°• ᴅʀᴀᴡɪɴɢ ɪɴ ʙʟᴏᴏᴅ •°
°• ᴅʀᴀᴡɪɴɢ ɪɴ ʙʟᴏᴏᴅ •°
ₚ₂
چشمانم را به سختی گشودم نور خورشیدی که از پنجره به اتاق تابیده بود کاملا اتاق رو نورانی کرده بود ،به زور از تختم بلند شدم و درد شدیدی از سرم رو احساس کردم دستم رو پشت سرم گذاشتم و با دیدن اتاق ناشناس ترسی وارد بدنم شد..《یه اتاق بزرگ با دیوار های سیاه و با دکوراسیون قرمز》اتاق ترسناک به نظر میرسید،از روی تخت با عصبانیت بلند شدم وبه طرف در سیاه رنگ رفتم و دستم رو روی در کوبیدم و داد زدم: ازم چی میخوایین؟چرا منو اوردید اینجا؟لطفا بزارید برم ...خواهش میکنم .....پسرک تازه متوجه شده بود که توسط یه فرد ثروتمند دزدیده شده ولی اون هنوز خبری از مافیا بودنش نداشت
۲ساعت بود که فیلیکس دادو بیداد میکرد و از دادن زدن و کمک خواستن خسته شده بود ،به در سیاه تکیه داد و دستانش رو روی صورتش قرار داد و اشک های بی رنگش پ بر صورت لطیفش سرازیر شد ،هیچ راه فراری وجود نداشت ،فرار از اونجا غیر ممکن بود
که یهو...
__________
☆امیدوارم خوشتون بیاد
☆سعی میکنم زودتر پارت بزارم
ₚ₂
چشمانم را به سختی گشودم نور خورشیدی که از پنجره به اتاق تابیده بود کاملا اتاق رو نورانی کرده بود ،به زور از تختم بلند شدم و درد شدیدی از سرم رو احساس کردم دستم رو پشت سرم گذاشتم و با دیدن اتاق ناشناس ترسی وارد بدنم شد..《یه اتاق بزرگ با دیوار های سیاه و با دکوراسیون قرمز》اتاق ترسناک به نظر میرسید،از روی تخت با عصبانیت بلند شدم وبه طرف در سیاه رنگ رفتم و دستم رو روی در کوبیدم و داد زدم: ازم چی میخوایین؟چرا منو اوردید اینجا؟لطفا بزارید برم ...خواهش میکنم .....پسرک تازه متوجه شده بود که توسط یه فرد ثروتمند دزدیده شده ولی اون هنوز خبری از مافیا بودنش نداشت
۲ساعت بود که فیلیکس دادو بیداد میکرد و از دادن زدن و کمک خواستن خسته شده بود ،به در سیاه تکیه داد و دستانش رو روی صورتش قرار داد و اشک های بی رنگش پ بر صورت لطیفش سرازیر شد ،هیچ راه فراری وجود نداشت ،فرار از اونجا غیر ممکن بود
که یهو...
__________
☆امیدوارم خوشتون بیاد
☆سعی میکنم زودتر پارت بزارم
۱.۹k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.