پارت ۱۱
ویو ا.ت :
دیگه وقتش بود واسه همیشه به خواب همیشگی برم
خیلی خوشحال بودم ولی ناراحتم هم بودم
به رفتم رو دیوار خیلی کوتاه که توی پشت بوم ساختمون بود
چشمام رو بستم و تا سه شمردم و میدونستم بعد شماره سه دیگه وجود ندارم
۱ ، ۲ و.......و .... ۳ خودم رو از ساختمون انداختم 💔
ویو مامان ا.ت :
ساعت ۳ بود از خواب بیدار شدم حس کردم توی دلم یه اشوب افتاده حس بدی نسبت به ا.ت پیدا کردم
سریع رفتم سمت اتاق ا.ت درشو باز کردم با دیدنش که روی تخت خوابیده خیالم راحت شد نزدیکش شدم ولی ......... به جای ا.ت، بالشش رو دیدم
دست و پام میلرزید سریع رفتم سمت اتاقم مون باباش رو بیدار کردم سوهیون بیدار شو
باباش : چته بابا بزار بخوابم اه
مامانش: ا.ت نیست
باباش: چی میگی واسه خودت اه بزار بخوابم
مامانش :به خودت بیا میگم نیس
باباش : مطمئنی .... رفتم اتاق ا.ت دیدم نیس
سریع رفتیم دوربین هارو چک کردیم دیدم ا.ت فرار کرده
ولی چرا اژیر ها خاموش شدن
نگو که یادمون رفته اژیر هارو روشن کنیم
سریع سوار ماشین شدیم رفتیم دنبال ا.ت
هرجا رفتیم نبود بعد داشتیم دنبال ا.ت میگشتیم که دیدیم مردم یه جا جمع شدن
نزدیک شدیم
مامانش : همرو کنار زدم نزدیک شدم
با دیدن گیافه ی ا.ت که توی خون ،،، نفسم بند اومد فکر حس کردم یه چاقو کردن تو قلبم
با صدای بلند گفتم ا.ت ، ا.ت ا.ت بیدار شو بگو که حالت خوبه
سوهیون ( اسم باباش) زنگ بزن امبولانس زود ( یاده اهنگه افتادم 🗿)
بعد اومدن امبولانس ا.ت رو گذاشتیم تو امبولانس و رفتیم بیمارستان و سوهیون هم با ماشینش اومد
سریع ا.ت رو بریدم بیمارستان دکتر گفت درصد زنده موندنش از ده درصد کمتر
به مغزش زربه ی بدی خورده
اول میبریم سرش رو عمل کنیم بعد اینکه سرش رو عمل کردن فرستادن کما
مامانش: انقدر استرس کشیدم که نفهمیدم وقت کی گذشته
عصر ساعت ۱۰.
به یونا زنگ زدم ( خواهره مخفیش)
یونا ( با گریه )
یونا: میدونم چه اتفاقی افتاده
حال ا.ت خوبه
مامانش : نه درصد زنده موندنش کمتر از ده درصد
یونا : اوم .. کجا خودکشی کرده ؟؟؟
مامانش : توی بلند ترین ساختمون بوستان اسمش ساختمون یو ایل
یونا : اه اوک
ویو یونا :
سریع رفتم به سمت ساختمون یو ایل رفتم بالای بالا
پشت بوم ..... نزدیک که شدم به لبه ی ساختمون گوشیه ا.ت رو دیم که اونجا خاموش
گوشیش رو برداشتم و روشن کردم نوشته بود پیام خوانده نشده از جنی ، از عشقم هیون ، موندم که اون عشقم هیون کیه
دیدم که توی قاب گوشیش یه تیکه کاغذ هست
کاغذ رو برداشتم ..... خوندم ، نوشته بود
💜💜
شاید بد باشه
ولی لایک نمیکنی 🗿 دستم شکست عمو
دیگه وقتش بود واسه همیشه به خواب همیشگی برم
خیلی خوشحال بودم ولی ناراحتم هم بودم
به رفتم رو دیوار خیلی کوتاه که توی پشت بوم ساختمون بود
چشمام رو بستم و تا سه شمردم و میدونستم بعد شماره سه دیگه وجود ندارم
۱ ، ۲ و.......و .... ۳ خودم رو از ساختمون انداختم 💔
ویو مامان ا.ت :
ساعت ۳ بود از خواب بیدار شدم حس کردم توی دلم یه اشوب افتاده حس بدی نسبت به ا.ت پیدا کردم
سریع رفتم سمت اتاق ا.ت درشو باز کردم با دیدنش که روی تخت خوابیده خیالم راحت شد نزدیکش شدم ولی ......... به جای ا.ت، بالشش رو دیدم
دست و پام میلرزید سریع رفتم سمت اتاقم مون باباش رو بیدار کردم سوهیون بیدار شو
باباش : چته بابا بزار بخوابم اه
مامانش: ا.ت نیست
باباش: چی میگی واسه خودت اه بزار بخوابم
مامانش :به خودت بیا میگم نیس
باباش : مطمئنی .... رفتم اتاق ا.ت دیدم نیس
سریع رفتیم دوربین هارو چک کردیم دیدم ا.ت فرار کرده
ولی چرا اژیر ها خاموش شدن
نگو که یادمون رفته اژیر هارو روشن کنیم
سریع سوار ماشین شدیم رفتیم دنبال ا.ت
هرجا رفتیم نبود بعد داشتیم دنبال ا.ت میگشتیم که دیدیم مردم یه جا جمع شدن
نزدیک شدیم
مامانش : همرو کنار زدم نزدیک شدم
با دیدن گیافه ی ا.ت که توی خون ،،، نفسم بند اومد فکر حس کردم یه چاقو کردن تو قلبم
با صدای بلند گفتم ا.ت ، ا.ت ا.ت بیدار شو بگو که حالت خوبه
سوهیون ( اسم باباش) زنگ بزن امبولانس زود ( یاده اهنگه افتادم 🗿)
بعد اومدن امبولانس ا.ت رو گذاشتیم تو امبولانس و رفتیم بیمارستان و سوهیون هم با ماشینش اومد
سریع ا.ت رو بریدم بیمارستان دکتر گفت درصد زنده موندنش از ده درصد کمتر
به مغزش زربه ی بدی خورده
اول میبریم سرش رو عمل کنیم بعد اینکه سرش رو عمل کردن فرستادن کما
مامانش: انقدر استرس کشیدم که نفهمیدم وقت کی گذشته
عصر ساعت ۱۰.
به یونا زنگ زدم ( خواهره مخفیش)
یونا ( با گریه )
یونا: میدونم چه اتفاقی افتاده
حال ا.ت خوبه
مامانش : نه درصد زنده موندنش کمتر از ده درصد
یونا : اوم .. کجا خودکشی کرده ؟؟؟
مامانش : توی بلند ترین ساختمون بوستان اسمش ساختمون یو ایل
یونا : اه اوک
ویو یونا :
سریع رفتم به سمت ساختمون یو ایل رفتم بالای بالا
پشت بوم ..... نزدیک که شدم به لبه ی ساختمون گوشیه ا.ت رو دیم که اونجا خاموش
گوشیش رو برداشتم و روشن کردم نوشته بود پیام خوانده نشده از جنی ، از عشقم هیون ، موندم که اون عشقم هیون کیه
دیدم که توی قاب گوشیش یه تیکه کاغذ هست
کاغذ رو برداشتم ..... خوندم ، نوشته بود
💜💜
شاید بد باشه
ولی لایک نمیکنی 🗿 دستم شکست عمو
۴.۲k
۲۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.