Bf+f
Bf+f
Part⁶
سوزی:موفق باشید
اعضا لبخند زدن و به صحنه رفتن
وبعد از اجرای no more dream برگشتن حمایت تماشاچیها خیلی زیاد بود و اعضا هم امیدوار شده بودن
جیمین سوزی رو بغل گرفت
جیمین:اگه امید دادن تو نبود ما هیچوقت نوفق نمیشدیم ازت ممنونم
سوزی هم با لبخند دستاش رو دور کمر جیمین حلقه کرد
خلاصه بعد از تموم شدن اجرا همه به خونه هاشون برگشتن همه اعضا برای اجرا دبیو خیلی به خودشون سختی داده بودن مخصوصا جیمین برای همین حال هیچکدوم خوب نبود اعضا توی ون کمپانی بودن و هرکدوم گوشیشون دستشون بود جیمین هم به شونی سوزی تکیه داده بود و چشماش روی هم بود
بعد از رسیدن به کمپانی همه بلند شدن به جز جیمین
سوزی:هی جیمینا بیدار شو رسیدیم
ولی صدایی از طرف جیمین نیومد.سوزی جیمین رو تکون داد ولی بازم هیچی پس نامجون رو صدا زد
نامجون:چیشده؟
هی جیمین حالت خوبه؟جیمین؟صدامو میشنوی؟
(خبب وقتشه یه توضیح بدم اینجا فلش بکه یعنی از پارت ۱ فلش بکه حالا چرا؟میفهمین الانم چون توی پارت ۶ اومدم جیمین اینجوری کردم درواقع دارم خلاصه مینویسم)
اونا به زور جیمین و بردن داخل و پدن به آمبولانس زنگ زد و اونا به بیمارستان رفتن
●پایان فلش بک●(پیشنهاد میکنم با اهنگ fake love بی تی اس از اینجا به بعد بخونید)
سوزی به زور جلوی اشکشو گرفته بود.
دفترچه خاطراتشو دستش گرفت و به سمت اتاقش برگشت.از وقتی جیمین از پیشش رفت دیگه زندگیش رنگی نداشت همیشه با مرور خاطراتش که اونا هم بهزودی ترکش میکردن گریش میگرفت ولی الان،سعی داشت زندگی کنه چه با جیمین چه بدون جیمین
(بنظرتون زبونم لال جیمین مرده یا کات کردن؟ بهم بگین به روند داستان کمک میکنه)
ولی نتونست دوباره به مبل گرمی که کنار شومینه خونش بود نشست اون الان ۳۰ سالش بود ولی هم از لحاظ روحی و هم از لحاظ جسمی حالش خوب نبود
●فلش بک●
اونا توی بیمارستان بودن و جیمین هم حالش خوب بود ولی دکترا چیزی به اعضا گفته بودن که سوزی نمیدونست و حسابی کنجکاو بود
اخبار داشت اجرای بیتیاس رو نشون میداد و جیمین توی تخت بیمارستان درحالی که دستش توی دست سوزی بود داشت اجراشون رو میدید
جیمین:سوزی؟حالت خوبه؟به نظر خسته میای
سوزی:آره خوبم جیمین استراحت کن الان اعضا میان
سوزی رفت و اعضا رو صدا زد اون حسابی خسته بود و میخواست بره خونه چند ساعتی استراحت کنه و بعد دوباره برگرده
●پایان فلش بک●
میخواست بره توی پارک قدم بزنه بدنش حسابی خشک بود پس دوباره از خاطرات دست کشید تا بره آماده بشه
ژاکت طوسی رنگش با شلوار مشکی و بلیز طوسی اونو خیلی زیبا کرده بود ولی حیف که به چشمش نمیومد
داشت راه میرفت و به گذشته فکر میکرد که دختر بهش خورد
دختر:خاله حالت خوبه؟من مامانم گم کردم میشه کمکم کنی؟
سوزی دلش به حال دختر سوخت پس خم شد تا باهاش هم قد بشه
سوزی:آره عزیزم اسمت چیه؟
سوزی سعی داشت لبخند بزنه ولی انگاری یادش رفته بو پس فقط بهش نگاه کرد
دختر:اسم من یومیه مامانم آخرین بار همینجا دیدم ولی نیست
سوزی:خب یومی شماره مامانت بلدی؟
یومی:نه خاله ااا مامانم مرسی از کمکت خاله خداحافظ
سوزی:بهش نگاه کرد و دوباره به راهش ادامه داد
قرار بود خودش و جیمین بیان پارک و حرف بزنن بعد روی بچه های بیچاره اسم خندهدار انتخاب کنن ولی الان؟
سوزی به حال خودش پوزخندی زد وشارژ اجتماعی بودنش تموم شد پس تصمیم گرفت برگرده خونه
سر راه یه بستنی فروشی دید با اینکه اوایل زمستان بود ولی اون واقعا نمیتونست جلوی خودش و بگیره و توی این سرما بستنی نخوره درسته که جیمین نبود ولی اون به خودش قول داده بود که خوب زندگی کنه،البته بعد جیمین
سلام چطورین؟
ببینین چقدر زیاد نوشتم برنی کیف کنین آقا دیروز بهتون گفتم که یه مربی اسکیتم دیروز یکی برگشت بهم گفت خاله باورتون میشه؟؟خیلی ذوق کردم یکی هم وقتی سانس تموم شد اومد بغلم کرد با اینکه فقط یه بار دیده بودمش🤧🤧خیلی حس خوبی بود اهاا یادتون نره بگین اخه همونطور که گفتم به روند داستان کمک میکنه
Part⁶
سوزی:موفق باشید
