پارت ۸۳
"کوک"
ات رفت سمت خوابگاه
تهیونگ : چقد خانوم شده
کوک :خیلی جذاب تر هم شده*چی تو ذهن خطرناکت میگذره🌚*
تهیونگ : تو یکی حرف نزن میدونم چی تو ذهنته
کوک : خب وقتشه که عملی بشه
تهیونگ : کوک ات هنوز تورو به چشم دوست میبینه...تازه...
تهیونگ تو گوش کوک : فرمانده مین عاشقشه
کوک : خب به من چه ربطی داره.
تهیونگ : کوک اگه بگی هم رابطت با ات خراب میشه هم فرمانده مین شمشیرو از پهنا میکنه تو کونت
کوک : واسم مهم نیس
تهیونگ : کوک نه به کار ۳ سال قبلت تو قلمرو رینجر،نه این کاری که الان میخوای بکنی...ات رگشو میزنه
کوک : هوا چقد خوبه
تهیونگ : 🗿
جین : ی...یلحظه...تو و توووو جیمین ...شما دوتا چرا رسمی شدید...ا..این شنلاااا هویییی رفتین شاه رو دیدین
من و جیمین هر دو انگشت اشارمونو جلوی دهنمون گزاشتیم و بهم نگا کردیم و شروع کردیم خندیدن
جین : پس من چیییی..هوی برگردینننن
"ات"
رفتم سمت خوابگاه و در اتاق جیهوپ رو باز کردم.
خواب بود
رفتم نشستم جفت تخت و بهش نگاه کردم
ات : یعنی تو ۳ سال ادم چطور میتونه اینقد تغییر کنه...
دستمو رو موهاش کشیدم که تو خودش جمع شد
ااا یادم رفت که خوابش سبکه
صورتمو نزدیک صورتش اوردم و پیشونیمو رو پیشونیش گزاشتم که چشماشو باز کرد
جیهوپ : *داد*
یدفه چپه شد و از تخت افتاد
جیهوپ : این دیگه چجور خوابیه!!!!
ات : *خنده* هوسوک..دلم برات تنگ شده بود
جیهوپ : ه..ها؟
ات : تو نداری خواب میبینی
جیهوپ :....
یدفه پرید روم بغلم کرد
جیهوپ : دخترررررر کثافت کجا بودی ۳ ساله
از حرکتش شوکه شدم...الان هوسوک منو بغل کرد؟!!!!
تا جایی که یادمه هوسوک حتی یه بارم به خودش جرعت نداد منو بغل کنه
ات : هوسوک*لبخند*
کوک و تهیونگ اومدن داخل
تهیونگ : چه صحنه زیبایی
کوک :😐*این قیافه اصن خوب نیس 🌚🤣*
تهیونگ : کوک؟
کوک : جیهوپ😐*بسملا🌚*
جیهوپ:....
کوک : چرا سرت رو ممه های اته😐🔪*زارت🤣💨*
جیهوپ : (・・;)
ات رفت سمت خوابگاه
تهیونگ : چقد خانوم شده
کوک :خیلی جذاب تر هم شده*چی تو ذهن خطرناکت میگذره🌚*
تهیونگ : تو یکی حرف نزن میدونم چی تو ذهنته
کوک : خب وقتشه که عملی بشه
تهیونگ : کوک ات هنوز تورو به چشم دوست میبینه...تازه...
تهیونگ تو گوش کوک : فرمانده مین عاشقشه
کوک : خب به من چه ربطی داره.
تهیونگ : کوک اگه بگی هم رابطت با ات خراب میشه هم فرمانده مین شمشیرو از پهنا میکنه تو کونت
کوک : واسم مهم نیس
تهیونگ : کوک نه به کار ۳ سال قبلت تو قلمرو رینجر،نه این کاری که الان میخوای بکنی...ات رگشو میزنه
کوک : هوا چقد خوبه
تهیونگ : 🗿
جین : ی...یلحظه...تو و توووو جیمین ...شما دوتا چرا رسمی شدید...ا..این شنلاااا هویییی رفتین شاه رو دیدین
من و جیمین هر دو انگشت اشارمونو جلوی دهنمون گزاشتیم و بهم نگا کردیم و شروع کردیم خندیدن
جین : پس من چیییی..هوی برگردینننن
"ات"
رفتم سمت خوابگاه و در اتاق جیهوپ رو باز کردم.
خواب بود
رفتم نشستم جفت تخت و بهش نگاه کردم
ات : یعنی تو ۳ سال ادم چطور میتونه اینقد تغییر کنه...
دستمو رو موهاش کشیدم که تو خودش جمع شد
ااا یادم رفت که خوابش سبکه
صورتمو نزدیک صورتش اوردم و پیشونیمو رو پیشونیش گزاشتم که چشماشو باز کرد
جیهوپ : *داد*
یدفه چپه شد و از تخت افتاد
جیهوپ : این دیگه چجور خوابیه!!!!
ات : *خنده* هوسوک..دلم برات تنگ شده بود
جیهوپ : ه..ها؟
ات : تو نداری خواب میبینی
جیهوپ :....
یدفه پرید روم بغلم کرد
جیهوپ : دخترررررر کثافت کجا بودی ۳ ساله
از حرکتش شوکه شدم...الان هوسوک منو بغل کرد؟!!!!
تا جایی که یادمه هوسوک حتی یه بارم به خودش جرعت نداد منو بغل کنه
ات : هوسوک*لبخند*
کوک و تهیونگ اومدن داخل
تهیونگ : چه صحنه زیبایی
کوک :😐*این قیافه اصن خوب نیس 🌚🤣*
تهیونگ : کوک؟
کوک : جیهوپ😐*بسملا🌚*
جیهوپ:....
کوک : چرا سرت رو ممه های اته😐🔪*زارت🤣💨*
جیهوپ : (・・;)
۶۶.۴k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.