پارت 16
پارت 16
جین ویو
حیفففف انروز ات نیومد بهم خوش نگذشت انگار یچیزی کم بود هعییی حالا ولش رفتم خونه و ساعت ها تو اتاق نشستم تا یه نقشه بریزم یسسس فهمیدم یه چیز با ارزش لزش میگیرم بعد مجبورش میکنم بیاد نزدیکم جررر بدبخت قراره نابود بشه
این چند روز که بهش دقت کردم یه گردنبند تو گرذنسه فکر کنم همونو بگیرم ازش خوبه مشقام نوشتم و گرفتم خوابیدم
ات ویو
سه تا ساعت کوک کردم که وقتی زنگ خوردم حتما بیدار شممممم و بعدش خوابیدم
پرش زمانی شش صبح
ساعت زنگ خورد خذارشکر منن بیدار شدم رفتم دسشویی کارامو کردم و اومدم لباس پوشیدم و رفتم پایین که دیدم سوهو داره یچیزی بهم میفهمونه ولی من نفهمم نمیفهمم بش توجه نکردم و سروع کردم خوردن بعدش بلند شدم تا برم دم در که سوهو جلوم سبز شد
+اههههه برو کنار
*کجا
+مدرسه
*بیا تو ماشین بات کار دارم
+هوففففف اذیتم نکنننننن عوضییییی
*بیا نمخام بخورمت که
رفتم سوار ماشین شدم
*خب توضیح بده
+چیو
*اون پسره کیه چیکارت داره
+اها ببین به جون مامانم من اصن کاری بش ندارم اون همش اذیتم میکنههههه
*خیلی خب.....برسونمت یا میری خودت؟؟
+خودم میرم
و در ماشینو محکمممم زدم بهمممم
رفتم مدرسه که توی حیاط دوباره جین جلوم سبز شد
+وایییییی دوبارع تو؟؟
-میخواستی کی باشع؟
+عزرائیل باشه برو انور بابا
یخو دستشو گذاشت رو گردنبدم
-اوووو چه گردنبند قشنگیی
+نکن بش دست نزن
-اوممم چرا؟؟
+لطفا....تنها یادگاری که از پدرم دارم
یهو گرندبندم رو کشید از گردنم و با خودش برد منن دویدم دنبالش ولی بش نرسیدم و گمش کردم و رو دو زانوم افتادم زمین و شروع کردم به گریه کردن
اخه جرااا خدا اون تنها یادگاری بود که پدرم قبل مرگش بهم داد لطفا اونو ازم نگیر خواهش میکنم پدرم تنها کسی بود که حمایتم کرد و به علایقم احترام گذاشت..کی میشه برم پیش بابام؟؟بابایی مگه نگفتی همیشه کنارمی جرا الان نیستی که بیای بغلم کنیو اشکام پاک کنی بهم بگی نکران نباشم الان جرا از پیشم رفتییییی
خیلی دوست دارم بابا
بلند شدم و با بغضی که توی گلوم بود به سمت کلاسم رفتم
جین ویو
حیفففف انروز ات نیومد بهم خوش نگذشت انگار یچیزی کم بود هعییی حالا ولش رفتم خونه و ساعت ها تو اتاق نشستم تا یه نقشه بریزم یسسس فهمیدم یه چیز با ارزش لزش میگیرم بعد مجبورش میکنم بیاد نزدیکم جررر بدبخت قراره نابود بشه
این چند روز که بهش دقت کردم یه گردنبند تو گرذنسه فکر کنم همونو بگیرم ازش خوبه مشقام نوشتم و گرفتم خوابیدم
ات ویو
سه تا ساعت کوک کردم که وقتی زنگ خوردم حتما بیدار شممممم و بعدش خوابیدم
پرش زمانی شش صبح
ساعت زنگ خورد خذارشکر منن بیدار شدم رفتم دسشویی کارامو کردم و اومدم لباس پوشیدم و رفتم پایین که دیدم سوهو داره یچیزی بهم میفهمونه ولی من نفهمم نمیفهمم بش توجه نکردم و سروع کردم خوردن بعدش بلند شدم تا برم دم در که سوهو جلوم سبز شد
+اههههه برو کنار
*کجا
+مدرسه
*بیا تو ماشین بات کار دارم
+هوففففف اذیتم نکنننننن عوضییییی
*بیا نمخام بخورمت که
رفتم سوار ماشین شدم
*خب توضیح بده
+چیو
*اون پسره کیه چیکارت داره
+اها ببین به جون مامانم من اصن کاری بش ندارم اون همش اذیتم میکنههههه
*خیلی خب.....برسونمت یا میری خودت؟؟
+خودم میرم
و در ماشینو محکمممم زدم بهمممم
رفتم مدرسه که توی حیاط دوباره جین جلوم سبز شد
+وایییییی دوبارع تو؟؟
-میخواستی کی باشع؟
+عزرائیل باشه برو انور بابا
یخو دستشو گذاشت رو گردنبدم
-اوووو چه گردنبند قشنگیی
+نکن بش دست نزن
-اوممم چرا؟؟
+لطفا....تنها یادگاری که از پدرم دارم
یهو گرندبندم رو کشید از گردنم و با خودش برد منن دویدم دنبالش ولی بش نرسیدم و گمش کردم و رو دو زانوم افتادم زمین و شروع کردم به گریه کردن
اخه جرااا خدا اون تنها یادگاری بود که پدرم قبل مرگش بهم داد لطفا اونو ازم نگیر خواهش میکنم پدرم تنها کسی بود که حمایتم کرد و به علایقم احترام گذاشت..کی میشه برم پیش بابام؟؟بابایی مگه نگفتی همیشه کنارمی جرا الان نیستی که بیای بغلم کنیو اشکام پاک کنی بهم بگی نکران نباشم الان جرا از پیشم رفتییییی
خیلی دوست دارم بابا
بلند شدم و با بغضی که توی گلوم بود به سمت کلاسم رفتم
۱۲.۳k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.