اوج پروانه: پارت نهم
.از زبان شینوبو.
.
یهو یادم اومد که تمام وسایل و لباس هاموت داخله...
داخله
. وای نه
داخله همون خونه لعنتی که منبع خاطرات بد و ذجر کشیدنامونه!!!
ا... ایبی نداره وایمیستم تا خواهرم بیدار شه و بعد با هم میریم
. نه!!!
اگه بخوام از خواهرام محافظت کنم نباید انقدر ترسو باشم
.ز زبان راوی.
.
شینوبو سریع رفت از اوروکوداکی یه برگه گرفت و برای خواهرش توش یه نامه نوشت
توی نامه
گفت: نسان من برای آوردن وسایل و لباسامون یه سر میرم خونه لطفا اگه حتی هم دیر کردم دنبالم نیا
و اونو کنار تخت گذاشت و به سمت خونه حرکت کرد
شینوبو سرعت زیادی داشت جوری که تا اون موقع هیچکس حتی به یه تار موشم نرسیده بود
و الان برای اینکه دیر نکنه تا دم در عمارت دوید
.از زبان شینوبو.
.
طولی نکشید تا به دم در عمارت برسم
نفس عمیقی کشیدم و اروم و با احتیاط به راهم ادامه دادم
. لعنتی با اینکه یه روز کامل از حمله ژ اوش شیطان گذشته هنوزم میتونم بوی خون و حس کنم (شینوبو از بین حواس پنج گانش بویاییش از همه قوی تره)
فکر کنم دیگه باید محتاط بودن و بذارم کنار و عجله کنم
از همینجا تا دم اتاق من و خواهرم خودش آروم بیست دقیقه راهه نباید طولش بدم
*شروع به دویدن کرد
*ده دقیقه بعد
خوبه طونستم توی ده دقیقه برسم
*وارد اتاق شد و ساکو از توی کمدی که بالا تر از همه ی کمدا بود اورد پایین چون قد بلندی داره براش مثل آب خوردنه
*تقریبا یه ساعت کارش طول کشید و تموم شد
خوبه تموم شد بالاخره میتونم برم...
*صدای پا از داخل اتاق بزرگی که به اتاقشون وصل بود
*شینوبو سریع پرید توی همون کمدی که اون دفعه با خواهراش توش قایم شده بودن و از سوراخ نگاه کرد
چی؟!
او.. اون
همون شکل
همون قیافه
اون همون...
. از زبان کانائه.
.
با صدای گریه ی کانائو از خواب پاشدم
و کمی ارومش کردمو اون دوباره گرفت خوابید
البته زیاد برام تعجب آور نیست شینوبو هم وقتی بچه بود همین طور بود گریه میکرد و میخوابیم
یهو متوجه نبود شینوبو شدم
چی شینوبو کجایی؟
نگران شدم
یهو متوجه نامه ی روی تخت شدم
از طرف شینوبوعه
چیییی؟!
نه نه نه چرا؟!!
نباید مییرفت اونجا هنوز یه روز هو از اون حادثه نگذشته!!!!
ممکنه اون شیطان هنوز اونجا باشه
باید برم دنبالش
*چشمش به نامه میوفته
ولی اون بهم گفت که نرم دنبالش
*نفس عمیقی کشید
خواهر جون لطفا مراقبه خودت باش و زود برگرد
. از زبان شینوبو.
.
اون مرد
چرا؟
چرا؟
چرا اون هنوز اینجاس؟
بی احتیاطی کردم
پلی نه باید تا اخر شجاع بمونم کمی میمونم اینجا و وقتی کمی دور شد میرم
*اون مرد کمی نزدیک تر شد جوری که شینوبو تونست بهتر ببیندش
چی؟
توی چشمش یه چی نوشته؟
دوم چیه دوم؟
یهو اون مرد
گفت: چی مگه من پمام کسایی رو که توی این خونه بودنو نخوردم پس این بوی زنده از کجا میاد؟!
البته نباید ناشکر باشم اینرخیلی هم اتفاق خوبیه(زد زیر خنده)
شینوبو: وای نه
همون مرد: فکر کنم اون باید...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دوستان اینم از پارت نهم
ببخشید فکر کنم این پارت زیاد جالب نبود😮💨
ولی این امیدو بهتون میدم که توی قسمتهای اینده هیجانش بالا بره💜
و راستی دوستان عکس پارت پشت موهای شینوبو رو نشون میده و درسته موهای شینوبو تو داستان من بلنده و دوستان ناگفته نماند موهای شینوبو زیرشون بنفش هست ولی من نکشیدم🌌
ببخشید بابت کوتاهی🦋
فعلا سایونارا 🌌
.
