ازدواج اجباری
𝙵𝚘𝚛𝚌𝚎𝚍 𝚖𝚊𝚛𝚛𝚒𝚊𝚐𝚎
(𝙿𝚊𝚛𝚝 1)
ات ویو
صبح با الارم گوشیم از خواب بیدار شدم و رفتم دستشویی کارای لازم کردم و اومدم یه میکاپ ساده کردم و لباسای مخصوصم پوشیدم و کیفمو برداشتم و رفتم پایین
...
ات: سلام داداشی
شوگا: سلام خوشگلم ( سر میز نشسته بود)
ات: ( نشست سر میز)
ات: پس مامان کجاست؟
شوگا: مامان حیاطه داره به گل ها آب میده
ات: اوهوم ساعت چند کلاست شروع میشه؟
شوگا:ساعت 11 اینا تا شاگردام جمع بشن دیگه
( صبحونه اشون خوردن)
ات: من دیگه باید برم خدافظ فعلا داداشی ( لپشو بوس کرد و رفت حیاط)
ات: سلام مامان صبحت بخیر
مامانشون: سلام دختر گلم داری میری
ات: اره دیگه فعلا خدافظ ( سوار ماشین شد و به سمت شرکت رفت.... بعد اینکه رسید وارد شرکت شد و رفت اتاق کارش و برنامه رو برداشت و خیلی جدی و سرد به سمت اتاق جئون رفت و در اتاق زد)
جونگ کوک: بیا تو (صدای بم)
ات: سلام رئیس اومدم برنامه هارو اطلاع بدم ( سرد)
جونگ کوک: میشنوم (سرش تو گوشیه...سرد)
ات: امروز با جناب جانگ هوسوک بابت پرونده ی خرید و فروش تجهیزات قرار دارید که از ساعت 8 تا 9 و نیم هست
ساعت 10 تا 11 جلسه دارید
از ساعت 11 و نیم تا 12 هم یه سری پرونده مربوط به مارک های مختلف اسلحه هست که باید امضا کنید
برنامه ی امروز شما این ها بودند ( سرد)
جونگ کوک: ( سرشو از گوشیش اورد بیرون و به ات نگاه کرد) خیلی خب میتونی بری ( سرد)
ات: ( تعظیم کوچولو کرد و از اتاق رفت بیرون و رفت به اتاق کارش و نشست رو صندلی که تلفن شرکت زنگ خورد)
ات: بله بفرمایید منشی مین هستم
هوسوک: سلام... قرار تایم خودشه؟
ات: بله جناب جانگ هوسوک ساعت 8 تا 9 نیم...
هوسوک: اسلحه ها اصله دیگه؟
ات: بله...اگه مشکوک هستید میتونید از جای دیگه خریداری کنید
هوسوک: نه ممنون نظر شما رو نخواستم فعلا ... بیب بیب ( تلفن قطع کرد)
ات: وای خدا خسته شدم دیگه از این تماس های تلفنی و مدارک و کاغذ های کوفتی....
ات ویو
بعد چند ساعت که کارا تموم شد از شرکت زدم بیرون و سوار ماشین شدم که دیدم بله پرنسس خانم داره زنگ میزنه.... تک خنده از کردم و جواب دادم
...
ات: به به پرنسس چطوری
لیسا: گمشوو ( خنده) مرسی تو چطوری کجایی
ات: الان از شرکت کوفتی در اومدم بیرون میخوام برم خونه
لیسا: زر زر نکنا بیا کافه ی ...( خودتون یه اسمی تصور کنید😂)
ات: لیسا کار دارم باید چند تا پرونده های امضا شده رو مهر بزنم و تکمیلشون کنم واسه فردا
لیسا: الاغ یه چند دقیقه میخوای بشینی بری بعد اون هر گوهی خواستی بخور
ات: هوففف خیلی خب چند دقیقه دیگه اونجام
لیسا: اوکی بای
ات: بای ( گوشیو قطع کرد و ماشینو روشن کرد و به سمت کافه رفت.... بعد چند مین رسید و پیاده شد و رفت تو کافه نشست و منتظر لیسا موند)
ادامه اش تو کامنتا
(𝙿𝚊𝚛𝚝 1)
ات ویو
صبح با الارم گوشیم از خواب بیدار شدم و رفتم دستشویی کارای لازم کردم و اومدم یه میکاپ ساده کردم و لباسای مخصوصم پوشیدم و کیفمو برداشتم و رفتم پایین
...
