رمان Black & White پارت 15
بعد گفتم باشه دکتر تنظیم کرد برامون رفت وقتی رفت رفتم در سانا میخواستم در رو که باز کنم که شوگا گفت نرو وایسا ببینیم اون تو چی بود بعد در رو آروم باز کردیم دیدیم یونا دست سانا رو گرفته و داره گریه میکنه که یهو سرش رو بلند کرد گفت ببخشید که قولی داده بودم رو نتونستم عمل کنم من نتونستم میشه منو ببخشی اون خواب لعنتی چرا هیچ وقت پاک نمیشه میشه اون خواب لعنتی از اون حافظت پاک بشه ولی نمیشه اخه چرا این جور میشه ولی تو در اصل سرما نخوردی اون خواب لعنتی باعث میشه تو تو خواب تب کنی و غش کنی ببخشید که بهت قول داده بودم مراقبت باشم نزارم چیزیت بشه ولی نتونستم خواهش میکنم ببخشید وقتی از خواب بیدار شدی حق داری باهام حرف نزنی و اصلا منو نبینی ولی اون خواب رو دیگه نبین خواهش میکنم از زبان تهیونگ نمیدونم اون یونا داشت چی میگفت اصلا از حرفاش هیچی نفهمیدم بعد روبه شوگا کردم گفتم تو چیزی فهمیدی گفت نه گفتم بیا بریم تو در رو باز کردیم رفتیم تو یونا به ما با اون چشم های اشکیش نگاه کرد بعد گفتم یونا بیا بریم تهیونگ این جا هس اون مراقبش هس گفت نه با هزار بدبختی اون خیلی لجبازی میکردبعد به زور بردمش تو اتاقش ولی اون هی میگفت من نمیام گفتم نگران نباش تهیونگ پیشش هس گفتم اگه اون چیزش بشه میکشمتون گفتم آروم باش هیچی نمیشه باسرم گفتم باشه بعد نشستم رو دراز کشیدم رو تخت و به گریه کردنم ادامه دادم بعد شوگا اومد کنار تختم نشست گفت میخوای بگی چرا نگرانش هستی مگه سانا چرا غش میکنه گفتم هیچیش نیس هیچی برو گفتم چرا نمیگی ما بهتون هیچ آزاری نمیرسونیم الان میتونی بگی گفت که نه از زبان تهیونگ اصلا از سر اون حرف های یونا چیزی نفهمیده بودم بعد دست سانا رو گرفتم به گریه افتادم گفتم مگه تو چی شده که اون جور شدی بعد اونقدر گریه کردم که دیگه آب بدنم تموم شده بود یهو دست سانا تکون خورد زود سرم رو بلند کردم دیدم سانا دارا چشماشو باز میکنه وقتی باز کرد خیلی خوش حال شدم گفتم خوبی جاییت درد نمیکنه با بیحالی گفت نه گفتم بعد دیدم سروم تموم شده گفتم وایسا سروم رو در بیارم گفت باشه رفتم دستش رو گرفتم آروم سوزن سروم رو در اوردم گفتم خوبی گفت اره بعد گفتم دکتر گفت وقتی بیدار شدی دارو هارو بخوری بیا اینارو بخور آروم دارو هارو دادم خوردبعد دوباره کمک کردم دراز کشید گفت یونا کجاست گفتم اون وقتی تو این جور شدی اونقدر گریه کرد که شوگا برد اتاقش گفتم باشه بعد گفت میشه کمکم کنی برم حموم گفتم باشه بعد کمکش کردم بردم حموم گفت دیگه میتونم فقط وایسا لباسم رو در بیارم بعدم بهت گفتم باشه بعد در آوردن لباساش........
۳۹.۶k
۱۳ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.