پارت16
کوک اومد بالا<br>
دید بیدارم<br>
اروم لباساشو پوشید اومد نشست جلوم<br>
لبخنده تلخی زد<br>
_بیبیه من چرا هنوز بیداره؟ هوم؟ <br>
+خوابم نمیبره<br>
_کوچولو بخواب چشات درد میگیرن<br>
اروم اومد دره گوشم گفت: دوست دارم دخترم شب میبینمت<br>
اروم سرمو بوسیدو رفت سرکار<br>
شب ساعت1 اومد خونه<br>
دید نیستم<br>
فکر کرد بالام<br>
چراغا خاموش بود اومد نشست رویه کاناپه دید رویه کاناپه ام<br>
کمی ترسید<br>
و اروم گفت: سلام نینیه من<br>
+اوم<br>
_چرا نخوابیدی؟؟ <br>
+نمیدونم<br>
_بیا بریم بخواب کیوتم بیا<br>
اروم دستمو گرفتو بردم بالا<br>
اروم درازم داد رو تخت<br>
شکمم رو بوسیدو رفت حموم<br>
پرش زمانی<br>
کوک پایین بودو من بالا<br>
رفتم پایین <br>
تا قرصم رو بخورم داشتم دنبال قرصم میگشتم که کوک اومد از پشت بغلم کرد<br>
سرشو فرو برد لایه موهام<br>
با نفس گرم و صدایه بمش گفت؛ بیبیه من! <br>
+کوک خیلی گرمه خشحال میشم نچسبی<br>
_اخه دلم واست تنگ شده<br>
+عاها قبلا نمیشد؟؟؟ <br>
_بیبی!(با بغض) <br>
+اوک برو میخوام بخوابم<br>
اروم قرصم رو با لیوان اب خوردمو رفتم بالا<br>
چند ماه بعد<br>
جنسیت بچه معلوم شد<br>
بچه دختره<br>
خیلی گوگولیه صدایهه قلبش<br>
کوک خیلی دختر دوست داره<br>
اما من هنوز باهاش سردم<br>
شب کوک اومد<br>
+جونگکوک بچه دختره! <br>
_چ... چی؟ <br>
+جنسیتش دختره<br>
_واقعاا؟؟ <br>
+اوهوم<br>
با ذوق اومد سمتم اروم رویه شکمم که کمی بزرگ شده بود<br>
سمتش اومدو گفت؛ اخ بابایی قربونت شه کوچولویه منن<br>
+اومم<br>
لبخندی زدو لبمو یه بوسه زد<br>
_باید حسابی به خودت برسیا باشه؟ <br>
+خب<br>
_افرینن <br>
بوسم کرد<br>
رفتم بالا<br>
لباسامو عوض کردم<br>
اومدم پایین<br>
_کجا بیبی<br>
+برووو حاضرر شوو بریمم واسشششش لباسس بخلیمممم<br>
خندید و گفت: باشه بیب وایسا الان میام<br>
پرش زمانی<br>
کلی لباسای ناز واسش خریدم<br>
_اییی خدااا این دخترمون کیی میاد<br>
+هوف کوک چقدر عجله داری<br>
_اخهه لباساشوو نگااا<br>
+تو... <br>
_چی عشقم؟ <br>
+هیچی<br>
_چیزی شده؟ <br>
+نه <br>
اومد اروم از پشت بغلم کرد<br>
_من چی کوچولو<br>
+کوک گفتم هیچی دیگه اه(کمی صدایه بلند) <br>
چند ماه بعد<br>
تقریبا وقتشه<br>
یه شب داشتم شکلات میخوردم که شکمم درد شدیدی گرفت<br>
+عایییی کوکککک<br>
_جاانم چیزی شدد؟ <br>
+بچه بچهه عااااییییی<br>
_باشههه بزاررر الان میبرمت دکتر<br>
پرش زمانی<br>
بیهوش بودم چشم هام رو باز کردم دیدم... <br>
ادامه دارد!...
