رمان عشق سیاه و سفید....! part:3
اقای مدیر از کلاس خارج شد...
یه استاد زن که خیلی چهره ی زیبایی داشت روبه من گفت...
استاد: عزیزم خوش اومدی(لبخند)
ا/ت: خیلی متشکرم(لبخند)
استاد: اونجا جای خالی واس تو هست برو بشین(صندلی ها تکی بودن)
ا/ت: چشم، خیلی ممنون
همه چی عادی بود....
ولی یه پسره ازوقتی که وارد کلاس شدم نگاش رو منه(عکسش اسلاید بعدی)
من اصلا نگاش نکردم چون خجالت کشیدم من بدونه اینکه نگاش کنم متوجه نگاه اون ب خودمو شدم ولی بعد از اینکه معلم درس رو شروع کرد نگاهش از رو من برداشته شد بدون اینکه نگاه مستقیمی باهاش داشته باشم متوجه شدم...
یه لحظه زیر چشمی نگاش کردم جوری که متوجه نشه..
چرا دروغ بگم پسره جذابی بود هیکل خوبی داشت و فک کنم قدش۱۸٠میشد و اینکه چهرش جذاب بود و مخصوصا تتوی دست چپش که خیلی باحال بود....
سعی کردم حواسمو جمع کنم و حواسمو بدم به درس...
معلم از درسی که تدریس کرد یه سوال پرسید و تنها کسی که دستشو برده بود بالا من بودم....
و همه خیره به من بودن...
استاد: عزیزم جوابو بگو....
ا/ت:جواب میشه*******(ستاره ها به معنیه اینکه جوابو گفت)
استاد: افرین عزیزم درسته(لبخند)
ا/ت: ممنون(لبخند)
☆
☆
بعد چند مینی که استاد درس داد زنگ خوردو همه زودی از کلاس خارج شدن ولی من موندم تا وسایلامو جمع کنم بعدش خارج شدم از کلاس...
به سمت بوفه مدرسه رفتم.....
یه استاد زن که خیلی چهره ی زیبایی داشت روبه من گفت...
استاد: عزیزم خوش اومدی(لبخند)
ا/ت: خیلی متشکرم(لبخند)
استاد: اونجا جای خالی واس تو هست برو بشین(صندلی ها تکی بودن)
ا/ت: چشم، خیلی ممنون
همه چی عادی بود....
ولی یه پسره ازوقتی که وارد کلاس شدم نگاش رو منه(عکسش اسلاید بعدی)
من اصلا نگاش نکردم چون خجالت کشیدم من بدونه اینکه نگاش کنم متوجه نگاه اون ب خودمو شدم ولی بعد از اینکه معلم درس رو شروع کرد نگاهش از رو من برداشته شد بدون اینکه نگاه مستقیمی باهاش داشته باشم متوجه شدم...
یه لحظه زیر چشمی نگاش کردم جوری که متوجه نشه..
چرا دروغ بگم پسره جذابی بود هیکل خوبی داشت و فک کنم قدش۱۸٠میشد و اینکه چهرش جذاب بود و مخصوصا تتوی دست چپش که خیلی باحال بود....
سعی کردم حواسمو جمع کنم و حواسمو بدم به درس...
معلم از درسی که تدریس کرد یه سوال پرسید و تنها کسی که دستشو برده بود بالا من بودم....
و همه خیره به من بودن...
استاد: عزیزم جوابو بگو....
ا/ت:جواب میشه*******(ستاره ها به معنیه اینکه جوابو گفت)
استاد: افرین عزیزم درسته(لبخند)
ا/ت: ممنون(لبخند)
☆
☆
بعد چند مینی که استاد درس داد زنگ خوردو همه زودی از کلاس خارج شدن ولی من موندم تا وسایلامو جمع کنم بعدش خارج شدم از کلاس...
به سمت بوفه مدرسه رفتم.....
۶.۵k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.