اعضا لبخند زدن و به صحنه رفتن
وبعد از اجرای no more dream برگشتن حمایت تماشاچیها خیلی زیاد بود و اعضا هم امیدوار شده بودن
جیمین سوزی رو بغل گرفت
جیمین:اگه امید دادن تو نبود ما هیچوقت نوفق نمیشدیم ازت ممنونم
سوزی هم با لبخند دستاش رو دور کمر جیمین حلقه کرد
خلاصه بعد از تموم شدن اجرا همه به خونه هاشون برگشتن همه اعضا برای اجرا دبیو خیلی به خودشون سختی داده بودن مخصوصا جیمین برای همین حال هیچکدوم خوب نبود اعضا توی ون کمپانی بودن و هرکدوم گوشیشون دستشون بود جیمین هم به شونی سوزی تکیه داده بود و چشماش روی هم بود
بعد از رسیدن به کمپانی همه بلند شدن به جز جیمین
سوزی:هی جیمینا بیدار شو رسیدیم
ولی صدایی از طرف جیمین نیومد.سوزی جیمین رو تکون داد ولی بازم هیچی پس نامجون رو صدا زد
نامجون:چیشده؟
هی جیمین حالت خوبه؟جیمین؟صدامو میشنوی؟
(خبب وقتشه یه توضیح بدم اینجا فلش بکه یعنی از پارت ۱ فلش بکه حالا چرا؟میفهمین الانم چون توی پارت ۶ اومدم جیمین اینجوری کردم درواقع دارم خلاصه مینویسم)
اونا به زور جیمین و بردن داخل و پدن به آمبولانس زنگ زد و اونا به بیمارستان رفتن
●پایان فلش بک●(پیشنهاد میکنم با اهنگ fake love بی تی اس از اینجا به بعد بخونید)
سوزی به زور جلوی اشکشو گرفته بود.
دفترچه خاطراتشو دستش گرفت و به سمت اتاقش برگشت.از وقتی جیمین از پیشش رفت دیگه زندگیش رنگی نداشت همیشه با مرور خاطراتش که اونا هم بهزودی ترکش میکردن گریش میگرفت ولی الان،سعی داشت زندگی کنه چه با جیمین چه بدون جیمین
(بنظرتون زبونم لال جیمین مرده یا کات کردن؟ بهم بگین به روند داستان کمک میکنه)
ولی نتونست دوباره به مبل گرمی که کنار شومینه خونش بود نشست اون الان ۳۰ سالش بود ولی هم از لحاظ روحی و هم از لحاظ جسمی حالش خوب نبود
●فلش بک●
اونا توی بیمارستان بودن و جیمین هم حالش خوب بود ولی دکترا چیزی به اعضا گفته بودن که سوزی نمیدونست و حسابی کنجکاو بود
اخبار داشت اجرای بیتیاس رو نشون میداد و جیمین توی تخت بیمارستان درحالی که دستش توی دست سوزی بود داشت اجراشون رو میدید
جیمین:سوزی؟حالت خوبه؟به نظر خسته میای
سوزی:آره خوبم جیمین استراحت کن الان اعضا میان
سوزی رفت و اعضا رو صدا زد اون حسابی خسته بود و میخواست بره خونه چند ساعتی استراحت کنه و بعد دوباره برگرده
●پایان فلش بک●
میخواست بره توی پارک قدم بزنه بدنش حسابی خشک بود پس دوباره از خاطرات دست کشید تا بره آماده بشه
ژاکت طوسی رنگش با شلوار مشکی و بلیز طوسی اونو خیلی زیبا کرده بود ولی حیف که به چشمش نمیومد
داشت راه میرفت و به گذشته فکر میکرد که دختر بهش خورد
دختر:خاله حالت خوبه؟من مامانم گم کردم میشه کمکم کنی؟
سوزی دلش به حال دختر سوخت پس خم شد تا باهاش هم قد بشه
سوزی:آره عزیزم اسمت چیه؟
سوزی سعی داشت لبخند بزنه ولی انگاری یادش رفته بو پس فقط بهش نگاه کرد
دختر:اسم من یومیه مامانم آخرین بار همینجا دیدم ولی نیست
سوزی:خب یومی شماره مامانت بلدی؟
یومی:نه خاله ااا مامانم مرسی از کمکت خاله خداحافظ
سوزی:بهش نگاه کرد و دوباره به راهش ادامه داد
قرار بود خودش و جیمین بیان پارک و حرف بزنن بعد روی بچه های بیچاره اسم خندهدار انتخاب کنن ولی الان؟
سوزی به حال خودش پوزخندی زد وشارژ اجتماعی بودنش تموم شد پس تصمیم گرفت برگرده خونه
سر راه یه بستنی فروشی دید با اینکه اوایل زمستان بود ولی اون واقعا نمیتونست جلوی خودش و بگیره و توی این سرما بستنی نخوره درسته که جیمین نبود ولی اون به خودش قول داده بود که خوب زندگی کنه،البته بعد جیمین
سلام چطورین؟
ببینین چقدر زیاد نوشتم برنی کیف کنین آقا دیروز بهتون گفتم که یه مربی اسکیتم دیروز یکی برگشت بهم گفت خاله باورتون میشه؟؟خیلی ذوق کردم یکی هم وقتی سانس تموم شد اومد بغلم کرد با اینکه فقط یه بار دیده بودمش🤧🤧خیلی حس خوبی بود اهاا یادتون نره بگین اخه همونطور که گفتم به روند داستان کمک میکنه
۶.۴k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.