پارت۳۲🤪🤪✌
ماهان:اومدم خواستگاری* میخوایم ازدواج کنیم مزاحم نشو بردیا انگشت اشاره شو رو به ماهان کرد یه نگاه به من انداخت گفت:تو با این خر میخوای ازدواج کنی؟؟ ماهان:اینش دیگه به تو مربوط نیست دستمو گرفتو برد خونه درم بست همش درو میزد لگد هر چی فکرش کنی خواستم برم درو وا کنم ماهان دستمو گرفت گفت:جایی نرو انقدر میزنه که میره یه دفعه مامانم با عجله خیلی متعجب اومد گفت:کیه کیه داره درو میزنه؟ ماهان:هیچی مزاحم مامانم:هاا بدو بدو رفت درو باز کرد بردیا کم مونده بود بی افته رو مامانم ** مامانم:واای قلبم😵😵 بردیا:اییش مامانم:چه خبرته در از جاش کندی بردیا:چطور دادیش رفت آخه؟ مامانم:چیو!!؟ بردیا:مادر من خودتو به اون راه نزن آخه اون چی داره که من ندارم دادیش بهش؟ اون باید واسه من میشد مال خود خودم🥺🥺 مامانم:وا این چشه سرش جایی خورده اصلا به ما چه بیاید بریم ماهان داشت در خونه رو می بست که بردیا جلو درو گرفت * ماهان:اوف چی میخوای؟ بردیا:منم میام تو ماهان:چی بردیا ماهان هولش داد گفت گمشو اومد تو خونه مامانم:باز چی شده برا چی اومدی؟؟ بردیا:منم میخوام تو مهمونی باشم من:چیی؟ مامانم:چی واسه چی؟ بردیا:همتا بهم گفته بود که مامانم خیلی مهمون نوازه اما انگار اینطوری نیست😞 من:من کی گفتم؟؟😕☹ یه دفعه مامانم دستو پاشو گم کرد گفت:نه راست گفته راسته بفرما تو شام حاضره بخور رفتیم سراغ میز غذا خوری منو ماهان بقل هم نشسته بودیم بردیا هم رو به رومون یعنی یه جوری به منو ماهان نگاه میکرد ترسیده بودم کم مونده بود دیونه شم مامانم پاشد رفت غذا رو بیاره وقتی رفت* بردیا:خوب پس میخواید ازدواج کنید🤨🤨🤨 من:چی چی نه نه یه دفعه ماهان جلو دهنمو گرفت گفت:آره 😐 خاله از اتاق اومد بیرون گفت:سلام بچه ها بردیا:واسه لباس خونگی🤨🤨 خاله:چی خواستگاری؟ ماهان:میخوایم امشبو اینجا بخوابیم یه دفعه بردیا پاشد دستشو کوبوند یه میز گفت:بخوابید؟؟ من:آره مگه چیه؟؟ ماهان:اونم باهام😜 بردیا:اونم باهام من:حالا باهام میخوابیم ولی اینجوری که فکر میکنی نه بردیا:وای وای بردیا خاک تو سرت همتا رو مفت مفت از دست دادی رفت خاله:شما چی دارید پچ پچ میکنید یه دفعه من ،بردیا ،ماهان،) سه تا یایی باهام بلند گفتیم ((هیچی )) *خاله:😬😬چی گفتم مگه خاله اینو گفتو رفت پیش مامانم تو آشپز خونه یه دفعه صدای زنگ اومد من: آج جوون بابامه زود سریع رفتم درو وا کنم::::::::::::::::::::::::::::::::::::؛::::::::::::::::::::::::::::
بردیا:نمیزارم ازم بگیریش🤨🤨 👊 ماهان:فعلا که گرفتم😂:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من:سلام سلام بابا جون * بابا:سلام دختر گلم چطوری من:عاااالیم تو چطوری بابام:منم عاالیم راستی خونه چه خبره کسی اومده خونه من:آره اره خاله اومده با ماهان با... *بابام:با کی؟؟ من: اع خوب با بردیا دوستم بابا:اهابریم دیگه من:آره بریم**،ما رفتیم نشستیم غذا رو بخوریم وقتی داشتم غذا میخوردم بردیا یه جوری نگاهم میکرد از ترسم سرمو انداخته بودم پایین **غذا رو ما خوردیم تموم شد بابام:خوب پسرم بردیا فکر کنم باید بری من:آره اره برو بردیا:من امشبو اینجا میمونم اونم تو اتاق همتا
بردیا:نمیزارم ازم بگیریش🤨🤨 👊 ماهان:فعلا که گرفتم😂:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من:سلام سلام بابا جون * بابا:سلام دختر گلم چطوری من:عاااالیم تو چطوری بابام:منم عاالیم راستی خونه چه خبره کسی اومده خونه من:آره اره خاله اومده با ماهان با... *بابام:با کی؟؟ من: اع خوب با بردیا دوستم بابا:اهابریم دیگه من:آره بریم**،ما رفتیم نشستیم غذا رو بخوریم وقتی داشتم غذا میخوردم بردیا یه جوری نگاهم میکرد از ترسم سرمو انداخته بودم پایین **غذا رو ما خوردیم تموم شد بابام:خوب پسرم بردیا فکر کنم باید بری من:آره اره برو بردیا:من امشبو اینجا میمونم اونم تو اتاق همتا
۱۱.۷k
۱۲ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.