فیک یع آرمی پارت ۱۰
ات: پس بزن بریم. من راست تو چپ! بدو
ته: حله!!!
*45مین بعد*
ات خسته کوفته روی مبل افتاد.
ات: با..لا..خره..تموووم..شددد ...با نفس نفس و خوشحالی...
ته: هَن؟ به این زودی تموم شد کارِت؟
ات: دیگه دیگه! دخترا رو دست کم نگیر!
ته: پس فکر کنم فردا ورشکست شم ...با خنده...
ات: نه دیگه من از اون دخترا نیستم کههه!!! ...شاکی...
ته: باشه! باشه! چه بهتر!
ات: میگم الان شام نداریم و ساعت 11شبه!
ته: سفارش بدیم؟
ات: مگه کار دیگه ای هم می تونیم بکنیم؟
ته: نه! چی می خوری؟ من که جاجانگمیون (چرا یاد چیپس میخوری افتادم؟ مااامااانمممم!!! چییی میخورییی؟؟؟ چیپس میخوووریییی؟؟؟)
ات: پس منم همونو می خورم.
تهیونگ سفارش داد.
*5مین بعد*
زنگو زدن ات رفت باز کنه.
پسر پشت در=$
$: اینجا خونه چو مونهو اه؟
ات: نه اشتباه اومدین
خواست درو ببنده که $ پاشو لای در گذاشت.
$: ولی فکر کنم جای خوبی اومدم!
ات: چی؟
$: نظرت چیه شب رو تنها نباشی؟
ات: تنها نیستم، اوپااااااااا
ته رو به $: امرتون؟
$: هیچی! هیچی! اشتباه اومدم و بدو بدو رفت.
ات شروع کرد خندیدن ات: وای خدا وقتی تو رو دید قیافش خیلی خنده دار بود قشنگ کم موند سکته رو بزنه! ...با خنده...
ته: اصولا تو نباید می ترسیدی؟
ات: خب تو بودی! نبودی می ترسیدم بدم می ترسیدم.
ته: خعلی هم عالی
*3مین بعد*
دوباره زنگ درو زدن. ات خواست پاشه که تهیونگ گفت: خودم درو باز می کنم.
ات هم دنبالش راه افتاد.
دختر پشت در=#
تهیونگ درو باز کرد غذا رو گرفت که # ات رو دید.
#: ات خودتی؟
ات: شما؟
#: یعنی دوست 3سال پیشتو نمیشناسی؟
ات: هانی؟
#: خود خودش
تهیونگم درحالی که داشت با تعجب به ات و # نگاه می کرد گفت: اینجا چه خبره؟ این کیه؟ ...اشاره به#... هانی مگه اسمه
ات: دوست دوران دبیرستانمه که انتقالی گرفت. اسمش هانی نیست هانیوله بهش می گفتیم هانی
هانی: ...اشاره به ته... این کیه؟
ات: با اجازه دوست پسرمه
هانی: 3سال نبودیم دوست پسر پیدا کردی؟
ات: 3سال کم نیستااا
هانی: حالا چرا ماسک زده؟
تهیونگ: در صورتی که لو نده میتونی بگی ...پچ پچ...
ات: هانیول آرمیه! ...پچ پچ...
تهیونگ: بگو بیاد تو ...پچ پچ...
هانی: چیه پچ پچ می کنین؟
ات: بیا تو میفهمی
هانی: باااوشه ...تعجب...
*توی خونه نشستن*
هانی: خب! چی کار داشتین؟
تهیونگ ماسکشو درآورد و هانیول با تعجب به ته زل زده بود.
ات رو به ته: گفتم که آرمیه!
هانی: ات گفتی دوست پسرته؟
ات: آره
هانی: یعنی این کیم تهیونگه یا من توهم زدم؟
ات: خود خودشه
هانی: بعد چجوری دوست پسر تو شده؟
ات: حالا که دوست پسرمه
هانی: آخه اون زمان شلغمم نمیومد تو رو بگیره الان چی شده؟
ات: یاااااااا ته: الان من شلغمم؟ شما به مزاکراتتون ادامه بدین من میرم قهوه بیارم
ته: حله!!!