ات: سلام داداشی
شوگا: سلام خوشگلم ( سر میز نشسته بود)
ات: ( نشست سر میز)
ات: پس مامان کجاست؟
شوگا: مامان حیاطه داره به گل ها آب میده
ات: اوهوم ساعت چند کلاست شروع میشه؟
شوگا:ساعت 11 اینا تا شاگردام جمع بشن دیگه
( صبحونه اشون خوردن)
ات: من دیگه باید برم خدافظ فعلا داداشی ( لپشو بوس کرد و رفت حیاط)
ات: سلام مامان صبحت بخیر
مامانشون: سلام دختر گلم داری میری
ات: اره دیگه فعلا خدافظ ( سوار ماشین شد و به سمت شرکت رفت.... بعد اینکه رسید وارد شرکت شد و رفت اتاق کارش و برنامه رو برداشت و خیلی جدی و سرد به سمت اتاق جئون رفت و در اتاق زد)
جونگ کوک: بیا تو (صدای بم)
ات: سلام رئیس اومدم برنامه هارو اطلاع بدم ( سرد)
جونگ کوک: میشنوم (سرش تو گوشیه...سرد)
ات: امروز با جناب جانگ هوسوک بابت پرونده ی خرید و فروش تجهیزات قرار دارید که از ساعت 8 تا 9 و نیم هست
ساعت 10 تا 11 جلسه دارید
از ساعت 11 و نیم تا 12 هم یه سری پرونده مربوط به مارک های مختلف اسلحه هست که باید امضا کنید
برنامه ی امروز شما این ها بودند ( سرد)
جونگ کوک: ( سرشو از گوشیش اورد بیرون و به ات نگاه کرد) خیلی خب میتونی بری ( سرد)
ات: ( تعظیم کوچولو کرد و از اتاق رفت بیرون و رفت به اتاق کارش و نشست رو صندلی که تلفن شرکت زنگ خورد)
ات: بله بفرمایید منشی مین هستم
هوسوک: سلام... قرار تایم خودشه؟
ات: بله جناب جانگ هوسوک ساعت 8 تا 9 نیم...
هوسوک: اسلحه ها اصله دیگه؟
ات: بله...اگه مشکوک هستید میتونید از جای دیگه خریداری کنید
هوسوک: نه ممنون نظر شما رو نخواستم فعلا ... بیب بیب ( تلفن قطع کرد)
ات: وای خدا خسته شدم دیگه از این تماس های تلفنی و مدارک و کاغذ های کوفتی....
ات ویو
بعد چند ساعت که کارا تموم شد از شرکت زدم بیرون و سوار ماشین شدم که دیدم بله پرنسس خانم داره زنگ میزنه.... تک خنده از کردم و جواب دادم
...
ات: به به پرنسس چطوری
لیسا: گمشوو ( خنده) مرسی تو چطوری کجایی
ات: الان از شرکت کوفتی در اومدم بیرون میخوام برم خونه
لیسا: زر زر نکنا بیا کافه ی ...( خودتون یه اسمی تصور کنید😂)
ات: لیسا کار دارم باید چند تا پرونده های امضا شده رو مهر بزنم و تکمیلشون کنم واسه فردا
لیسا: الاغ یه چند دقیقه میخوای بشینی بری بعد اون هر گوهی خواستی بخور
ات: هوففف خیلی خب چند دقیقه دیگه اونجام
لیسا: اوکی بای
ات: بای ( گوشیو قطع کرد و ماشینو روشن کرد و به سمت کافه رفت.... بعد چند مین رسید و پیاده شد و رفت تو کافه نشست و منتظر لیسا موند)
ادامه اش تو کامنتا
۷.۷k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.