ازدواج اجباری پارت 6
ازدواج اجباری پارت 6
کوک:الو کیه
ناشناس:الو تو باید امروز به اینجا بیایید
کوک: اگر نیام
مردناشناس: زنتو میکشم
کوک; تو از کجا میدونی من زن دارم
مرد ناشناس: از برادرش پرسیدیم
(ناگهان صدایی از پشت تلفن می آید......
ته و هوپی یک غذا امادست دو دست از سر کوک بردارید که یهو ته و هوپی زدن زیر خنده)
کوک:لعنت خدا بر شما
ا/ت: کوک بیا
کوک: باشه
اعضا از پشت گوشی :اووووووووووووووووووو
کوک: مرگ
ا/ت: با منی (کمی با خشم)
کوک:نه عزیزم
تلفن را قطع کردم و رفتم پیشم ات
ا/ت: کوک (با کمی کیوتی)
کوک: بله ات
ا/ت; میشه بریم خونه مامانت
کوک: چرا مامان من خونه مامان تو نریم
ا/ت: مامان بابای من همیشه منو میزدن و خیلی ش.ک.ن.ج.ه میدادن حتی وقتی کسی میومد خونمون بابام یک لباس باز مشکی میزاشت رو تختم و اگر نمیپوشیدم ش.ک.ن.ج.ه میشده (با ناراحتی)
ولی مامان تو خیلی مهربونه
کوک: اره من که بچه بودم هر وقت شیطونی میکردم که بابام عصبی میشد مامانم نمیزاشت بابام بزنتم
ا/ت : حالا بریم
کوک: برو لباس بپوش بریم
ا/ت: باشه
(بعد از رفتن به خونه مامان و بابای کوک)
کوک: مامان چیشده
ا/ت: مادر جان بیاید بریم تو لابی
م.ک: نه دخترم امروز اصلا حوصله ندارم
ا/ت: مادر جان چیزی شده
م.ک: رفتم دکتر ، دکتر بهم گفت سرتان دارم
ولی من میخواهم نوه هام رو ببینم
کوک: هاا مامان ما تازه ازدواج کردیم
ا/ت : تازه ازدواج کردن برا یک ماه یا دوماه هست ما هنوز دو روز دیگه باید ازدواج کنیم
م.ک: راستی ات تو فردا نباید بری مدرسه
ا/ت: باید برم ولی می ترسم
کوک: برای چی
ا/ت: بخاطر جسی .جسی حتما یک بلا سرم میاره
یهو بادیگاردش هان سوجون را صدا زد گفت
کوک; این بادیگارد از الان مال تو هست اقای هان هواست به ات باشه
ب هان: چشم قربان
(ب هان همان بادیگارد هان هست)
شرت 6 لایک 20 فالور
کوک:الو کیه
ناشناس:الو تو باید امروز به اینجا بیایید
کوک: اگر نیام
مردناشناس: زنتو میکشم
کوک; تو از کجا میدونی من زن دارم
مرد ناشناس: از برادرش پرسیدیم
(ناگهان صدایی از پشت تلفن می آید......
ته و هوپی یک غذا امادست دو دست از سر کوک بردارید که یهو ته و هوپی زدن زیر خنده)
کوک:لعنت خدا بر شما
ا/ت: کوک بیا
کوک: باشه
اعضا از پشت گوشی :اووووووووووووووووووو
کوک: مرگ
ا/ت: با منی (کمی با خشم)
کوک:نه عزیزم
تلفن را قطع کردم و رفتم پیشم ات
ا/ت: کوک (با کمی کیوتی)
کوک: بله ات
ا/ت; میشه بریم خونه مامانت
کوک: چرا مامان من خونه مامان تو نریم
ا/ت: مامان بابای من همیشه منو میزدن و خیلی ش.ک.ن.ج.ه میدادن حتی وقتی کسی میومد خونمون بابام یک لباس باز مشکی میزاشت رو تختم و اگر نمیپوشیدم ش.ک.ن.ج.ه میشده (با ناراحتی)
ولی مامان تو خیلی مهربونه
کوک: اره من که بچه بودم هر وقت شیطونی میکردم که بابام عصبی میشد مامانم نمیزاشت بابام بزنتم
ا/ت : حالا بریم
کوک: برو لباس بپوش بریم
ا/ت: باشه
(بعد از رفتن به خونه مامان و بابای کوک)
کوک: مامان چیشده
ا/ت: مادر جان بیاید بریم تو لابی
م.ک: نه دخترم امروز اصلا حوصله ندارم
ا/ت: مادر جان چیزی شده
م.ک: رفتم دکتر ، دکتر بهم گفت سرتان دارم
ولی من میخواهم نوه هام رو ببینم
کوک: هاا مامان ما تازه ازدواج کردیم
ا/ت : تازه ازدواج کردن برا یک ماه یا دوماه هست ما هنوز دو روز دیگه باید ازدواج کنیم
م.ک: راستی ات تو فردا نباید بری مدرسه
ا/ت: باید برم ولی می ترسم
کوک: برای چی
ا/ت: بخاطر جسی .جسی حتما یک بلا سرم میاره
یهو بادیگاردش هان سوجون را صدا زد گفت
کوک; این بادیگارد از الان مال تو هست اقای هان هواست به ات باشه
ب هان: چشم قربان
(ب هان همان بادیگارد هان هست)
شرت 6 لایک 20 فالور
۸.۲k
۰۹ دی ۱۴۰۲