ازدواج بی عشق
پارت 14
ویو کوک
رفتم توی اتاق که دیدم آت روی کاناپه داره میخوابه شاید ازش خوشم نیاد ولی بهرحال اون یه دختر و من یه پسر
کوک:هییی بیا برو روی تخت بخواب
آت:شاید ازدواج کرده باشیم ولی فقط روی کاغذه پس کنار هم نمیخوابیدم اوکی
میخواستم یکم اذیتش کنم
کوک:پاشو میگم اگر نه یه پارچه آب میریزم روی سرت
آت:بریززز
فایده ای نداشت فهمیدم فهمیده دارم اذیتش میکنم
کوک:اگه بلند نشی میام بوست میکنم
که دیدم بلند شد و رفت روی تخت خوابید رفتم سمت تحت
آت:هعی هعی کجا میایی بدو تو رو کاناپه میخوابی
کوک:پس چی فکر کردی میام کنار تو بخوابم میخواستم بالیشتمو بردارم
آت :آفرین بردار و برو
رفتن روی کاناپه خوابیدم
صبح
ویو آت
خوابیده بودم که یهو یه چیز خیلی خیلی سرد روم احساس کردم وقتی بلند شدم دیدم همه لباسم و موهام خیسه و کوک داره از خنده قش میکنه
آت :مردم آزار عوضی ......(بلند)
کوک:هیسسس بچه خوابه
رفتم حموم و یه دوش پنج مینی گرفتم رفتم صبحانه خوردم و جیا رو بردم مهد که بچه های مهد به جیا گفتن
یکی از بچه های مهد:جیا چه عجب یکی آوردت باز تنها نیومدی (خنده)
آت :سلام بچه ها من مامان جیا هستم
همشون توی هنگ بودن
آت:لطفاً دیگه جیا رو اذیت نکنین و باهاش دوست باشین
اینو گفتم و جیا رو بغل کردم و یه بوسش کردم رفتم بیرون داشتم از خیابون رد میشدم که......
ویو کوک
رفتم توی اتاق که دیدم آت روی کاناپه داره میخوابه شاید ازش خوشم نیاد ولی بهرحال اون یه دختر و من یه پسر
کوک:هییی بیا برو روی تخت بخواب
آت:شاید ازدواج کرده باشیم ولی فقط روی کاغذه پس کنار هم نمیخوابیدم اوکی
میخواستم یکم اذیتش کنم
کوک:پاشو میگم اگر نه یه پارچه آب میریزم روی سرت
آت:بریززز
فایده ای نداشت فهمیدم فهمیده دارم اذیتش میکنم
کوک:اگه بلند نشی میام بوست میکنم
که دیدم بلند شد و رفت روی تخت خوابید رفتم سمت تحت
آت:هعی هعی کجا میایی بدو تو رو کاناپه میخوابی
کوک:پس چی فکر کردی میام کنار تو بخوابم میخواستم بالیشتمو بردارم
آت :آفرین بردار و برو
رفتن روی کاناپه خوابیدم
صبح
ویو آت
خوابیده بودم که یهو یه چیز خیلی خیلی سرد روم احساس کردم وقتی بلند شدم دیدم همه لباسم و موهام خیسه و کوک داره از خنده قش میکنه
آت :مردم آزار عوضی ......(بلند)
کوک:هیسسس بچه خوابه
رفتم حموم و یه دوش پنج مینی گرفتم رفتم صبحانه خوردم و جیا رو بردم مهد که بچه های مهد به جیا گفتن
یکی از بچه های مهد:جیا چه عجب یکی آوردت باز تنها نیومدی (خنده)
آت :سلام بچه ها من مامان جیا هستم
همشون توی هنگ بودن
آت:لطفاً دیگه جیا رو اذیت نکنین و باهاش دوست باشین
اینو گفتم و جیا رو بغل کردم و یه بوسش کردم رفتم بیرون داشتم از خیابون رد میشدم که......
۵.۸k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.