جوجه اردک زشت قسمت۱۰ بخش اول
قسمت دهم
شوگا با حرص از سر جاش بلند شد و رفت سمت پله ها،با دیدن لونا که داشت با گوشیش ور میرفت صداش کردم.
لونا
با همه آشنا شدم و قرار شد فردا بریم جنگل نمیدونستم شوگا میاد یا نه به هرحال اومدن یا نیومدنش برام مهم نبود.
فردا شده بود و همه آماده شده بودیم ،شوگا اومد نزدیکم و کنارم ایستاد و آروم گفت
شوگا:رفتیم از کنارم جم نمیخوری.
با اومدن ون بی توجه بهش رفتم سوار ون شدم و با شوگا صندلی اخر نشستم با اومدن جونگکوک گفتم.
لونا:بیا کنار من بشین.
لبخندی زد و کنارم نشست.با فشار خفیفی که شوگا به دستم وارد کردم برگشت سمتش.که چش غره ای بهم رفت،بعد از اینکه همه سوار شدن ون حرکت کرد.
تقریبا بعد از چند ساعت رانندگی به جنگل رسیدیم.از ماشین پیاده شدم هوا کم کم داشت تاریک میشد، سایا و میرا از این تصمیم تهیونگ اصلا راضی نبودن و میگفتن خطرناکه ولی منو شین هه هیجان زیادی داشتیم.کلا عاشق ریسک کردن بودم و به نظرم این کار خیلی هیجان داشت.شروع کردیم به راه رفتن به گفته تهیونگ کلبه قدیمی داخل این جنگل قرار داشت و ماهم تصمیم گرفتیم شبو اونجا بمونیم.جیمین تهیونگ و جونگکوک مسخره بازیشون گل کرده بود از هیجان این کار میگفتن و داشتن سعی میکردن تا منو بترسونن،همه جا سبز سبز شد و از مرطوب بودن زمین میشد حدس زد دیشب اینجا بارون باریده.بعد از نیم ساعت پیدا رویی چشم به کلبه افتاد, شین هه با ذوق دست نامجون رو گرفته بود و کشون کشون و با عجله داشت سمت کلبه میدوید،کلبه بامزه و کوچیکی بود،تهیونگ جلوتر از همه رفت و در کلبه رو باز کرد.همه وارد کلبه شدیم،وسایل کلبه ساده بود و خبری از وسایل خاصی نبود اما خب بهتر از تو چادر خوابیدن بود.هوپی رو کرد سمت تهیونگ و گفت.
هوپی : ببینم اینجا دبلیوسی هم داره؟.
سایا چینی به بینش داد.
سایا : بی ادب.
هوپی با تعجب بهش نگاه کرد.
هوپی:چیش بی ادبیه؟ شما موارد زائد بدنتو عین چرخه اکو سیستم برمیگردونی تو بدنت با تخلیش میکنی؟.
هممون خندیدم که تهیونگ گفت.
ته:خجالت بکش هوپی این چه جور حرف زدن با عشق منه؟ برو انتهای کلبه دستشویی هست.
هوا کاملا تاریک شده بود و پسرا رفته بیرون کلبه تا آتیش روشن کنن، میرا انگاری که شب شعر باشه شمع هارو دور تا دور کلبه روی زمین چیده بود و سایا هم هر چند دقیقه بهش تیکه مینداخت ،خسته از کلبه نشستن گفتم.
لونا:پاشید بریم بیرون دور آتیش بشینیم.
سایا جلوتر راه افتاد و گفت.
سایا :اره بابا میشنم اینجا تا این شعمارو ببینم میلم به گفتن شعر زیاد شه.
میرا با حرص نگاش کرد و چیزی نگفت منو شین هه هم ریز خندیدم و بیرون رفتیم.جیمین با دیدن ما خندید و خوشحال گفت: چه کاری خوبی کردین اومدین خواستم صداتون کنم.
شین هه:برای چی؟.
تهیونگ:حوصلمون سر رفته بود.
سایا با خنده گفت.
سایا: بیام باهات بازی کنم تا حوصلت سر نره.
یه دفعه جیمین بشکنی تو هوا زد.
جیمین: یافتم.
میرا ترسیده دستشو رو قلبش گذاشت.
میرا:کوفت زهرم ترکید،چیو یافتی؟.
جیمین: فهمیدم چیکار کنیم!.
سایا: چیکار؟
مرموز نگاهمون کرد و ترسناک گفت.
