نام فیک = دوست پسر روانی من
نام فیک = دوست پسر روانی من
پارت = ۲۳
کوک : بیبی ؟!
هه
ترسیدی؟ ترسناک ، سرد
ات : ن..نه....نه...!
کوک : ولی ترسیدیا
سی.. نشو فشار دادم
ات : ع..عایی ن... نه گفتم ...... که نه
کوک : میدونی همیشه کاری میکنی که
خشن " شم! (اروم)
خواستم بندازمش رو تخت که...
گوشیم زنگ خورد
برداشتم جواب دادم
ات : هوف هاهه نفس عمیق
(مکالمه)
به به رفیق قدیمی
عاره تو چی
او
عا چه بد
اوکی به دوسدخترم میگم
بای
پایان مکالمه }
کوک : ات تو باید با من به مهمونی که دوستم گرفته بیای
اونجا همه نزدیکانم هستن خودتو خوب نشون بده
لباس باز و آرایش غلیظ هم نکن
من میرم بیرون توهم تا وقتی من میام حاضر شو.
ات : برای چی... من نمیام
ات : م... ميا..... ميام
کوک : آفرین بیبی
فعلا بای
در رو بستم و خارج شدم تا برم به دیرین دوسدختر قبلیم کلارا
ويو ا.ت
ات : ی لباس باز بلند پوشیدم که قرمز و تنگ بود میخواستم حرص جونگکوک رو در بیارم هر چند میدونم عواقبش
بد میشه برام ی کفش پاشنه بلندی آرایش ساده کردم و موهامو یکم حالت دادم موجی شد موهام بلند بود و ی گوشواره حلقه ای انداختم و منتظر کوکی موندم
ویو کوک
کوک : رسیدم به کافه ای که با کلارا قرار گذاشته بودم وارد کافه شدم و نشستم روی صندلی و بعد چند دقیقه هم کلارا اومد
کلارا : هااای ددی
) پوزخند )
چیه پشیمون شدی ددی من؟ من که گفتم پشیمون میشی
نویسنده : کلارا چرب زبونی میکرد و بدنش رو به جونگکوک
می مالید.
پارت = ۲۳
کوک : بیبی ؟!
هه
ترسیدی؟ ترسناک ، سرد
ات : ن..نه....نه...!
کوک : ولی ترسیدیا
سی.. نشو فشار دادم
ات : ع..عایی ن... نه گفتم ...... که نه
کوک : میدونی همیشه کاری میکنی که
خشن " شم! (اروم)
خواستم بندازمش رو تخت که...
گوشیم زنگ خورد
برداشتم جواب دادم
ات : هوف هاهه نفس عمیق
(مکالمه)
به به رفیق قدیمی
عاره تو چی
او
عا چه بد
اوکی به دوسدخترم میگم
بای
پایان مکالمه }
کوک : ات تو باید با من به مهمونی که دوستم گرفته بیای
اونجا همه نزدیکانم هستن خودتو خوب نشون بده
لباس باز و آرایش غلیظ هم نکن
من میرم بیرون توهم تا وقتی من میام حاضر شو.
ات : برای چی... من نمیام
ات : م... ميا..... ميام
کوک : آفرین بیبی
فعلا بای
در رو بستم و خارج شدم تا برم به دیرین دوسدختر قبلیم کلارا
ويو ا.ت
ات : ی لباس باز بلند پوشیدم که قرمز و تنگ بود میخواستم حرص جونگکوک رو در بیارم هر چند میدونم عواقبش
بد میشه برام ی کفش پاشنه بلندی آرایش ساده کردم و موهامو یکم حالت دادم موجی شد موهام بلند بود و ی گوشواره حلقه ای انداختم و منتظر کوکی موندم
ویو کوک
کوک : رسیدم به کافه ای که با کلارا قرار گذاشته بودم وارد کافه شدم و نشستم روی صندلی و بعد چند دقیقه هم کلارا اومد
کلارا : هااای ددی
) پوزخند )
چیه پشیمون شدی ددی من؟ من که گفتم پشیمون میشی
نویسنده : کلارا چرب زبونی میکرد و بدنش رو به جونگکوک
می مالید.
۱.۱k
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.