(تو متل منی) ۱۰ : 𝑝𝑎𝑟𝑡
(تو متل منی) ۱۰ : 𝑝𝑎𝑟𝑡
ویو لارا /
با ناله ای که از دهن پسره خارج شد به خودم اومدم
نه لارا چیکار کردی دختره ی خر میخوای چی جواب ا/ت و بدی
تقریبا نصف خون بدنشو کشیدم
لارا : هعی هعی پسر خوبی
آخه چرا نرفتی وقتی بهت گفتم برو
...........
..............
باید برم پیش ا/ت بالاخره اون خیلی بیشتر از من کنار انسانا بوده میدونه چیکار کنه
.......
ویو ا/ت : نشسته بودم و نگاش میکردم که یه هو زنگ درد و زدن
ا/ت : یااا تو آدرس خونه ی منو به بقیه هم دادی
کوک : نه
ا/ت : پس کیه .......
میره پایین و از توی حال که تمام بیرون پیداست لارا رو دید
ا/ت : ححح لارا اینجا چیکار میکنه؟
کوک : لارا کیه
چی نامجون همراهشه
ا/ت : خدا خدا فقط اونی که فکر میکنم نباشه. در رو باز میکنه
لارا نامجون رو میده به کوک
و میان داخل خونه
ا/ت : لارا چی بهت گفته بودم هااا (با داد)
لارا : بهم گفته بودی دورشون رو خط بکشم
ا/ت : خب این چیه ؟
کوک : کافیه فعلن بیاین کمک نامجون.
ا/ت با کمک کوک دست نامجون رو باند پیچی کرد
ا/ت : تا چقدر وقت دیگه به هوش میاد
لارا : تا صبح دیگه به هوش میاد
.....
...........
لارا : من دیگه نمیتونم اینجا وایسم دوباره داره کنترلم و از دستم خارج میشه
لطفا وقتی به هوش اومد خبرم کن
ا/ت : باشه حالا برو
............
.......
کوک : ا/ت ...
ا/ت : هوم
کوک : الان یه چیزی میخوام
ا/ت : چی
کوک : داستانتون چیه؟
ا/ت : ها؟
کوک : .... منتظرم...
ا/ت : ...... آخه چی بهت بگم
کوک : خب چرا تو یه خوناشامی،چرا با اون دختره خیلی شبیه همین، چرا باهاش بد رفتاری میکنی، مامان و بابات کین،و .....
کلی سوال دیگه که تو ذهنمه
....
.......
ا/ت : چرا باید اینارو بهت بگم؟
کوک : چون من میخوام
ا/ت : هه برو بابا
کوک : باشه پس به همه میگم یه خوناشامی و یکی که میشناسیش دوستمو زخمی کرده
ا/ت :ایششش لارا همش مایه دردسری...
کوک : .......
ا/ت : خب من ....
........
ویو لارا /
یعنی تا الان به هوش اومده .....
چرا نتونستم خودمو کنترل کنم؟
ای خدا....
....
اولین باره برای یکی از قربانیام انقدر حساس شدم
همیشه تا آخرین قطره خون قربانیامو میمکیدم و ولشون میکردم
الان چی شده .....
ویو لارا /
با ناله ای که از دهن پسره خارج شد به خودم اومدم
نه لارا چیکار کردی دختره ی خر میخوای چی جواب ا/ت و بدی
تقریبا نصف خون بدنشو کشیدم
لارا : هعی هعی پسر خوبی
آخه چرا نرفتی وقتی بهت گفتم برو
...........
..............
باید برم پیش ا/ت بالاخره اون خیلی بیشتر از من کنار انسانا بوده میدونه چیکار کنه
.......
ویو ا/ت : نشسته بودم و نگاش میکردم که یه هو زنگ درد و زدن
ا/ت : یااا تو آدرس خونه ی منو به بقیه هم دادی
کوک : نه
ا/ت : پس کیه .......
میره پایین و از توی حال که تمام بیرون پیداست لارا رو دید
ا/ت : ححح لارا اینجا چیکار میکنه؟
کوک : لارا کیه
چی نامجون همراهشه
ا/ت : خدا خدا فقط اونی که فکر میکنم نباشه. در رو باز میکنه
لارا نامجون رو میده به کوک
و میان داخل خونه
ا/ت : لارا چی بهت گفته بودم هااا (با داد)
لارا : بهم گفته بودی دورشون رو خط بکشم
ا/ت : خب این چیه ؟
کوک : کافیه فعلن بیاین کمک نامجون.
ا/ت با کمک کوک دست نامجون رو باند پیچی کرد
ا/ت : تا چقدر وقت دیگه به هوش میاد
لارا : تا صبح دیگه به هوش میاد
.....
...........
لارا : من دیگه نمیتونم اینجا وایسم دوباره داره کنترلم و از دستم خارج میشه
لطفا وقتی به هوش اومد خبرم کن
ا/ت : باشه حالا برو
............
.......
کوک : ا/ت ...
ا/ت : هوم
کوک : الان یه چیزی میخوام
ا/ت : چی
کوک : داستانتون چیه؟
ا/ت : ها؟
کوک : .... منتظرم...
ا/ت : ...... آخه چی بهت بگم
کوک : خب چرا تو یه خوناشامی،چرا با اون دختره خیلی شبیه همین، چرا باهاش بد رفتاری میکنی، مامان و بابات کین،و .....
کلی سوال دیگه که تو ذهنمه
....
.......
ا/ت : چرا باید اینارو بهت بگم؟
کوک : چون من میخوام
ا/ت : هه برو بابا
کوک : باشه پس به همه میگم یه خوناشامی و یکی که میشناسیش دوستمو زخمی کرده
ا/ت :ایششش لارا همش مایه دردسری...
کوک : .......
ا/ت : خب من ....
........
ویو لارا /
یعنی تا الان به هوش اومده .....
چرا نتونستم خودمو کنترل کنم؟
ای خدا....
....
اولین باره برای یکی از قربانیام انقدر حساس شدم
همیشه تا آخرین قطره خون قربانیامو میمکیدم و ولشون میکردم
الان چی شده .....
۵۱.۸k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.