پدرخوانده Part:30
به مولا دستم داره میشکنه حمایت کنیددد
_جئون فارغ از این بود که الان فرشته کوچولوش داره به دست نگهبان های لی عذاب میکشه و دخترک هرچه زوتر ارزو داشت که بمیر و از این دنیای پست و تاریک نجات پیدا کنه به زندگی در کنا خانواده اصلیش سپری کنه درسته که اون دختر ارومی بود ولی همیشه دلش میخواست که مثل بقیه یه خانواده عادی داشته باشه و در کمال ارامش زندگیش رو به خوبی بگذرونه...
کی میدونه آیا این دختر کوچولو زنده میمونه؟؟ یا نه؟ کوک به موقه میرسه که نجاتش بده؟؟ هیچ کس جوابش رو نمیدونست....
ویو ا.ت
اونقدر منو کتک زده بودن که دیگه حتی توان گریه کردن هم نداشتم تنم به حدی درد میکرد که هر لحظه ممکن بود بمیرم لباس سفیدی که به تن داشتم...هه سفید باید میگفتم قرمز....
_با باز شدن در رشته افکار دخترک پاره شد و تمام هوش و ذکرش رو به لی داد
لی: هه این کار واسه اینکه یاد بگیری با بزرگترت درست حرف بزنی دختره پست اشغال
_لی همینطوری به لگد های که به شکم دخترک میزد لذت میبرد که یکدفعه نگهبانی ظاهر شد و با صدای بلند گفت:
..: ارباب ارباب جئون اینجاست
لی: چییی زود اماده شید نباید بزاریم دستش به این موش کثیف برسه...برید
_همه رفتن و اونقدر عجله داشتن که حتی یادشون رفت در رو ببندن البته که فرقی نداشت به هرحال فرقی نمیکرد دخترک که نمیتونست تکون بخوره اما... باشنیدن کلمه جئون باید خوشحال میشد یا ناراحت؟؟ کسی که خانوادش رو نابود کرد ولی.. ته قلب دخترک میگفت که این درست نیست اگه اون باعث مرگ خانوادش بود پس چرا اون رو به سرپرستی گرفته بود چرا از ته قلبش از اون مراقبت میکرد چرا اینقدر بهش عشق میورزید؟؟
ا.ت: اون خانواده من رو نکشته این درست نیست با تموم توانی که داشتم از جام بلند شدم و با بدن خونی شروع کردم به راه رفتن
کوک: وارد عمارت شدیم و که با دیدن لی عصبی شدم
عوضی آشغال بگو دخترم کجاست؟؟
لی: دختر هانن تو که دختر نداری
کوک: رو عصابم رژه نرو
لی: اهانن منظورت ا.ته اون که خیلی وقته مرده باید زوتر میرسید
کوک: عوضی خواستم شلیک کنم که جلوم رو گرفتن
لی: باور نمیکنی پس باید این مدرک پاسخ گو باشه...نه؟؟*گردنبند رو نشون داد
کوک: چ...چی اون ماله ا.ته
_ جئون با دیدن اون جواهر روی زانو هاش سقوط کرد واقعا اون فرشتش رو از دست داده بود یعنی دیگه نمی تونست اون رو ببینه؟؟ هیچ کس جواب سوال رو نمیدونست....
بای بای تا پارت بعد
فوش ازاد😔
لایک:۱۷
عزیزانم ممکنه که امشب دوباره گوشیم رو بگیرن و نتونم تا بعد از امتحانات ادامش زو بنویسم ولی خب... آنفالو نکنید و مطمعن باشید بر میگردم
اگه بچه های خوبی باشید ساعت ۱۱ و اینا شاید پارت بعدیو بزارم🙃💫
باییی
حمایت؟؟
_جئون فارغ از این بود که الان فرشته کوچولوش داره به دست نگهبان های لی عذاب میکشه و دخترک هرچه زوتر ارزو داشت که بمیر و از این دنیای پست و تاریک نجات پیدا کنه به زندگی در کنا خانواده اصلیش سپری کنه درسته که اون دختر ارومی بود ولی همیشه دلش میخواست که مثل بقیه یه خانواده عادی داشته باشه و در کمال ارامش زندگیش رو به خوبی بگذرونه...
کی میدونه آیا این دختر کوچولو زنده میمونه؟؟ یا نه؟ کوک به موقه میرسه که نجاتش بده؟؟ هیچ کس جوابش رو نمیدونست....
ویو ا.ت
اونقدر منو کتک زده بودن که دیگه حتی توان گریه کردن هم نداشتم تنم به حدی درد میکرد که هر لحظه ممکن بود بمیرم لباس سفیدی که به تن داشتم...هه سفید باید میگفتم قرمز....
_با باز شدن در رشته افکار دخترک پاره شد و تمام هوش و ذکرش رو به لی داد
لی: هه این کار واسه اینکه یاد بگیری با بزرگترت درست حرف بزنی دختره پست اشغال
_لی همینطوری به لگد های که به شکم دخترک میزد لذت میبرد که یکدفعه نگهبانی ظاهر شد و با صدای بلند گفت:
..: ارباب ارباب جئون اینجاست
لی: چییی زود اماده شید نباید بزاریم دستش به این موش کثیف برسه...برید
_همه رفتن و اونقدر عجله داشتن که حتی یادشون رفت در رو ببندن البته که فرقی نداشت به هرحال فرقی نمیکرد دخترک که نمیتونست تکون بخوره اما... باشنیدن کلمه جئون باید خوشحال میشد یا ناراحت؟؟ کسی که خانوادش رو نابود کرد ولی.. ته قلب دخترک میگفت که این درست نیست اگه اون باعث مرگ خانوادش بود پس چرا اون رو به سرپرستی گرفته بود چرا از ته قلبش از اون مراقبت میکرد چرا اینقدر بهش عشق میورزید؟؟
ا.ت: اون خانواده من رو نکشته این درست نیست با تموم توانی که داشتم از جام بلند شدم و با بدن خونی شروع کردم به راه رفتن
کوک: وارد عمارت شدیم و که با دیدن لی عصبی شدم
عوضی آشغال بگو دخترم کجاست؟؟
لی: دختر هانن تو که دختر نداری
کوک: رو عصابم رژه نرو
لی: اهانن منظورت ا.ته اون که خیلی وقته مرده باید زوتر میرسید
کوک: عوضی خواستم شلیک کنم که جلوم رو گرفتن
لی: باور نمیکنی پس باید این مدرک پاسخ گو باشه...نه؟؟*گردنبند رو نشون داد
کوک: چ...چی اون ماله ا.ته
_ جئون با دیدن اون جواهر روی زانو هاش سقوط کرد واقعا اون فرشتش رو از دست داده بود یعنی دیگه نمی تونست اون رو ببینه؟؟ هیچ کس جواب سوال رو نمیدونست....
بای بای تا پارت بعد
فوش ازاد😔
لایک:۱۷
عزیزانم ممکنه که امشب دوباره گوشیم رو بگیرن و نتونم تا بعد از امتحانات ادامش زو بنویسم ولی خب... آنفالو نکنید و مطمعن باشید بر میگردم
اگه بچه های خوبی باشید ساعت ۱۱ و اینا شاید پارت بعدیو بزارم🙃💫
باییی
حمایت؟؟
۱۵.۸k
۰۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.