سناریو درخواستی
#سناریو_درخواستی
وقتی ۵ سالمونه و مادر و پدرمون میمیرن( اعضا سن الانشونن و برادرمون هستن)
^ سرپرستی تو می گیرن ^
نامجون: بعد یه مدت "بابا" صداش میزدی ... اونم با یه لبخند تلخ میگفت "جونم"
جین: باهم میرید خوش گذرونی و خرید که مردم ، بیرون می بیننتون و شایعه میشه "جین بچه داره" بعد یه مدت که می بینه اوضاع به جای بهتر شدن داره بد تر میشه و ملت سناریو های فضایی میسازن میاد تو توی لایو میگه: اصلا بچمه که چی ؟؟؟....... این مزخرفات چیه توی اينترنت پر کردید ؟؟؟
یونگی: یه روز میرید پارک ..... وقتی سوار تاب شدی .... باهاش تماس می گیرن و حواسش میره سمت فرد پشت تلفن .... وقتی قطع میکنه برمیگرده که ببینتت ولی نیستی ..... پایین افتادن قلبشو حس میکنه ..... رنگش عین گچ سفید میشه ..... تا می خواد بیاد دنبالت بگرده .... یه سنگینی رو روی ساق پاش حس میکنه ..... : اوفففف خدارو شکر این جایی ؟؟؟ خیلی ترسیدم ... چرا از روی تاب اومدی پایین ؟؟
ا.ت: می خواستم بترسونمت.... ولی انگار نترسیدی ^ منظورش از ترسوندن یه دفعه چسبیدنش به پاشه ^
یونگی: معلومه که ترسیدم .... خیلی هم ترسیدم ^ میکشتش تو بغلش ^
جیهوپ: هفت نفر رو به آرزوی بچه داشتن رسوندی .... خودش و هم گروهی هاش عین یه پدر دوستت دارن و ازت مراقبت میکنن
جیمین: خیلی بی قراری مامان و باباتون رو می کردی ...... شب ها گریه می کردی که میخوای پیش اونا بخوابی.... هر شب به یه نحوی آرومت می کرد .... ولی یه شب دیدی زده زیر گریه .... اون شب فهمیدی مسافرتی در کار نیست .... دیگه قرار نیست ببینیشون
تهیونگ: مامان و بابا بزرگتون خیلی اسرار کردن که ازت نگه داری کنن....... همیشه بهش میگفتن : تو یه آیدلی .... جدا از اون بچه داری بلد نیستی .... ولی به حرف کسی گوش نکرد .... سرپرستیتو گرفت و بهتر از هر کس دیگه ایی بزرگت کرد
^ دوسال گذشته ^
و
^ قضیه ی فوت پدر و مادرت رو می دونی ^
جونگکوک: امروز بلاخره تونست به قولش عمل کنه و خودش بیاد مدرسه دنبالت ..... با یه لبخند خرگوشی منتظرت بود که با صورت گریون تو مواجه شد .... سریع اومد سمتت و بغلت کرد .... اون بین صدای خند ها هم قطع شد .... : چیشده قشنگم ؟؟؟
ا.ت: همه مسخره میکنن ^ گریه ^
جونگکوک: چرا ؟؟ ^ گیج ^
ا.ت: م..میگن .... ت...تو مامان و بابا نداری ک...که راننده میاد دنبالت ^ هق هق ^
جونگکوک: پس صدای خنده ها بخاطر این بود ^ آروم ^ هیییییی دختر قشنگم ... بهشون اهمیت نده ^ بلند ^ و می برتت سمت ماشین
ا.ت: ^ هنوز هم گیج نگاش میکنی ^
جونگکوک: هی چیه ؟؟ مگه بابات نیستم ؟؟ توی شناسنامه ام که نوشته یه دختر خوشگل دارم به اسم .... جئون ا.ت
وقتی ۵ سالمونه و مادر و پدرمون میمیرن( اعضا سن الانشونن و برادرمون هستن)
^ سرپرستی تو می گیرن ^
نامجون: بعد یه مدت "بابا" صداش میزدی ... اونم با یه لبخند تلخ میگفت "جونم"
جین: باهم میرید خوش گذرونی و خرید که مردم ، بیرون می بیننتون و شایعه میشه "جین بچه داره" بعد یه مدت که می بینه اوضاع به جای بهتر شدن داره بد تر میشه و ملت سناریو های فضایی میسازن میاد تو توی لایو میگه: اصلا بچمه که چی ؟؟؟....... این مزخرفات چیه توی اينترنت پر کردید ؟؟؟
یونگی: یه روز میرید پارک ..... وقتی سوار تاب شدی .... باهاش تماس می گیرن و حواسش میره سمت فرد پشت تلفن .... وقتی قطع میکنه برمیگرده که ببینتت ولی نیستی ..... پایین افتادن قلبشو حس میکنه ..... رنگش عین گچ سفید میشه ..... تا می خواد بیاد دنبالت بگرده .... یه سنگینی رو روی ساق پاش حس میکنه ..... : اوفففف خدارو شکر این جایی ؟؟؟ خیلی ترسیدم ... چرا از روی تاب اومدی پایین ؟؟
ا.ت: می خواستم بترسونمت.... ولی انگار نترسیدی ^ منظورش از ترسوندن یه دفعه چسبیدنش به پاشه ^
یونگی: معلومه که ترسیدم .... خیلی هم ترسیدم ^ میکشتش تو بغلش ^
جیهوپ: هفت نفر رو به آرزوی بچه داشتن رسوندی .... خودش و هم گروهی هاش عین یه پدر دوستت دارن و ازت مراقبت میکنن
جیمین: خیلی بی قراری مامان و باباتون رو می کردی ...... شب ها گریه می کردی که میخوای پیش اونا بخوابی.... هر شب به یه نحوی آرومت می کرد .... ولی یه شب دیدی زده زیر گریه .... اون شب فهمیدی مسافرتی در کار نیست .... دیگه قرار نیست ببینیشون
تهیونگ: مامان و بابا بزرگتون خیلی اسرار کردن که ازت نگه داری کنن....... همیشه بهش میگفتن : تو یه آیدلی .... جدا از اون بچه داری بلد نیستی .... ولی به حرف کسی گوش نکرد .... سرپرستیتو گرفت و بهتر از هر کس دیگه ایی بزرگت کرد
^ دوسال گذشته ^
و
^ قضیه ی فوت پدر و مادرت رو می دونی ^
جونگکوک: امروز بلاخره تونست به قولش عمل کنه و خودش بیاد مدرسه دنبالت ..... با یه لبخند خرگوشی منتظرت بود که با صورت گریون تو مواجه شد .... سریع اومد سمتت و بغلت کرد .... اون بین صدای خند ها هم قطع شد .... : چیشده قشنگم ؟؟؟
ا.ت: همه مسخره میکنن ^ گریه ^
جونگکوک: چرا ؟؟ ^ گیج ^
ا.ت: م..میگن .... ت...تو مامان و بابا نداری ک...که راننده میاد دنبالت ^ هق هق ^
جونگکوک: پس صدای خنده ها بخاطر این بود ^ آروم ^ هیییییی دختر قشنگم ... بهشون اهمیت نده ^ بلند ^ و می برتت سمت ماشین
ا.ت: ^ هنوز هم گیج نگاش میکنی ^
جونگکوک: هی چیه ؟؟ مگه بابات نیستم ؟؟ توی شناسنامه ام که نوشته یه دختر خوشگل دارم به اسم .... جئون ا.ت
۸.۷k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.