسلاید بعد میزارم)
تقریبا حاضر بودم که صدای بوق ماشین به گوشم رسید انگار درن رسیده بود که زود کیفمو برداشتم و از خونه زدم بیرون .
صندلی جلو کنار درن نشستم که وقتی من دید دهنش وا موند و "اوهوووی" بلندی گفت ، که گفتم: "بزرگش نکن (با خنده)"
تو راه بودیم که درن برگشت و بهم گفت: "ناهی میگما ! تو جونگکوک رو دوست داری؟"
با تعجب برگشتم سمتش ، اولش دهنم وا مونده بود از حرفش که گفتم: "دیوونه شدی؟ معلومه که نه!"
نگاه مرموزانه ای بهم کرد و گفت: "بلاخره یه زمان عشق اولت بوده!"
_من یه زمان ها خیلی غلطا میکردم !
_ها راستی خودت بگو ببینم ؛ قضیه تو و مینهو چیه؟
خنده ای کرد و گفت: "قضیهی خاصی نیست!"
_تو غلط کردی راستشو بگو .
_نامزدمه !
هم گفت نامزدمِ بدون اختیار با داد گفتم "چی؟"
که بیشتر خندش گرفت که با بت زدگی گفتم: " منو تو از موقعه دبیرستان باهمیم تو کی نامزد کردی من خبردار نشدم؟"
_قضیه دارهه واسه خودش ، حالا بعدا برات تعریف میکنم .
سری به دو طرف تکون دادم تا به خودم بیام
_واقعا باورم نمیشه درن ! چشممو روشن کردی !
چیزی نگفت که گفتم: "ولی انگار میونتون یکم شکرآب بود"
_بخاطر همین ماموریت جونسون که رفته بود ، وقتی غیب شد من فکردم دلیل های دیگه ای داشته و ذهنم همه جا رفت .. نمیدونستم گیر افتاده .
_خب اونکه تقصیری نداشته بدبخت .
_ارع میدونم بزار یکم براش ادا و اطفار بیام بعد باهاش آشتی میکنم (خنده)
بعد از پارک کردن ماشین پیاده شدیم و راه افتادیم سمت در ورودی ، سر یه میز نشستیم .. شبیه پارتی بود همه وسط داشتن میرقصیدن که وایب خوبی بهم میداد .
یکی از بچه های سر میزمون اشاره ای به دیسک رقص کرد و گفت: نظرتون؟"
درن از جاش پرید و گفت: "بریم بترکونیم!"
منم پیکمو تا آخر دادم بالا و از جام پاشدم و دستامو کوبیدم به هم به عنوان اینکه منم پایم .
نزدیک تر شد بهم و دستامو تو دستش گرفت و گفت: "از چی میترسی دورت بگردم؟"
_نمیدونم ! خودمم نمیدونم درن .. اما میدونم چیز بدی در پیش رو دارم ، انگار زندگیم قراره به کل تغییر کنه !
دستامو آروم نوازش میکرد و سعی داشت بفهمونه همیشه کنارم هست و تنها نیستم
_چیزی نمیشه ! الکی به خودت نفوذ بد نده .
سرمو انداختم پایین و به زمین خیره شدم و با همون حالت گفتم: "واقعا امیدوارم همینجوری که تو میگی بشه!"
از جاش پاشد و رفت گوشیشو از رو میز برداشت و همینطوری که داشت با گوشیش ور میرفت گفت: "امشب با بچه ها میخوایم بریم بار یکم نوشیدنی بزنیم ، تو نمیای؟"
سرشو از گوشی در اورد و بهم زل زد منتظر جوابم بود
_بارش چجور باریه ؟ فقط برای نوشیدنی یا پارتی ماننده؟
_خودمم اولین باره میخوام برم .. ولی فکنم جای خوبی باشه !
اومدم چیزی بگم که صدای نوتیف گوشیم بلند شد برشداشتمش که از طرف جونگکوک بود ، نوشته بود "باید باهم حرف بزنیم ؛ بیا ببینمت"
اصلا حصلشو نداشتم برای همین بدون توجه به حرفش صفحه گوشیمو خاموش کردم و از جام پاشدم
_کی بود؟
_هیچکی ولش
رفتم سمت پالتوم و وسایلمو برداشتم ؛ برگشتم طرف درن و گفتم: "من فعلا میرم خونه یه سری بزنم ، شب باهم هماهنگ میشیم"
_ یعنی اینکه میای ! پس میبینمت .
