پارت 13
پارت 13
دیگه عید تو ایران اما حیف که نمی تونم برم ولش
داشتم چند تا کت و شروار برمی داشتم که چشم خورد به یه جعبه که توش وسایلی بود که با دریا خریدم چرا هنوز دارمش
بازش کردم ادکلن که برام خریده بود ساعت و گردبندی که اسم خودش روش بود و گردبندی که توش عکس منو خودش بود با یه کش مو برای اون
لب خند زدم درسته همش بازی بود اما بازی خوبی بود گذاشتمش سرجاش وسایل جمع کردم رفتم
چند ساعت بعد
رسیدم فرانسه رفتم هتل
یه بار دیگه به دریا زنگ زدم
دریا: اه بابا نفهم بفهم. مزاحم نشو دیگه
نمی دونم چرا وقتی صداش میاد لال میشم
دریا: بیا یه بازی
.....
دریا: سوال می پرسم اگه درسته دوتا فوت اگه نه یه فوت اوکی
دوتا فوت کردم
بیکار بودم خوب بود
دریا: همو میشناسیم
دوتا فوت کردم
دریا: با هم دوستیم
یه فوت کردم
دریا: قبلا دوست بودیم
دوتا فوت
دریا: اها چرا زنگ میزنی بهم
دریا: ولش حتما تو هم مثل من تنهای نه تو ههم ول کردن
دوتا فوت کردم
دریا: تو هم عشقت بهت دروغ گفته
یه فوت
دریا: خوش به حالت بس بهت یه نصیحت می کنم عشقت دو دستی به چسب نزار به دزدنش اقلا مثل من مال منو ندزدیدن اما بازم فعلا
قطع کرد
منظورش من بودم نه اصلا دون حتما از من متنفر شده تا حالا
این چند روز استراحت کردم امروز قرار برم یه نمایشگاه کت و شروار طوسی پوشیدم رفتم
رسیدم
سارا: به به امیر خان صفا اوردی
من: سلام
سارا: بیا تو برات سوپرایز دارم
من: مسخره
رفتم تو با چند نفر سلام علیک کردم داشتیم درباره کار حرف میزدیم که سارا شروع به حرف زدن کرد
سارا: دوستان امروز براتون یه سوپرایز دارم برید تو اون یکی سالن
کنجکاو شدم همه رفتیم تو اون سالن یه عالمه نقاشی بود
سارا: این نقاشی ها یه داستانی پشتش
از نقطه اول شروع کردم هر چی جلو تر می رفتم نقاشی های بد خاطرم قاطی می شدن اینا وقتی های بود که من با دریا بودم بود رسیدم به روزی که بهش عشق اعتراف کردم لبخند زدم به اون روز رفتم بعدی روزی که منو بایه دختر دیده بود بعد این تو خاطره نبود یه بچه اینجا چی می گفت رفتم بعدی که یه دختر با چمدون تو یه قصر تاریک بود بعدی هم خودش پرت کرد پایین بعدی بوم سفید بود
یه دختره گفت: بقیه کوش
سارا: بقیه نداره همینه
یه مرد: کی اینا ککشیده
سارا: نمی شه گفت اما می گم که این. داستان واقعی چز فهمیدین
دختره: پسره ولش کرد با ان که دختر باردار بود بعدش بچه از دست داد خودش زندانی کرد تو یه خونه بعد نتونست با خاطره ها دوم بیاره خودشو کشت اما این بوم
سارا: خوب بود نظر تو چیه امیر
من: هیچی
بعد همه رفتن نزدیک سارا شدم
من: اینا دریا کشیده
سارا: نه
من: اینا خاطره های من و اون
سارا: واقعا چه جالب
من: میگم اینو دریاکشیده
سارا: اره
من: اون بچه
سارا: نمی دونی واقعا
من: چیو بگو بدونم
سارا: وقتی تو به دریا
دیگه عید تو ایران اما حیف که نمی تونم برم ولش
داشتم چند تا کت و شروار برمی داشتم که چشم خورد به یه جعبه که توش وسایلی بود که با دریا خریدم چرا هنوز دارمش
بازش کردم ادکلن که برام خریده بود ساعت و گردبندی که اسم خودش روش بود و گردبندی که توش عکس منو خودش بود با یه کش مو برای اون
لب خند زدم درسته همش بازی بود اما بازی خوبی بود گذاشتمش سرجاش وسایل جمع کردم رفتم
چند ساعت بعد
رسیدم فرانسه رفتم هتل
یه بار دیگه به دریا زنگ زدم
دریا: اه بابا نفهم بفهم. مزاحم نشو دیگه
نمی دونم چرا وقتی صداش میاد لال میشم
دریا: بیا یه بازی
.....
دریا: سوال می پرسم اگه درسته دوتا فوت اگه نه یه فوت اوکی
دوتا فوت کردم
بیکار بودم خوب بود
دریا: همو میشناسیم
دوتا فوت کردم
دریا: با هم دوستیم
یه فوت کردم
دریا: قبلا دوست بودیم
دوتا فوت
دریا: اها چرا زنگ میزنی بهم
دریا: ولش حتما تو هم مثل من تنهای نه تو ههم ول کردن
دوتا فوت کردم
دریا: تو هم عشقت بهت دروغ گفته
یه فوت
دریا: خوش به حالت بس بهت یه نصیحت می کنم عشقت دو دستی به چسب نزار به دزدنش اقلا مثل من مال منو ندزدیدن اما بازم فعلا
قطع کرد
منظورش من بودم نه اصلا دون حتما از من متنفر شده تا حالا
این چند روز استراحت کردم امروز قرار برم یه نمایشگاه کت و شروار طوسی پوشیدم رفتم
رسیدم
سارا: به به امیر خان صفا اوردی
من: سلام
سارا: بیا تو برات سوپرایز دارم
من: مسخره
رفتم تو با چند نفر سلام علیک کردم داشتیم درباره کار حرف میزدیم که سارا شروع به حرف زدن کرد
سارا: دوستان امروز براتون یه سوپرایز دارم برید تو اون یکی سالن
کنجکاو شدم همه رفتیم تو اون سالن یه عالمه نقاشی بود
سارا: این نقاشی ها یه داستانی پشتش
از نقطه اول شروع کردم هر چی جلو تر می رفتم نقاشی های بد خاطرم قاطی می شدن اینا وقتی های بود که من با دریا بودم بود رسیدم به روزی که بهش عشق اعتراف کردم لبخند زدم به اون روز رفتم بعدی روزی که منو بایه دختر دیده بود بعد این تو خاطره نبود یه بچه اینجا چی می گفت رفتم بعدی که یه دختر با چمدون تو یه قصر تاریک بود بعدی هم خودش پرت کرد پایین بعدی بوم سفید بود
یه دختره گفت: بقیه کوش
سارا: بقیه نداره همینه
یه مرد: کی اینا ککشیده
سارا: نمی شه گفت اما می گم که این. داستان واقعی چز فهمیدین
دختره: پسره ولش کرد با ان که دختر باردار بود بعدش بچه از دست داد خودش زندانی کرد تو یه خونه بعد نتونست با خاطره ها دوم بیاره خودشو کشت اما این بوم
سارا: خوب بود نظر تو چیه امیر
من: هیچی
بعد همه رفتن نزدیک سارا شدم
من: اینا دریا کشیده
سارا: نه
من: اینا خاطره های من و اون
سارا: واقعا چه جالب
من: میگم اینو دریاکشیده
سارا: اره
من: اون بچه
سارا: نمی دونی واقعا
من: چیو بگو بدونم
سارا: وقتی تو به دریا
۴.۶k
۱۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.