سناریو🐈⬛🖤
سناریو🐈⬛🖤
____________________________________________________
خوشگل ترین لباستو انتخاب کردی و یه نامه عاشقانه واسه
بد بوی مدرستون نوشتی
همون پسر جذاب و مغروری که هیچکس جرعت نگاه کردن بهش رو نداره
کراش چند ساله ی تو
همونطور که نامه داخل دو جفت دستت گرفته بودی
با چشمات دنبالش گشتی
وقتی پیداش کردی به سمتش دویدی
اروم به شونش زدی
با اخم به سمتت برگشت وقتی چشماش بهت افتاد پوزخند زد
هول کردی...
اون هزار کلمه ای که برای گفتنشون تمرین کردی رو یادت رفت
پس نامه رو جلوی صورتش گرفتی و
با صدای لرزون و ارومی گفتی
ا/ت:این برای توعه
پوزخندش تبدیل به لبخند شد
تهیونگ:اوه،برای من؟
سرت رو تکون دادی...به چشمات خیره شد و گفت
تهیونگ:یه نامه ی عاشقانه...هاه؟
توی ذهنت گفتی«اوه...فاک میرم سراغ نقشه ی دوم
همونطور که از استرس بازوتو نیشگون میگرفتی...با لبخند گفتی
ا/ت:اره..توی بازی باختم و این شرطی بود که بچه ها برام
گذاشتن
به نامه خیره شد و کم کم لبخند از صورتش محو شد گفت
تهیونگ:پس این...فقط یه شرط بندیه؟
بدون اینکه فکر کنی گفتی
ا/ت:نه...اینطور نیس
با خودت گفتی
وای نه...گند زدم الان میفهمه بهش دروغ گفتم
نامه رو از دستت قاپید و با دست ازادش سرتو بالا گرفت
فاصله ی صورتاتون یک میلی متری بود
قلبت داشت از سینت میزد بیرون و به سختی نفس میکشیدی
تهیونگ:دروغ گفتن کار خوبی نیست کوچولو...
____________________________________________________
____________________________________________________
خوشگل ترین لباستو انتخاب کردی و یه نامه عاشقانه واسه
بد بوی مدرستون نوشتی
همون پسر جذاب و مغروری که هیچکس جرعت نگاه کردن بهش رو نداره
کراش چند ساله ی تو
همونطور که نامه داخل دو جفت دستت گرفته بودی
با چشمات دنبالش گشتی
وقتی پیداش کردی به سمتش دویدی
اروم به شونش زدی
با اخم به سمتت برگشت وقتی چشماش بهت افتاد پوزخند زد
هول کردی...
اون هزار کلمه ای که برای گفتنشون تمرین کردی رو یادت رفت
پس نامه رو جلوی صورتش گرفتی و
با صدای لرزون و ارومی گفتی
ا/ت:این برای توعه
پوزخندش تبدیل به لبخند شد
تهیونگ:اوه،برای من؟
سرت رو تکون دادی...به چشمات خیره شد و گفت
تهیونگ:یه نامه ی عاشقانه...هاه؟
توی ذهنت گفتی«اوه...فاک میرم سراغ نقشه ی دوم
همونطور که از استرس بازوتو نیشگون میگرفتی...با لبخند گفتی
ا/ت:اره..توی بازی باختم و این شرطی بود که بچه ها برام
گذاشتن
به نامه خیره شد و کم کم لبخند از صورتش محو شد گفت
تهیونگ:پس این...فقط یه شرط بندیه؟
بدون اینکه فکر کنی گفتی
ا/ت:نه...اینطور نیس
با خودت گفتی
وای نه...گند زدم الان میفهمه بهش دروغ گفتم
نامه رو از دستت قاپید و با دست ازادش سرتو بالا گرفت
فاصله ی صورتاتون یک میلی متری بود
قلبت داشت از سینت میزد بیرون و به سختی نفس میکشیدی
تهیونگ:دروغ گفتن کار خوبی نیست کوچولو...
____________________________________________________
۹.۰k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.