وقتی جفتشون عاشق یه دختر میشن p²⁶
انگشت های کشیده تهیونگ روی شکم ا.ت حرکت میکرد
ا.ت لحظه به لحظه با حرکت کردن انگشت های تهیونگ روی شکمش لبخند کشیده ایی میزد که در آخر منجر به خنده های بلند و قهقهه شد
تهیونگ نگاه متعجبش رو به خنده های ا.ت داد و زمزمه کرد: قلقلکت اومددد؟
انگشت های بلند و کشیده تهیونگ با سرعت بیشتری روی شکم ا.ت حرکت میکردن که باعث خنده های ا.ت میشد
تهیونگ بعد از چند دقیقه قلقلک دادن ا.ت دست از کار کشید و کنار ا.ت دراز کشید....
ا.ت سرش رو روی بازوی تهیونگ گذاشت و نگاهش رو به لبخند تهیونگ داد
ا.ت انگشتش رو دور لب تهیونگ کشید و پرسید: میدونستی خنده هات خیلی قشنگه؟
تهیونگ دستش رو روی چشم ا.ت گذاشت و جواب داد: ولی چشمای تو قشنگ تره...
قشنگ تر از تمام جهان
وقتی به چشمات نگاه میکنم .... مغزم قفل میکنه... باعث میشه ضربان قلبم تند تر بشه..انگار یه کهکشان توی چشمات گیر افتاده..
وقتی ذوق میکنی برق میزنه....وقتی گریه میکنی براق میشه و میدرخشه..
تو...باعث میشی.....قلبم همیشه بلرزه و ضربانش تند باشه...
تهیونگ ا.ت رو توی بغلش کشید و آروم گوش ا.ت رو بوسید: شبت بخیر...فرشته بدون بالِ من...
تهیونگ بعد از تموم شدن حرفش چشماش رو بست و صدای نفس های منظم شدش شنیده شد
ا.ت دستش رو جلوی صورت تهیونگ حرکت داد و آروم پرسید: هی... خوابیدی؟ چه زود... منم میخوابممممممممممم
ا.ت چشماش رو بست و دستش رو زیر سرش گذاشت
بعد از اینکه مطمئن شد تهیونگ راحت خوابیده .... به خواب عمیقی فرو رفت
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
احساس خفگی باعث بیدار شدن ا.ت شد
ا.ت سعی داشت حرکت کنه ولی دستای تهیونگ مانع بلند شدنش شده بود
ا.ت دستای تهیونگ رو به به پایین هل داد و زیر لب زمزمه کرد: تهیونگییییی دارن خفه میشم.. دستاتو باز کن لطفا..
تهیونگ حلقه دستاش رو کمی شل کرد و با لحن خواب آلود جواب داد: نمیزارم بری....
دینگ دینگ دینگ....دینگ دینگ دینگ!
صدای زنگ گوشیه ا.ت شنیده شد!
ا.ت گوشیش رو از روی میز کنار تخت برداشت ...
شماره ناشناس روی صفحه گوشی دیده میشد..
ا.ت با تردید دکمه سبز رنگ رو به طرفی کشید و گوشی رو کنار گوشش گذاشت: الو؟
صدای خنده هایی از پشت گوشی شنیده میشد : الو.. ا.تیی منم جونگ کوک!
ا.ت نفسش رو استرسی بیرون داد و گفت: اهه جونگکوکی تویی؟ ترسوندیم !
صدای خنده های خرگوشیه جونگ کوک دوباره شنیده شد و جواب داد: ببخشید ترسوندمت ... عااااامم...حقیقتا از طفره رفتن متنفرم.. پس امروز منتظرتم تو کافه کنار کالج منتظرتم
ا.ت نگاهی به تهیونگی که کنارش نشسته بود کرد و گفت: مرسی بابت دعوتت جونگکوکی.. ولی شاید نتونم بیام
جونگ کوک با صدای جدی که مو به تن آدم سیخ میکرد گفت: من دعوتت نکردم...اجباریه.. باید بیای...
بای ا.تی ...!
گیلیلیی
همچنان شما و ادمین بدتون...
