p: 38
انیتا:نمیخوام چقد اسرار داریا
هیونجین:بابا کاری نمیکنم بریم زنگ میزنم فیلیکسم بیاد به افتخار خلاص شدن از دست اون دوتا بلای اسمونی جشن بگیریم
انیتا:مطمئنی خلاص شدیم؟
هیونجین:ارع تمومه دیگه
تا حدودی خیالم بابت اون ازدواج اجباری راحت بود ولی هنوزم اون اضطرابو استرسه توی وجودم ریشه کرده بودو انگار حالا حالاها ازبین نمیرفت
هیونجین: تا اسم فیلیکس اومد خوب راضی شدیااا
*
فیلیکس:فیلمت فضای مجازیو ترکونده پسررر
هیونجین: واقعا
فیلیکس:ارع همه دارن ازت تعریف میکنن یه ملت بخاطر کارت عاشقت شدن انیتا بپا ندزدنش
هیونجین:راس میگه حواست باشه ندزدنم که مثل من پیدا نمیشه
خنده ای به بحثای این دوتا بردار کردم
فیلیکس:فقط این پسرهم خوشتیپ بودااا
هیونجین:بینم روانی تو داداشمی یا دشمنمی(داد) اصن چیش خوشتیپه در برابر من هیچی به حساب نمیادددد
میشه گفت تنها جایی که خنده از روی لبم کنار نمیره پیش این دوتا و بحثاشونن
فیلیکس:خب خوشتیپه چی بگمممم انیتام خوشش اومده ازش
با حرف فیلیکس نگاه حرصیه هیونجین سریع به سمتم کشیده شد
انیتا:کی؟ من؟ اصلاااا
فیلیکس: من که پسرمم عاشقش شدم چه برسه به تو چرا دروغ میگییی
هیونجین:یذره دیگه ادامه بدی بحث اون عوضیو فقط ببین چیکار میکنم
انیتا:لیکسی بیا تمومش کنیم دیگه نظرت چیه
هیونجین:چقد بگم بدم میاد انقد صمیمی صداش میکنیی
انیتا:چجوری صداش کنم پسسس
هیونجین:اقای هوانگ یا برادر شوهر اوکیه(☺️)
انیتا: اقای هوانگ به تو بگم چطوره؟
هیونجین:امکانش نیست متاسفانه
فیلیکس: آبجو میخوام پسر برو بیار بازم
هیونجین:برو تو یخچال هست بیار واسه سه تامون
فیلیکس: چقد مهمون نوازی تو داداشم
هیونجین:پاشو دیگه تنبل نباش
فیلیکس برای اووردن ابجو به سمت اشپزخونه رفت
همون موقع صدای زنگ گوشیم بلند شد
با دیدن اسم هیونجو ترس وجودمو گرفت نمیدونم این زن چی داشت ولی بدجور میترسوندم
هیونجین:کیه
انیتا:هیونجوعه
گوشیو ازم گرفت و سیمکارتشو دراوورد
هیونجین:فعلا جوابشونو نده
فیلیکس همینطور که با ابجوهای توی دستش به سمتمون میومد پرسید
_کیه
هیونجین:ولش کن بیاین امشبو خوش باشیم
فیلیکس یه آبجو باز کرد و گذاشت جلوم
قصد خوردن نداشتم ولی واسه چند لحظه شدیدا نیاز داشتم از دنیای واقعی دورشم
هیونجین:بابا کاری نمیکنم بریم زنگ میزنم فیلیکسم بیاد به افتخار خلاص شدن از دست اون دوتا بلای اسمونی جشن بگیریم
انیتا:مطمئنی خلاص شدیم؟
هیونجین:ارع تمومه دیگه
تا حدودی خیالم بابت اون ازدواج اجباری راحت بود ولی هنوزم اون اضطرابو استرسه توی وجودم ریشه کرده بودو انگار حالا حالاها ازبین نمیرفت
هیونجین: تا اسم فیلیکس اومد خوب راضی شدیااا
*
فیلیکس:فیلمت فضای مجازیو ترکونده پسررر
هیونجین: واقعا
فیلیکس:ارع همه دارن ازت تعریف میکنن یه ملت بخاطر کارت عاشقت شدن انیتا بپا ندزدنش
هیونجین:راس میگه حواست باشه ندزدنم که مثل من پیدا نمیشه
خنده ای به بحثای این دوتا بردار کردم
فیلیکس:فقط این پسرهم خوشتیپ بودااا
هیونجین:بینم روانی تو داداشمی یا دشمنمی(داد) اصن چیش خوشتیپه در برابر من هیچی به حساب نمیادددد
میشه گفت تنها جایی که خنده از روی لبم کنار نمیره پیش این دوتا و بحثاشونن
فیلیکس:خب خوشتیپه چی بگمممم انیتام خوشش اومده ازش
با حرف فیلیکس نگاه حرصیه هیونجین سریع به سمتم کشیده شد
انیتا:کی؟ من؟ اصلاااا
فیلیکس: من که پسرمم عاشقش شدم چه برسه به تو چرا دروغ میگییی
هیونجین:یذره دیگه ادامه بدی بحث اون عوضیو فقط ببین چیکار میکنم
انیتا:لیکسی بیا تمومش کنیم دیگه نظرت چیه
هیونجین:چقد بگم بدم میاد انقد صمیمی صداش میکنیی
انیتا:چجوری صداش کنم پسسس
هیونجین:اقای هوانگ یا برادر شوهر اوکیه(☺️)
انیتا: اقای هوانگ به تو بگم چطوره؟
هیونجین:امکانش نیست متاسفانه
فیلیکس: آبجو میخوام پسر برو بیار بازم
هیونجین:برو تو یخچال هست بیار واسه سه تامون
فیلیکس: چقد مهمون نوازی تو داداشم
هیونجین:پاشو دیگه تنبل نباش
فیلیکس برای اووردن ابجو به سمت اشپزخونه رفت
همون موقع صدای زنگ گوشیم بلند شد
با دیدن اسم هیونجو ترس وجودمو گرفت نمیدونم این زن چی داشت ولی بدجور میترسوندم
هیونجین:کیه
انیتا:هیونجوعه
گوشیو ازم گرفت و سیمکارتشو دراوورد
هیونجین:فعلا جوابشونو نده
فیلیکس همینطور که با ابجوهای توی دستش به سمتمون میومد پرسید
_کیه
هیونجین:ولش کن بیاین امشبو خوش باشیم
فیلیکس یه آبجو باز کرد و گذاشت جلوم
قصد خوردن نداشتم ولی واسه چند لحظه شدیدا نیاز داشتم از دنیای واقعی دورشم
۷.۵k
۱۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.