*45مین بعد*
ات خسته کوفته روی مبل افتاد.
ات: با..لا..خره..تموووم..شددد ...با نفس نفس و خوشحالی...
ته: هَن؟ به این زودی تموم شد کارِت؟
ات: دیگه دیگه! دخترا رو دست کم نگیر!
ته: پس فکر کنم فردا ورشکست شم ...با خنده...
ات: نه دیگه من از اون دخترا نیستم کههه!!! ...شاکی...
ته: باشه! باشه! چه بهتر!
ات: میگم الان شام نداریم و ساعت 11شبه!
ته: سفارش بدیم؟
ات: مگه کار دیگه ای هم می تونیم بکنیم؟
ته: نه! چی می خوری؟ من که جاجانگمیون (چرا یاد چیپس میخوری افتادم؟ مااامااانمممم!!! چییی میخورییی؟؟؟ چیپس میخوووریییی؟؟؟)
ات: پس منم همونو می خورم.
تهیونگ سفارش داد.
*5مین بعد*
زنگو زدن ات رفت باز کنه.
پسر پشت در=$
$: اینجا خونه چو مونهو اه؟
ات: نه اشتباه اومدین
خواست درو ببنده که $ پاشو لای در گذاشت.
$: ولی فکر کنم جای خوبی اومدم!
ات: چی؟
$: نظرت چیه شب رو تنها نباشی؟
ات: تنها نیستم، اوپااااااااا
ته رو به $: امرتون؟
$: هیچی! هیچی! اشتباه اومدم و بدو بدو رفت.
ات شروع کرد خندیدن ات: وای خدا وقتی تو رو دید قیافش خیلی خنده دار بود قشنگ کم موند سکته رو بزنه! ...با خنده...
ته: اصولا تو نباید می ترسیدی؟
ات: خب تو بودی! نبودی می ترسیدم بدم می ترسیدم.
ته: خعلی هم عالی
*3مین بعد*
دوباره زنگ درو زدن. ات خواست پاشه که تهیونگ گفت: خودم درو باز می کنم.
ات هم دنبالش راه افتاد.
دختر پشت در=#
تهیونگ درو باز کرد غذا رو گرفت که # ات رو دید.
#: ات خودتی؟
ات: شما؟
#: یعنی دوست 3سال پیشتو نمیشناسی؟
ات: هانی؟
#: خود خودش
تهیونگم درحالی که داشت با تعجب به ات و # نگاه می کرد گفت: اینجا چه خبره؟ این کیه؟ ...اشاره به#... هانی مگه اسمه
ات: دوست دوران دبیرستانمه که انتقالی گرفت. اسمش هانی نیست هانیوله بهش می گفتیم هانی
هانی: ...اشاره به ته... این کیه؟
ات: با اجازه دوست پسرمه
هانی: 3سال نبودیم دوست پسر پیدا کردی؟
ات: 3سال کم نیستااا
هانی: حالا چرا ماسک زده؟
تهیونگ: در صورتی که لو نده میتونی بگی ...پچ پچ...
ات: هانیول آرمیه! ...پچ پچ...
تهیونگ: بگو بیاد تو ...پچ پچ...
هانی: چیه پچ پچ می کنین؟
ات: بیا تو میفهمی
هانی: باااوشه ...تعجب...
*توی خونه نشستن*
هانی: خب! چی کار داشتین؟
تهیونگ ماسکشو درآورد و هانیول با تعجب به ته زل زده بود.
ات رو به ته: گفتم که آرمیه!
هانی: ات گفتی دوست پسرته؟
ات: آره
هانی: یعنی این کیم تهیونگه یا من توهم زدم؟
ات: خود خودشه
هانی: بعد چجوری دوست پسر تو شده؟
ات: حالا که دوست پسرمه
هانی: آخه اون زمان شلغمم نمیومد تو رو بگیره الان چی شده؟
ات: یاااااااا ته: الان من شلغمم؟ شما به مزاکراتتون ادامه بدین من میرم قهوه بیارم
۱۰.۳k
۲۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.