ببخشید که دیر به دیر میزارم
دوستون دارم
ا.ت لحظه به لحظه با حرکت کردن انگشت های تهیونگ روی شکمش لبخند کشیده ایی میزد که در آخر منجر به خنده های بلند و قهقهه شد
تهیونگ نگاه متعجبش رو به خنده های ا.ت داد و زمزمه کرد: قلقلکت اومددد؟
انگشت های بلند و کشیده تهیونگ با سرعت بیشتری روی شکم ا.ت حرکت میکردن که باعث خنده های ا.ت میشد
تهیونگ بعد از چند دقیقه قلقلک دادن ا.ت دست از کار کشید و کنار ا.ت دراز کشید....
ا.ت سرش رو روی بازوی تهیونگ گذاشت و نگاهش رو به لبخند تهیونگ داد
ا.ت انگشتش رو دور لب تهیونگ کشید و پرسید: میدونستی خنده هات خیلی قشنگه؟
تهیونگ دستش رو روی چشم ا.ت گذاشت و جواب داد: ولی چشمای تو قشنگ تره...
قشنگ تر از تمام جهان
وقتی به چشمات نگاه میکنم .... مغزم قفل میکنه... باعث میشه ضربان قلبم تند تر بشه..انگار یه کهکشان توی چشمات گیر افتاده..
وقتی ذوق میکنی برق میزنه....وقتی گریه میکنی براق میشه و میدرخشه..
تو...باعث میشی.....قلبم همیشه بلرزه و ضربانش تند باشه...
تهیونگ ا.ت رو توی بغلش کشید و آروم گوش ا.ت رو بوسید: شبت بخیر...فرشته بدون بالِ من...
تهیونگ بعد از تموم شدن حرفش چشماش رو بست و صدای نفس های منظم شدش شنیده شد
ا.ت دستش رو جلوی صورت تهیونگ حرکت داد و آروم پرسید: هی... خوابیدی؟ چه زود... منم میخوابممممممممممم
ا.ت چشماش رو بست و دستش رو زیر سرش گذاشت
بعد از اینکه مطمئن شد تهیونگ راحت خوابیده .... به خواب عمیقی فرو رفت
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
احساس خفگی باعث بیدار شدن ا.ت شد
ا.ت سعی داشت حرکت کنه ولی دستای تهیونگ مانع بلند شدنش شده بود
ا.ت دستای تهیونگ رو به به پایین هل داد و زیر لب زمزمه کرد: تهیونگییییی دارن خفه میشم.. دستاتو باز کن لطفا..
تهیونگ حلقه دستاش رو کمی شل کرد و با لحن خواب آلود جواب داد: نمیزارم بری....
دینگ دینگ دینگ....دینگ دینگ دینگ!
صدای زنگ گوشیه ا.ت شنیده شد!
ا.ت گوشیش رو از روی میز کنار تخت برداشت ...
شماره ناشناس روی صفحه گوشی دیده میشد..
ا.ت با تردید دکمه سبز رنگ رو به طرفی کشید و گوشی رو کنار گوشش گذاشت: الو؟
صدای خنده هایی از پشت گوشی شنیده میشد : الو.. ا.تیی منم جونگ کوک!
ا.ت نفسش رو استرسی بیرون داد و گفت: اهه جونگکوکی تویی؟ ترسوندیم !
صدای خنده های خرگوشیه جونگ کوک دوباره شنیده شد و جواب داد: ببخشید ترسوندمت ... عااااامم...حقیقتا از طفره رفتن متنفرم.. پس امروز منتظرتم تو کافه کنار کالج منتظرتم
ا.ت نگاهی به تهیونگی که کنارش نشسته بود کرد و گفت: مرسی بابت دعوتت جونگکوکی.. ولی شاید نتونم بیام
جونگ کوک با صدای جدی که مو به تن آدم سیخ میکرد گفت: من دعوتت نکردم...اجباریه.. باید بیای...
بای ا.تی ...!
گیلیلیی
همچنان شما و ادمین بدتون...
ببخشید که دیر به دیر میزارم
دوستون دارم
۲۰.۱k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.