جیمین:احضار روح یاهاهاها.
همه یک صدا گفتیم چی؟؟.
جیمین: باید روح احضار کنیم حال میده من شنیدم آدمای زیادی داخل این جنگل مردن باید روح یکیشون رو احضار کنیم.
میرا که از لحن جیمین ترسیده بود به جین چسبید.
میرا:جیمین تورو خدا ول کن سکوت جنگل و تاریکش به اندازه کافی آدم رو میترسونه تو نمیخواد بدترش کنی.
جیمین:ترس چیه بابا؟ یه روح که دستش از دنیا کوتاهه چیکار میخواد با ما بکنه.
شین هه به شوخی خندید.
شین هه:اگه شانس ما باشه روحه با اجدادش میاد.
همه خندیدم که شوگا گفت.
شوگا:اینا خرفاته مگه میشه روح احضار کرد؟.
جیمین:شما میگید خرافاته پس بیاین امتحان کنیم لااقل سرگرم میشیم.
انگار همه مردد بودن که جیمین صداشو ترسناک کرد.
جیمین: فکرشو بکنید اگه بشه چی میشه مثلا اون جای خالی کنار جونگکوک رو یکی پر کنه یا نه؟.
همه ناخودآگاه به سمت جای خالی کنار جونگکوک نگاه کردیم و ساکت شدیم و فقط صدای سوختن چوب و هو هوی باد این سکوت رو میشکست،نگاه هممون به جونگکوک که ریلکس نشسته بود رو به کنده چوپ کشیده شده.جونگکوک با مزه گفت.
جونگکوک:اگه روحش یه دختر مجرد باشه از این موضوع استقبال میکنم.
خندیدم و کمی ترس بینمون کمتر شد
نامجون:اصلا چطور میخوای روح احضار کنی نابغه؟.
جیمین:من قبلنا دیدنم کار خاصی نداره یه تیکه چوب یه قلم و کاغذ و به شمع با یه نعلبکی.
تهیونگ از جاش بلند شد .
تهیونگ:یه مقدار ظرف داخل کلبه هست باید توشو نعلبکی باشه.
جیمین:عالیه منم میرم یه تیکه چوب پیدا میکنم.
شوگا با حرص از سر جاش بلند شد و رفت سمت پله ها،با دیدن لونا که داشت با گوشیش ور میرفت صداش کردم.
لونا
با همه آشنا شدم و قرار شد فردا بریم جنگل نمیدونستم شوگا میاد یا نه به هرحال اومدن یا نیومدنش برام مهم نبود.
فردا شده بود و همه آماده شده بودیم ،شوگا اومد نزدیکم و کنارم ایستاد و آروم گفت
شوگا:رفتیم از کنارم جم نمیخوری.
با اومدن ون بی توجه بهش رفتم سوار ون شدم و با شوگا صندلی اخر نشستم با اومدن جونگکوک گفتم.
لونا:بیا کنار من بشین.
لبخندی زد و کنارم نشست.با فشار خفیفی که شوگا به دستم وارد کردم برگشت سمتش.که چش غره ای بهم رفت،بعد از اینکه همه سوار شدن ون حرکت کرد.
تقریبا بعد از چند ساعت رانندگی به جنگل رسیدیم.از ماشین پیاده شدم هوا کم کم داشت تاریک میشد، سایا و میرا از این تصمیم تهیونگ اصلا راضی نبودن و میگفتن خطرناکه ولی منو شین هه هیجان زیادی داشتیم.کلا عاشق ریسک کردن بودم و به نظرم این کار خیلی هیجان داشت.شروع کردیم به راه رفتن به گفته تهیونگ کلبه قدیمی داخل این جنگل قرار داشت و ماهم تصمیم گرفتیم شبو اونجا بمونیم.جیمین تهیونگ و جونگکوک مسخره بازیشون گل کرده بود از هیجان این کار میگفتن و داشتن سعی میکردن تا منو بترسونن،همه جا سبز سبز شد و از مرطوب بودن زمین میشد حدس زد دیشب اینجا بارون باریده.بعد از نیم ساعت پیدا رویی چشم به کلبه افتاد, شین هه با ذوق دست نامجون رو گرفته بود و کشون کشون و با عجله داشت سمت کلبه میدوید،کلبه بامزه و کوچیکی بود،تهیونگ جلوتر از همه رفت و در کلبه رو باز کرد.همه وارد کلبه شدیم،وسایل کلبه ساده بود و خبری از وسایل خاصی نبود اما خب بهتر از تو چادر خوابیدن بود.هوپی رو کرد سمت تهیونگ و گفت.
