عشق دختر باز من
پارت 27
امروز بعدر 2هفته قرار بود کوک بیاد، رفتم دوش گرفتم و اومدم روتین پوستیم رو انجام دادمو میکاپ ملایم کردم و یه لباس پوشیدم رفتم خرید(عکس میزارم).
ویو کوک
امروز قرار بود بعد از 2هفته برم کره، رفتم سوار هواپیما شدم گوشیمو برداشتم به ات پیام دادم که یام خونه گوشیو خاموش کردم، و هوا پیما راه افتاد.
ویو ات
بعد خرید رفتم خونه منتظر کوک بودم که دیگ ساعت 4صبح بود همونجا خوابم برد.
ویو کوک
بعد از مدت طولانی رسیدم خیلی مشتاق بودم که ات رو به اغوش بگیریم ولی از طرفیم ناراحت بودم چون قرار بود بهش بگم بیا جدا شیم.
رسیدم یه تاکسی گرفتم به سمت خونه، رسیدم جلو در لامپا خاموش بود، رفتم داخل دیدم ات روی کاناپه خوابش برده، نشستم پیشش و بهش زل زدم که دیدم چشماشو باز کرد، به مدت چند ثانیه به چشای هم زل زده بودیم که یهو ات شروع کرد به اشک ریختن.
ات: دلم برات تنگ شده بود، بغلش کرد.
کوک: منم. حالا گریه نکن خب.
صورت ات رو میگره بین دستاش و اشکاشو پاک میکنه. و دوباره بغلش میکنه.
کوک: کو بچه ها.
ات: نمیدونم از ساعت 12 بیرونن.
کوک: اها خوبه پس خونه خالیه.
ات: همم.
ویو ات
همینجور که حرف میزدیم که یهو کوک لبخند زد، نه امکان نداره یعنی منظورش...... ن بابا چی میگم من.
کوک: خوبه، ان عالیه.
ات: منظورت..
کوک: نیشخند.
ات محکم میزنه روی شونه ی ات.
کوک؛: نکنه دلت میخواد....
ات: چیزی نگو ساکت(دستشو میزار ه روی دهن جونکوک)
دوتاشون میخندن.
کوک: خب مگه یه باره چشه(منظورش س. ک. سه)
ات: من خوابم میاده.
میدوعه میره بالا.
ویو کوک
خستم بود یه اب خوردم رفتم بالا درو باز کردم دیدم ات خوابه رفتم کنارش خوابم برد.
پرش بک به صبح
ویو ات
دیدم کوک پهلوم نیست دویدم رفتم پایین دیدم داره صبحونه درست کرده.
ات: اوهه نگا کوک ما چیکار کرده.
صندلیرو کشیدم عقب و نشستم روش کوک هم اوند روبه روم.
ویو ادیمین
بچه ها ات درحال خوردن به کوک میگه.
ات: کی باید برگردی.
کوک: فردا..
ات: چی نه نمیشه بیشتر بمونی.
کوک: بستگی به وضعیت مامانم داره حالا یکاریش میکنیم تو برو لباست رو بپوش بریم مدرسه.
ات: یعنی باهم.
کوک: اره.
ات: عالیه پس.
دستمو زدم بهم و دوعیدم به طرف اتاقم میکاپمو کردم موهامو لَخت کردم، داشتم دکمه پیرهنمو میبستم که کوک اومد.
ات: داری چیکار میکنی.
کوک: هیچ.
ات: برو بیرون.
کوک: نمیرم.
با هر قدم ات میرفت عقب که چسبید به دیوار دستاشو گرفتم چسبوندم به دیوار،
ویو ات
داشتم عقب میرفتم که برخوردم به دیوار، کوک دستامو چسبوند به دیوار نزدیکم شد چشامو بستم دیدم داره دکمه هامو میبنده.
کوک: هیچوقت بدون رضایتت بهت دست نمیزنم، و یه بوسه رو ی لباش گذاشت.
خب بریم.
ات: کوک رو بوسید، بریم.
راه افتادیم به طرف مدرسه....