دید بیدارم<br>
اروم لباساشو پوشید اومد نشست جلوم<br>
لبخنده تلخی زد<br>
_بیبیه من چرا هنوز بیداره؟ هوم؟ <br>
+خوابم نمیبره<br>
_کوچولو بخواب چشات درد میگیرن<br>
اروم اومد دره گوشم گفت: دوست دارم دخترم شب میبینمت<br>
اروم سرمو بوسیدو رفت سرکار<br>
شب ساعت1 اومد خونه<br>
دید نیستم<br>
فکر کرد بالام<br>
چراغا خاموش بود اومد نشست رویه کاناپه دید رویه کاناپه ام<br>
کمی ترسید<br>
و اروم گفت: سلام نینیه من<br>
+اوم<br>
_چرا نخوابیدی؟؟ <br>
+نمیدونم<br>
_بیا بریم بخواب کیوتم بیا<br>
اروم دستمو گرفتو بردم بالا<br>
اروم درازم داد رو تخت<br>
شکمم رو بوسیدو رفت حموم<br>
پرش زمانی<br>
کوک پایین بودو من بالا<br>
رفتم پایین <br>
تا قرصم رو بخورم داشتم دنبال قرصم میگشتم که کوک اومد از پشت بغلم کرد<br>
سرشو فرو برد لایه موهام<br>
با نفس گرم و صدایه بمش گفت؛ بیبیه من! <br>
+کوک خیلی گرمه خشحال میشم نچسبی<br>
_اخه دلم واست تنگ شده<br>
+عاها قبلا نمیشد؟؟؟ <br>
_بیبی!(با بغض) <br>
+اوک برو میخوام بخوابم<br>
اروم قرصم رو با لیوان اب خوردمو رفتم بالا<br>
چند ماه بعد<br>
جنسیت بچه معلوم شد<br>
بچه دختره<br>
خیلی گوگولیه صدایهه قلبش<br>
کوک خیلی دختر دوست داره<br>
اما من هنوز باهاش سردم<br>
شب کوک اومد<br>
+جونگکوک بچه دختره! <br>
_چ... چی؟ <br>
+جنسیتش دختره<br>
_واقعاا؟؟ <br>
+اوهوم<br>
با ذوق اومد سمتم اروم رویه شکمم که کمی بزرگ شده بود<br>
سمتش اومدو گفت؛ اخ بابایی قربونت شه کوچولویه منن<br>
+اومم<br>
لبخندی زدو لبمو یه بوسه زد<br>
_باید حسابی به خودت برسیا باشه؟ <br>
+خب<br>
_افرینن <br>
بوسم کرد<br>
رفتم بالا<br>
لباسامو عوض کردم<br>
اومدم پایین<br>
_کجا بیبی<br>
+برووو حاضرر شوو بریمم واسشششش لباسس بخلیمممم<br>
خندید و گفت: باشه بیب وایسا الان میام<br>
پرش زمانی<br>
کلی لباسای ناز واسش خریدم<br>
_اییی خدااا این دخترمون کیی میاد<br>
+هوف کوک چقدر عجله داری<br>
_اخهه لباساشوو نگااا<br>
+تو... <br>
_چی عشقم؟ <br>
+هیچی<br>
_چیزی شده؟ <br>
+نه <br>
اومد اروم از پشت بغلم کرد<br>
_من چی کوچولو<br>
+کوک گفتم هیچی دیگه اه(کمی صدایه بلند) <br>
چند ماه بعد<br>
تقریبا وقتشه<br>
یه شب داشتم شکلات میخوردم که شکمم درد شدیدی گرفت<br>
+عایییی کوکککک<br>
_جاانم چیزی شدد؟ <br>
+بچه بچهه عااااییییی<br>
_باشههه بزاررر الان میبرمت دکتر<br>
پرش زمانی<br>
بیهوش بودم چشم هام رو باز کردم دیدم... <br>
ادامه دارد!...
۸.۷k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.