پارت26 آخرررررر
رفتم سمت در<br>
+باز که سرو کلت پیدا شد<br>
*ناهیون بیا بریم براتت موچی خریدم<br>
ناهیون بدوبدو رفت پشت کوک قایم شد<br>
کوک اروم بغلش کرد بردش بالا<br>
+گمشو از اینجا دور شووو<br>
*نرم چی<br>
با لگد زدم تویه شکمش<br>
+زنگ میزنم پلیس<br>
بعد در رو روش بستم<br>
پرش زمانی<br>
رفته بودن<br>
رفتم بالا<br>
+کوک ناهیون پایین خوابش برده ها! <br>
دیدم تویه خودشه و حرفی نمیزنه<br>
اروم نشستم رویه پاهاش<br>
+کوک خوبی؟ <br>
_دیدی چطوری جلویه ناهیون زد تو گوشم؟ <br>
با بغض گفت<br>
+اشکالی نداره اون بچه هم درکمون میکنه<br>
کوک اروم بغلم کرد<br>
+جوابم به حرف دیشبت...! <br>
_چ.. چیه؟ <br>
+نه! <br>
کوک اشکی از تویه چشش اومد پایین<br>
_حق داری<br>
بعد اروم لبمو بوسید<br>
+چص ناله بدبخت🗿شوخی کردم<br>
کوک با تعجب نگاهم کرد<br>
_جوابت ینی!!! <br>
+خیر<br>
باز پکر شد<br>
+باووو بی جنبههه شوخیدمم<br>
_یااا منو تا مرز سکته میبری بعد میگی شوخی کردم<br>
اروم لبه کوک رو بوسیدم<br>
+خب اقای جئون شما از الان باید چشم هاتو درویش کنی وگرنه چشم هاتو در میارم جز من کسیو نباید ببینی<br>
کوک خندید<br>
با ذوق زیاد سفت بغلم کرد<br>
_دوست دارم<br>
+الان زوده بگم منم! <br>
خندید باوش<br>
رفتیم ناهیون رو اوردیم بالا<br>
پنج سال بعد<br>
پدر کوک مرد(خدا نکنه) <br>
کوک ناراحت بود اوکی اذیتش میکرد اما هرچی بود پدرش بود<br>
اوم راستی منو کوک عقد کردیم<br>
عجیبه؟<br>
کجاش عجیبه مگه ما حق نداریم عاشق هم شیم؟؟ <br>
مگه پسر نمیتونه عاشق پسر شه هومممم؟ <br>
خب حصله دعوا ندارم<br>
راستی ناهیون<br>
با یه پسره دوسته به نام<br>
جیمین<br>
جیمین وقتی فهمید اسم دوست پسره ناهیون جیمینه<br>
کلی ذوق کرد<br>
جیمین الان یه بچه دارههه حیحیح<br>
راستیی<br>
ناهیون الان16 سالشه<br>
و اون جیمینه17 دوتاشون همو خیلی دوست دارن<br>
اگه اقای کوک بزاره به هم برسن😒💔🤌🚬<br>
+عایییییییی<br>
یونا: مامانیییی<br>
اع نگفته بودم؟ منو کوک یه بچه 3 ساله از پرورش گاه اوردیم<br>
که به من میگه مامان به کوک بابا-_-<br>
چیبگم هعیی منم هرچی سعی کردم من پسرم حالیش نمیشه خب بچستت اشکالی نداره بزرگ شه میفهمه<br>
+جانم؟ <br>
یونا؛ بابایییییی <br>
فهمیدم کوک از سرکار اومده من دیگه کار نمیکنمو تویه خونه من زندگی میکنیم! کوک اون خونه رو خرید<br>
_سلام کیوتایهههههه مننننن<br>
+سلااام چاگیییی<br>
بدو بدو رفتم بغلش<br>
بوسم کرد<br>
بعد یونا نق نق کرد<br>
+خب خب باباتو نخوردم بیا واسه خودت<br>
کوک با خنده یونارو بغل کردو چلوندش<br>
راستی دره گوشتو بیار! <br>
منو کوک دوهفته یه بارررر یه رابطههه چیززز داریممم<br>
😆<br>
خب چیکا کنم شوهرم حشریههه خب راستش منم بدم نومویاد پایااانن(میدونم ریدممم به روم نیارید واقعا داشتم واسه تهیونگ رو مینوشتم که اصلا کلا اینو یادم رفت برا همین تهش بد شد!)