لطفا حمایت کنید☆♡
امروز بعدر 2هفته قرار بود کوک بیاد، رفتم دوش گرفتم و اومدم روتین پوستیم رو انجام دادمو میکاپ ملایم کردم و یه لباس پوشیدم رفتم خرید(عکس میزارم).
ویو کوک
امروز قرار بود بعد از 2هفته برم کره، رفتم سوار هواپیما شدم گوشیمو برداشتم به ات پیام دادم که یام خونه گوشیو خاموش کردم، و هوا پیما راه افتاد.
ویو ات
بعد خرید رفتم خونه منتظر کوک بودم که دیگ ساعت 4صبح بود همونجا خوابم برد.
ویو کوک
بعد از مدت طولانی رسیدم خیلی مشتاق بودم که ات رو به اغوش بگیریم ولی از طرفیم ناراحت بودم چون قرار بود بهش بگم بیا جدا شیم.
رسیدم یه تاکسی گرفتم به سمت خونه، رسیدم جلو در لامپا خاموش بود، رفتم داخل دیدم ات روی کاناپه خوابش برده، نشستم پیشش و بهش زل زدم که دیدم چشماشو باز کرد، به مدت چند ثانیه به چشای هم زل زده بودیم که یهو ات شروع کرد به اشک ریختن.
ات: دلم برات تنگ شده بود، بغلش کرد.
کوک: منم. حالا گریه نکن خب.
صورت ات رو میگره بین دستاش و اشکاشو پاک میکنه. و دوباره بغلش میکنه.
کوک: کو بچه ها.
ات: نمیدونم از ساعت 12 بیرونن.
کوک: اها خوبه پس خونه خالیه.
ات: همم.
ویو ات
همینجور که حرف میزدیم که یهو کوک لبخند زد، نه امکان نداره یعنی منظورش...... ن بابا چی میگم من.
کوک: خوبه، ان عالیه.
ات: منظورت..
کوک: نیشخند.
ات محکم میزنه روی شونه ی ات.
کوک؛: نکنه دلت میخواد....
ات: چیزی نگو ساکت(دستشو میزار ه روی دهن جونکوک)
دوتاشون میخندن.
کوک: خب مگه یه باره چشه(منظورش س. ک. سه)
ات: من خوابم میاده.
میدوعه میره بالا.
ویو کوک
خستم بود یه اب خوردم رفتم بالا درو باز کردم دیدم ات خوابه رفتم کنارش خوابم برد.
پرش بک به صبح
ویو ات
دیدم کوک پهلوم نیست دویدم رفتم پایین دیدم داره صبحونه درست کرده.
ات: اوهه نگا کوک ما چیکار کرده.
صندلیرو کشیدم عقب و نشستم روش کوک هم اوند روبه روم.
ویو ادیمین
بچه ها ات درحال خوردن به کوک میگه.
ات: کی باید برگردی.
کوک: فردا..
ات: چی نه نمیشه بیشتر بمونی.
کوک: بستگی به وضعیت مامانم داره حالا یکاریش میکنیم تو برو لباست رو بپوش بریم مدرسه.
ات: یعنی باهم.
کوک: اره.
ات: عالیه پس.
دستمو زدم بهم و دوعیدم به طرف اتاقم میکاپمو کردم موهامو لَخت کردم، داشتم دکمه پیرهنمو میبستم که کوک اومد.
ات: داری چیکار میکنی.
کوک: هیچ.
ات: برو بیرون.
کوک: نمیرم.
با هر قدم ات میرفت عقب که چسبید به دیوار دستاشو گرفتم چسبوندم به دیوار،
ویو ات
داشتم عقب میرفتم که برخوردم به دیوار، کوک دستامو چسبوند به دیوار نزدیکم شد چشامو بستم دیدم داره دکمه هامو میبنده.
کوک: هیچوقت بدون رضایتت بهت دست نمیزنم، و یه بوسه رو ی لباش گذاشت.
خب بریم.
ات: کوک رو بوسید، بریم.
راه افتادیم به طرف مدرسه....
لطفا حمایت کنید☆♡
۱۱.۹k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.