پارت هشت🍓🙂
دستمو گرفت و منو به سمت خودش کشوند.
پتو رو تا خرخره کشیدم روم و رفتم تو بغل ته مچاله شدم.
صبح که بیدار شدم دیدم تو اتاق یکی دیگه ام به مغزم یکم فشار اوردم و فهمیدم تو اتاق ته ام.
رفتم سر میز صبحانه.
ته داشت صبحانه میخورد.
+میگم ته ته.
_بله.
+من فردا با کوک میرم امریکا.
دست از صبحانه خوردن کشید و تو چشمام زل زد.
_فردا؟
+امروزم میریم خرید.
ته پاشد و رفت.
میز رو جمع کردم.
رفتم تو اتاق و ی تیشرت ابی صورتی با ی شلوارک ابی پوشیدم ی کلاه افتابی صورتی هم برداشتم.
گوشیم زنگ خورد.
+الو
کوک_الو سلام خوبی بیا پایین.
+اومدم.
رفتم جلوی در کوک رودیدم که تو ماشین داشت اهنگ میخوند.
+سلام.
_کجا بریم؟
شونه ایی بالا انداختم.
_اول میریم خرید بعد میریم غذا میخوریم بعدش میریم خونه.
+خوبه.
بعد نیم ساعت به یک پاساژ بزرگ رسیدیم.
پیاده شدم.
_یادم رفت کلاه بیارم و بعد کلاهمو از رو سرم برداشت و گزاشت روسر خودش.
دستمو گرفت و راه افتادیم.
_به نظرت اون کتو شلوار چطوره. ؟
+نمی دونم باید تو تنت ببینم.
رفتیم تو بوتیک.
_خانم لطفا اون کت و شلوارتون رو بیارید.
+اون پیراهن سفیده رو هم بیارید.
دختره سری تکون داد و اول پراهن رو اوردم.
کوک رفت تو اتاق پرو و پراهن رو پوشید.
کت و شلوار رو دادم بهش و در رو بستم.
_لیزا چطوره.؟
+بهت میاد. فقط...
_فقط؟
+هیچی ولش کن.
کت و شلوار رو حساب کردیم و راه افتادیم.
کوک دستمو گرفت و به سمت ی بوتیک لباس مجلسی کشوند.
_اقا لطفا اون لباس مشکی رو بدید.
+کوک اون لباسه یکم باز نیست؟
_نه خوبه.
+ولی من از جور لباسا خوشم نمیاد.
_چرا؟
+بیا بریم
و دستشو کشیدم و بردم تو ی مغازه ی دیگه.
+اقا میشه اون پیراهن ابی رو بدید به من.
ی پیراهن ابی اسمانی که دامن کوتاه و پف داری داشت.
پوشیدمش و در اتاق پرو رو باز کردم.
+چطوره.
_خوبه فقط ی ساپورت بخر رونات دیده میشه.
+تو خودت اون لباس به اوم بازی رو انتخاب کردی.
_اون لباسه یکم از کمر و شکمت دیده میشد نه از رونات.
+باشه.
_اقا رنگ مشکیش رو ندارید اخه میخوام لباس من و خانمم باهم ست باشه.
اقا_چرا داریم بفرمایید.
کوک_پس همینو میخریم.
لباسم رو عوض کردم.
و اومدم بیرون.
_خب فقط کفشا مونده.
کوک ی کفش پاشنه بلند رو پسند کرد ولی بازم با اون پاشنه قدم به کوک نرسید و فقط تا گردنش رسیدم.
قد اون زیاد بلنده به من چه.
بعد ی خرید طاقت فرسا رفتیم نهار خوردیم.
_خب بریم پیش من.
+نه من هنوز وسایلم رو اماده نکردم.
_خیلی خب پس من میام اونجا وسایلتو اماده کن بریم خونه ی من.
+باشه.
رفتم تو اتاقم و وسایلم رو جمع کردم ته خونه نبود که ازش خدافظی کنم. برا همین براش نوشتم من میرم خونه ی کوک خدافظ ته ته مراقب خودت باش امریکا میبینمت.
و کاغذ رو گذاشتم رو میزش کوک چمدونم رو گزاشت تو ماشین.
