ویو ا.ت
ویو ا.ت
رفتم که سفارش هاشون رو بگیرم که گفتن ۷ تا قهوه من هم که استرسم کم شد رفتم و به نامی گفتم قهوه ها رو آماده کنه که نگاه سنگین کسی رو روی خودم حس کردم به اون ۷ تا پسر نگاه کردم دیدم یکیشون بهم خیره شد ( کوک رو میگه) اهمیت ندادم که دیدم نیشخند زد ترسیدم (قیافه ی خودت ترسناکه زنیکه) نامی بلاخره قهوه ها رو درست کرد بردم براشون که پسره بهم نگاه کرد و به چشمک زد
توی ذهن ا.ت: حتما سندرم چشم بی قرار داره خنده ( زنیکه بز🐐) قهوه ها رو دادم و رفتم توی آشپزخونه که اونا رفتن و مشتری های جدیدی اومدن که شب شد فقط یه مشتری مونده بود که نامی سفارشش رو آماده کرد و من بردم براش به نامی گفتم میتونه بره من در رو قفل میکنم اول قبول نکرد ولی بعد با اسرار قبول کرد مشتری رفت و منم در رو قفل کردم یه مرد اومد یه پارچه گذاشت جلوی دهنم اول سعی کردم نفس نکشم ولی نشد و بیهوش شدم وقتی بیدار شدم توی تخت کنار یه مرد بودم جیغ زدم
ویو کوک
اون دختره خیلی جذاب بود به آدما هام دستور دادم به دزدنش و بیارنش پیشم وقتی آوردنش هنوز بیهوش بود منم که خوابم میومد گذاشتمش رو تخت و خودم کنارش دراز کشیدم ه نظر نمیاومد سن زیادی داشته باشه نهایت ۱۷ ۱۸ شایدم ۱۹ کم کم چشام گرم شد و خوابیدم با صدای جیغ یکی بیدار شدم ا.ت بود بهش گفتم : آروم باش بیبی
ا.ت : برو بابا
کوک: ا.تاااا ددی رو عصبی نکن ( تقریبا داد)
ا.ت: و اگر کنم ( کیو کنی؟؟😈)
کوک: لبشو میکوبه روی لب ا.ت و وحشیانه مک میزنه
ویو ا.ت
اون مرده گفت عصبیش نکنم منم چون مرض داشتم گفتم و اگر کنم اومد سمت لبم و خیلی وحشیانه مک میزد جوری که خون رو توی دهنم احساس کنم بعد چند مین ازم جدا شد و بهم با نیشخند نگاه میکرد
شرطا
۵ لایک
من دیگه برم بخوابم تا فردا باییی😘
رفتم که سفارش هاشون رو بگیرم که گفتن ۷ تا قهوه من هم که استرسم کم شد رفتم و به نامی گفتم قهوه ها رو آماده کنه که نگاه سنگین کسی رو روی خودم حس کردم به اون ۷ تا پسر نگاه کردم دیدم یکیشون بهم خیره شد ( کوک رو میگه) اهمیت ندادم که دیدم نیشخند زد ترسیدم (قیافه ی خودت ترسناکه زنیکه) نامی بلاخره قهوه ها رو درست کرد بردم براشون که پسره بهم نگاه کرد و به چشمک زد
توی ذهن ا.ت: حتما سندرم چشم بی قرار داره خنده ( زنیکه بز🐐) قهوه ها رو دادم و رفتم توی آشپزخونه که اونا رفتن و مشتری های جدیدی اومدن که شب شد فقط یه مشتری مونده بود که نامی سفارشش رو آماده کرد و من بردم براش به نامی گفتم میتونه بره من در رو قفل میکنم اول قبول نکرد ولی بعد با اسرار قبول کرد مشتری رفت و منم در رو قفل کردم یه مرد اومد یه پارچه گذاشت جلوی دهنم اول سعی کردم نفس نکشم ولی نشد و بیهوش شدم وقتی بیدار شدم توی تخت کنار یه مرد بودم جیغ زدم
ویو کوک
اون دختره خیلی جذاب بود به آدما هام دستور دادم به دزدنش و بیارنش پیشم وقتی آوردنش هنوز بیهوش بود منم که خوابم میومد گذاشتمش رو تخت و خودم کنارش دراز کشیدم ه نظر نمیاومد سن زیادی داشته باشه نهایت ۱۷ ۱۸ شایدم ۱۹ کم کم چشام گرم شد و خوابیدم با صدای جیغ یکی بیدار شدم ا.ت بود بهش گفتم : آروم باش بیبی
ا.ت : برو بابا
کوک: ا.تاااا ددی رو عصبی نکن ( تقریبا داد)
ا.ت: و اگر کنم ( کیو کنی؟؟😈)
کوک: لبشو میکوبه روی لب ا.ت و وحشیانه مک میزنه
ویو ا.ت
اون مرده گفت عصبیش نکنم منم چون مرض داشتم گفتم و اگر کنم اومد سمت لبم و خیلی وحشیانه مک میزد جوری که خون رو توی دهنم احساس کنم بعد چند مین ازم جدا شد و بهم با نیشخند نگاه میکرد
شرطا
۵ لایک
من دیگه برم بخوابم تا فردا باییی😘
۶.۳k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.