+باز که سرو کلت پیدا شد<br>
*ناهیون بیا بریم براتت موچی خریدم<br>
ناهیون بدوبدو رفت پشت کوک قایم شد<br>
کوک اروم بغلش کرد بردش بالا<br>
+گمشو از اینجا دور شووو<br>
*نرم چی<br>
با لگد زدم تویه شکمش<br>
+زنگ میزنم پلیس<br>
بعد در رو روش بستم<br>
پرش زمانی<br>
رفته بودن<br>
رفتم بالا<br>
+کوک ناهیون پایین خوابش برده ها! <br>
دیدم تویه خودشه و حرفی نمیزنه<br>
اروم نشستم رویه پاهاش<br>
+کوک خوبی؟ <br>
_دیدی چطوری جلویه ناهیون زد تو گوشم؟ <br>
با بغض گفت<br>
+اشکالی نداره اون بچه هم درکمون میکنه<br>
کوک اروم بغلم کرد<br>
+جوابم به حرف دیشبت...! <br>
_چ.. چیه؟ <br>
+نه! <br>
کوک اشکی از تویه چشش اومد پایین<br>
_حق داری<br>
بعد اروم لبمو بوسید<br>
+چص ناله بدبخت🗿شوخی کردم<br>
کوک با تعجب نگاهم کرد<br>
_جوابت ینی!!! <br>
+خیر<br>
باز پکر شد<br>
+باووو بی جنبههه شوخیدمم<br>
_یااا منو تا مرز سکته میبری بعد میگی شوخی کردم<br>
اروم لبه کوک رو بوسیدم<br>
+خب اقای جئون شما از الان باید چشم هاتو درویش کنی وگرنه چشم هاتو در میارم جز من کسیو نباید ببینی<br>
کوک خندید<br>
با ذوق زیاد سفت بغلم کرد<br>
_دوست دارم<br>
+الان زوده بگم منم! <br>
خندید باوش<br>
رفتیم ناهیون رو اوردیم بالا<br>
پنج سال بعد<br>
پدر کوک مرد(خدا نکنه) <br>
کوک ناراحت بود اوکی اذیتش میکرد اما هرچی بود پدرش بود<br>
اوم راستی منو کوک عقد کردیم<br>
عجیبه؟<br>
کجاش عجیبه مگه ما حق نداریم عاشق هم شیم؟؟ <br>
مگه پسر نمیتونه عاشق پسر شه هومممم؟ <br>
خب حصله دعوا ندارم<br>
راستی ناهیون<br>
با یه پسره دوسته به نام<br>
جیمین<br>
جیمین وقتی فهمید اسم دوست پسره ناهیون جیمینه<br>
کلی ذوق کرد<br>
جیمین الان یه بچه دارههه حیحیح<br>
راستیی<br>
ناهیون الان16 سالشه<br>
و اون جیمینه17 دوتاشون همو خیلی دوست دارن<br>
اگه اقای کوک بزاره به هم برسن😒💔🤌🚬<br>
+عایییییییی<br>
یونا: مامانیییی<br>
اع نگفته بودم؟ منو کوک یه بچه 3 ساله از پرورش گاه اوردیم<br>
که به من میگه مامان به کوک بابا-_-<br>
چیبگم هعیی منم هرچی سعی کردم من پسرم حالیش نمیشه خب بچستت اشکالی نداره بزرگ شه میفهمه<br>
+جانم؟ <br>
یونا؛ بابایییییی <br>
فهمیدم کوک از سرکار اومده من دیگه کار نمیکنمو تویه خونه من زندگی میکنیم! کوک اون خونه رو خرید<br>
_سلام کیوتایهههههه مننننن<br>
+سلااام چاگیییی<br>
بدو بدو رفتم بغلش<br>
بوسم کرد<br>
بعد یونا نق نق کرد<br>
+خب خب باباتو نخوردم بیا واسه خودت<br>
کوک با خنده یونارو بغل کردو چلوندش<br>
راستی دره گوشتو بیار! <br>
منو کوک دوهفته یه بارررر یه رابطههه چیززز داریممم<br>
😆<br>
خب چیکا کنم شوهرم حشریههه خب راستش منم بدم نومویاد پایااانن(میدونم ریدممم به روم نیارید واقعا داشتم واسه تهیونگ رو مینوشتم که اصلا کلا اینو یادم رفت برا همین تهش بد شد!)
۷.۵k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.