پتو رو تا خرخره کشیدم روم و رفتم تو بغل ته مچاله شدم.
صبح که بیدار شدم دیدم تو اتاق یکی دیگه ام به مغزم یکم فشار اوردم و فهمیدم تو اتاق ته ام.
رفتم سر میز صبحانه.
ته داشت صبحانه میخورد.
+میگم ته ته.
_بله.
+من فردا با کوک میرم امریکا.
دست از صبحانه خوردن کشید و تو چشمام زل زد.
_فردا؟
+امروزم میریم خرید.
ته پاشد و رفت.
میز رو جمع کردم.
رفتم تو اتاق و ی تیشرت ابی صورتی با ی شلوارک ابی پوشیدم ی کلاه افتابی صورتی هم برداشتم.
گوشیم زنگ خورد.
+الو
کوک_الو سلام خوبی بیا پایین.
+اومدم.
رفتم جلوی در کوک رودیدم که تو ماشین داشت اهنگ میخوند.
+سلام.
_کجا بریم؟
شونه ایی بالا انداختم.
_اول میریم خرید بعد میریم غذا میخوریم بعدش میریم خونه.
+خوبه.
بعد نیم ساعت به یک پاساژ بزرگ رسیدیم.
پیاده شدم.
_یادم رفت کلاه بیارم و بعد کلاهمو از رو سرم برداشت و گزاشت روسر خودش.
دستمو گرفت و راه افتادیم.
_به نظرت اون کتو شلوار چطوره. ؟
+نمی دونم باید تو تنت ببینم.
رفتیم تو بوتیک.
_خانم لطفا اون کت و شلوارتون رو بیارید.
+اون پیراهن سفیده رو هم بیارید.
دختره سری تکون داد و اول پراهن رو اوردم.
کوک رفت تو اتاق پرو و پراهن رو پوشید.
کت و شلوار رو دادم بهش و در رو بستم.
_لیزا چطوره.؟
+بهت میاد. فقط...
_فقط؟
+هیچی ولش کن.
کت و شلوار رو حساب کردیم و راه افتادیم.
کوک دستمو گرفت و به سمت ی بوتیک لباس مجلسی کشوند.
_اقا لطفا اون لباس مشکی رو بدید.
+کوک اون لباسه یکم باز نیست؟
_نه خوبه.
+ولی من از جور لباسا خوشم نمیاد.
_چرا؟
+بیا بریم
و دستشو کشیدم و بردم تو ی مغازه ی دیگه.
+اقا میشه اون پیراهن ابی رو بدید به من.
ی پیراهن ابی اسمانی که دامن کوتاه و پف داری داشت.
پوشیدمش و در اتاق پرو رو باز کردم.
+چطوره.
_خوبه فقط ی ساپورت بخر رونات دیده میشه.
+تو خودت اون لباس به اوم بازی رو انتخاب کردی.
_اون لباسه یکم از کمر و شکمت دیده میشد نه از رونات.
+باشه.
_اقا رنگ مشکیش رو ندارید اخه میخوام لباس من و خانمم باهم ست باشه.
اقا_چرا داریم بفرمایید.
کوک_پس همینو میخریم.
لباسم رو عوض کردم.
و اومدم بیرون.
_خب فقط کفشا مونده.
کوک ی کفش پاشنه بلند رو پسند کرد ولی بازم با اون پاشنه قدم به کوک نرسید و فقط تا گردنش رسیدم.
قد اون زیاد بلنده به من چه.
بعد ی خرید طاقت فرسا رفتیم نهار خوردیم.
_خب بریم پیش من.
+نه من هنوز وسایلم رو اماده نکردم.
_خیلی خب پس من میام اونجا وسایلتو اماده کن بریم خونه ی من.
+باشه.
رفتم تو اتاقم و وسایلم رو جمع کردم ته خونه نبود که ازش خدافظی کنم. برا همین براش نوشتم من میرم خونه ی کوک خدافظ ته ته مراقب خودت باش امریکا میبینمت.
و کاغذ رو گذاشتم رو میزش کوک چمدونم رو گزاشت تو ماشین.
۱۵.۱k
۰۶ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.