pt. 2 ادامه
یوکو نگاهی به بدنش انداخت که داشت کمرنگ و کمرنگ تر میشد:«من.. نمیدونم»
با محو شدن یوکو فلیکس گفت:«اون یه کارکتر نیست مینهو... اون یه آدم واقعیه... و الان بیدار شده»
***
چشماش رو باز کرد دوبا ه همون اتاق بی روح و تاریک، حداقل به اینکه یه خواب خوب دیده بود رازی بود.. وبی اگر هدپیگ ها رو مدام میدید پس یعنی مینهو و فلیکس رو هم میتونست دوباره ببینه؟
از تخت به سختی دل کند و رفت یونیفرم مدرسه رو پوشید، توی مسیر مدرسه مدام داشت به خواب عجیبی که دیده بود فکر میکرد.تمام روز سر کلاس ها زنگ تفریح تمام مدت فقط و فقط به اون خواب فکر میکرد.
موقع برگشت به خونه به داروخونه نگاهی انداخت و فکری به سرش زد وارد داروخونه شد تا قرص های خواب آور بگیره و تمام سعیش رو کرد تا بتونه یه دروغ خوب بگه تا قرص رو بهش بدن
به محض رسیدن به خونه کیفش رو به گوشه ای پرت کرد، یه قرص خورد و توی تخت دراز کشید تا قرص عمل کنه.
بالاخره داشت خوابش میگرفت، چشماش کم کم سنگین شدن و به خواب رفت.
ادامه دارد...
#لینو #فیکشن #اسکیز
با محو شدن یوکو فلیکس گفت:«اون یه کارکتر نیست مینهو... اون یه آدم واقعیه... و الان بیدار شده»
***
چشماش رو باز کرد دوبا ه همون اتاق بی روح و تاریک، حداقل به اینکه یه خواب خوب دیده بود رازی بود.. وبی اگر هدپیگ ها رو مدام میدید پس یعنی مینهو و فلیکس رو هم میتونست دوباره ببینه؟
از تخت به سختی دل کند و رفت یونیفرم مدرسه رو پوشید، توی مسیر مدرسه مدام داشت به خواب عجیبی که دیده بود فکر میکرد.تمام روز سر کلاس ها زنگ تفریح تمام مدت فقط و فقط به اون خواب فکر میکرد.
موقع برگشت به خونه به داروخونه نگاهی انداخت و فکری به سرش زد وارد داروخونه شد تا قرص های خواب آور بگیره و تمام سعیش رو کرد تا بتونه یه دروغ خوب بگه تا قرص رو بهش بدن
به محض رسیدن به خونه کیفش رو به گوشه ای پرت کرد، یه قرص خورد و توی تخت دراز کشید تا قرص عمل کنه.
بالاخره داشت خوابش میگرفت، چشماش کم کم سنگین شدن و به خواب رفت.
ادامه دارد...
#لینو #فیکشن #اسکیز
۴.۳k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.