یهو یادم اومد که تمام وسایل و لباس هاموت داخله...
داخله
. وای نه
داخله همون خونه لعنتی که منبع خاطرات بد و ذجر کشیدنامونه!!!
ا... ایبی نداره وایمیستم تا خواهرم بیدار شه و بعد با هم میریم
. نه!!!
اگه بخوام از خواهرام محافظت کنم نباید انقدر ترسو باشم
.ز زبان راوی.
.
شینوبو سریع رفت از اوروکوداکی یه برگه گرفت و برای خواهرش توش یه نامه نوشت
توی نامه
گفت: نسان من برای آوردن وسایل و لباسامون یه سر میرم خونه لطفا اگه حتی هم دیر کردم دنبالم نیا
و اونو کنار تخت گذاشت و به سمت خونه حرکت کرد
شینوبو سرعت زیادی داشت جوری که تا اون موقع هیچکس حتی به یه تار موشم نرسیده بود
و الان برای اینکه دیر نکنه تا دم در عمارت دوید
.از زبان شینوبو.
.
طولی نکشید تا به دم در عمارت برسم
نفس عمیقی کشیدم و اروم و با احتیاط به راهم ادامه دادم
. لعنتی با اینکه یه روز کامل از حمله ژ اوش شیطان گذشته هنوزم میتونم بوی خون و حس کنم (شینوبو از بین حواس پنج گانش بویاییش از همه قوی تره)
فکر کنم دیگه باید محتاط بودن و بذارم کنار و عجله کنم
از همینجا تا دم اتاق من و خواهرم خودش آروم بیست دقیقه راهه نباید طولش بدم
*شروع به دویدن کرد
*ده دقیقه بعد
خوبه طونستم توی ده دقیقه برسم
*وارد اتاق شد و ساکو از توی کمدی که بالا تر از همه ی کمدا بود اورد پایین چون قد بلندی داره براش مثل آب خوردنه
*تقریبا یه ساعت کارش طول کشید و تموم شد
خوبه تموم شد بالاخره میتونم برم...
*صدای پا از داخل اتاق بزرگی که به اتاقشون وصل بود
*شینوبو سریع پرید توی همون کمدی که اون دفعه با خواهراش توش قایم شده بودن و از سوراخ نگاه کرد
چی؟!
او.. اون
همون شکل
همون قیافه
اون همون...
. از زبان کانائه.
.
با صدای گریه ی کانائو از خواب پاشدم
و کمی ارومش کردمو اون دوباره گرفت خوابید
البته زیاد برام تعجب آور نیست شینوبو هم وقتی بچه بود همین طور بود گریه میکرد و میخوابیم
یهو متوجه نبود شینوبو شدم
چی شینوبو کجایی؟
نگران شدم
یهو متوجه نامه ی روی تخت شدم
از طرف شینوبوعه
چیییی؟!
نه نه نه چرا؟!!
نباید مییرفت اونجا هنوز یه روز هو از اون حادثه نگذشته!!!!
ممکنه اون شیطان هنوز اونجا باشه
باید برم دنبالش
*چشمش به نامه میوفته
ولی اون بهم گفت که نرم دنبالش
*نفس عمیقی کشید
خواهر جون لطفا مراقبه خودت باش و زود برگرد
. از زبان شینوبو.
.
اون مرد
چرا؟
چرا؟
چرا اون هنوز اینجاس؟
بی احتیاطی کردم
پلی نه باید تا اخر شجاع بمونم کمی میمونم اینجا و وقتی کمی دور شد میرم
*اون مرد کمی نزدیک تر شد جوری که شینوبو تونست بهتر ببیندش
چی؟
توی چشمش یه چی نوشته؟
دوم چیه دوم؟
یهو اون مرد
گفت: چی مگه من پمام کسایی رو که توی این خونه بودنو نخوردم پس این بوی زنده از کجا میاد؟!
البته نباید ناشکر باشم اینرخیلی هم اتفاق خوبیه(زد زیر خنده)
شینوبو: وای نه
همون مرد: فکر کنم اون باید...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دوستان اینم از پارت نهم
ببخشید فکر کنم این پارت زیاد جالب نبود😮💨
ولی این امیدو بهتون میدم که توی قسمتهای اینده هیجانش بالا بره💜
و راستی دوستان عکس پارت پشت موهای شینوبو رو نشون میده و درسته موهای شینوبو تو داستان من بلنده و دوستان ناگفته نماند موهای شینوبو زیرشون بنفش هست ولی من نکشیدم🌌
ببخشید بابت کوتاهی🦋
فعلا سایونارا 🌌
۵.۴k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.