لبخندی زدم و از اونجا خارج شدم
وقتی دید ناهی جوابی به پیامش نداده گوشیشو محکم پرت کرد رو زمین و با عصبانیت چنگی به موهاش زد
_الان باید حواسم به جونسون باشه (اروم) یا تو؟(داد بلند)
تیان از سر و صدایی که جونگکوک ایجاد کرده بود وارد سالن عمارت شد و رفت سمتش
_چیزی شده ؟ چرا داد میزنی ؟
جوابی بهش نداد و فقط محکم قدم برمیداشت و دور خودش چرخ میزد ؛ تیان رفت از بازوش گرفت و پرتش کرد رو مبل
_یه دیقه یه جا بشین ! سرم گیج رفت .
خودشم کنارش نشست و گفت: "چیشده قضیه درباره ناهیه؟"
از اینکه اسم ناهیو اورد با چشمای قرمزش یه نگاهی بهش کرد که تیان رو مبل خودشو ولو کرد و با مسخره بازی گفت: "چیه ؟ فکردی نمیفهمم که ناهی داره ازت دل میبره؟"
خنده ای کرد که جونگکوک بهش محلی نذاشت ، از جاش بلند شد و رفت سمت اتاقش .. همینطوری که میرفت زیر لبی گفت: "تهه این قضیه یا من از بین میرم یا ناهی!"
(عکس لباس ناهی رو اسلاید بعد میزارم)
تقریبا حاضر بودم که صدای بوق ماشین به گوشم رسید انگار درن رسیده بود که زود کیفمو برداشتم و از خونه زدم بیرون .
صندلی جلو کنار درن نشستم که وقتی من دید دهنش وا موند و "اوهوووی" بلندی گفت ، که گفتم: "بزرگش نکن (با خنده)"
تو راه بودیم که درن برگشت و بهم گفت: "ناهی میگما ! تو جونگکوک رو دوست داری؟"
با تعجب برگشتم سمتش ، اولش دهنم وا مونده بود از حرفش که گفتم: "دیوونه شدی؟ معلومه که نه!"
نگاه مرموزانه ای بهم کرد و گفت: "بلاخره یه زمان عشق اولت بوده!"
_من یه زمان ها خیلی غلطا میکردم !
_ها راستی خودت بگو ببینم ؛ قضیه تو و مینهو چیه؟
خنده ای کرد و گفت: "قضیهی خاصی نیست!"
_تو غلط کردی راستشو بگو .
_نامزدمه !
هم گفت نامزدمِ بدون اختیار با داد گفتم "چی؟"
که بیشتر خندش گرفت که با بت زدگی گفتم: " منو تو از موقعه دبیرستان باهمیم تو کی نامزد کردی من خبردار نشدم؟"
_قضیه دارهه واسه خودش ، حالا بعدا برات تعریف میکنم .
سری به دو طرف تکون دادم تا به خودم بیام
_واقعا باورم نمیشه درن ! چشممو روشن کردی !
چیزی نگفت که گفتم: "ولی انگار میونتون یکم شکرآب بود"
_بخاطر همین ماموریت جونسون که رفته بود ، وقتی غیب شد من فکردم دلیل های دیگه ای داشته و ذهنم همه جا رفت .. نمیدونستم گیر افتاده .
_خب اونکه تقصیری نداشته بدبخت .
_ارع میدونم بزار یکم براش ادا و اطفار بیام بعد باهاش آشتی میکنم (خنده)
بعد از پارک کردن ماشین پیاده شدیم و راه افتادیم سمت در ورودی ، سر یه میز نشستیم .. شبیه پارتی بود همه وسط داشتن میرقصیدن که وایب خوبی بهم میداد .
یکی از بچه های سر میزمون اشاره ای به دیسک رقص کرد و گفت: نظرتون؟"
درن از جاش پرید و گفت: "بریم بترکونیم!"
منم پیکمو تا آخر دادم بالا و از جام پاشدم و دستامو کوبیدم به هم به عنوان اینکه منم پایم .
۱۱.۳k
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.