هوپی : ببینم اینجا دبلیوسی هم داره؟.
سایا چینی به بینش داد.
سایا : بی ادب.
هوپی با تعجب بهش نگاه کرد.
هوپی:چیش بی ادبیه؟ شما موارد زائد بدنتو عین چرخه اکو سیستم برمیگردونی تو بدنت با تخلیش میکنی؟.
هممون خندیدم که تهیونگ گفت.
ته:خجالت بکش هوپی این چه جور حرف زدن با عشق منه؟ برو انتهای کلبه دستشویی هست.
هوا کاملا تاریک شده بود و پسرا رفته بیرون کلبه تا آتیش روشن کنن، میرا انگاری که شب شعر باشه شمع هارو دور تا دور کلبه روی زمین چیده بود و سایا هم هر چند دقیقه بهش تیکه مینداخت ،خسته از کلبه نشستن گفتم.
لونا:پاشید بریم بیرون دور آتیش بشینیم.
سایا جلوتر راه افتاد و گفت.
سایا :اره بابا میشنم اینجا تا این شعمارو ببینم میلم به گفتن شعر زیاد شه.
میرا با حرص نگاش کرد و چیزی نگفت منو شین هه هم ریز خندیدم و بیرون رفتیم.جیمین با دیدن ما خندید و خوشحال گفت: چه کاری خوبی کردین اومدین خواستم صداتون کنم.
شین هه:برای چی؟.
تهیونگ:حوصلمون سر رفته بود.
سایا با خنده گفت.
سایا: بیام باهات بازی کنم تا حوصلت سر نره.
یه دفعه جیمین بشکنی تو هوا زد.
جیمین: یافتم.
میرا ترسیده دستشو رو قلبش گذاشت.
میرا:کوفت زهرم ترکید،چیو یافتی؟.
جیمین: فهمیدم چیکار کنیم!.
سایا: چیکار؟
مرموز نگاهمون کرد و ترسناک گفت.
جیمین:احضار روح یاهاهاها.
همه یک صدا گفتیم چی؟؟.
جیمین: باید روح احضار کنیم حال میده من شنیدم آدمای زیادی داخل این جنگل مردن باید روح یکیشون رو احضار کنیم.
میرا که از لحن جیمین ترسیده بود به جین چسبید.
میرا:جیمین تورو خدا ول کن سکوت جنگل و تاریکش به اندازه کافی آدم رو میترسونه تو نمیخواد بدترش کنی.
جیمین:ترس چیه بابا؟ یه روح که دستش از دنیا کوتاهه چیکار میخواد با ما بکنه.
شین هه به شوخی خندید.
شین هه:اگه شانس ما باشه روحه با اجدادش میاد.
همه خندیدم که شوگا گفت.
شوگا:اینا خرفاته مگه میشه روح احضار کرد؟.
جیمین:شما میگید خرافاته پس بیاین امتحان کنیم لااقل سرگرم میشیم.
انگار همه مردد بودن که جیمین صداشو ترسناک کرد.
جیمین: فکرشو بکنید اگه بشه چی میشه مثلا اون جای خالی کنار جونگکوک رو یکی پر کنه یا نه؟.
همه ناخودآگاه به سمت جای خالی کنار جونگکوک نگاه کردیم و ساکت شدیم و فقط صدای سوختن چوب و هو هوی باد این سکوت رو میشکست،نگاه هممون به جونگکوک که ریلکس نشسته بود رو به کنده چوپ کشیده شده.جونگکوک با مزه گفت.
جونگکوک:اگه روحش یه دختر مجرد باشه از این موضوع استقبال میکنم.
خندیدم و کمی ترس بینمون کمتر شد
نامجون:اصلا چطور میخوای روح احضار کنی نابغه؟.
جیمین:من قبلنا دیدنم کار خاصی نداره یه تیکه چوب یه قلم و کاغذ و به شمع با یه نعلبکی.
تهیونگ از جاش بلند شد .
تهیونگ:یه مقدار ظرف داخل کلبه هست باید توشو نعلبکی باشه.
جیمین:عالیه منم میرم یه تیکه چوب پیدا میکنم.
۱۴.۹k
۳۰ مهر ۱۴۰۲