وقتی منیجرشی و اون ...
وقتی منیجرشی و اون ...
#سونگمین #استری_کیدز #درخواستی
با نشستن جسمی کنارت،نگاهتو از لپ تاب گرفتی کمی سرت رو چرخاندی تا چهره یِ فرد کنارت رو ببینی با دیدن شخص آشنایی لبخندی روی لبات نقش بست . دوباره سرت رو چرخاندی و مشغول تایپ کردن شدی در حین تایپ کردن با صدای زیبات حرف زدی :
= خسته نباشی
چشم هاش بسته بود،سرش رو به لبه یِ کاناپه تکیه داد و نفسی کلافه بیرون فرستاد
_ ممنون
دستتو روی گردنت گذاشتی و اروم ماساژش دادی
= اخ..گردنم..
با شنیدن کلمه " اخ " پلک هاش رو از هم فاصله داد و بهت نگاه کرد.
_میخوای من یکم ماساژش بدم؟
= نه نه..نیازی نیست
_ حدس میزدم اینو میگی * یکم نزدیکت شد و پشتت قرار گرفت هردو دستشو روی گردنت گذاشت و شروع به اروم ماساژ دادنش کرد* حرف نباشه کارتو بکن،هم تمرین میشه برا انگشتام
خنده ای کردی
= پس برای انگشتات داری این کار رو انجام میدی؟
_ دقیقا
دوباره خنده ای به سر دادی
= خب.. این دوتا صفحه رو هم بنویسم تموم میشه!
دوباره مشغول تایپ کردن شدی
در کنار اون سونگمین کاملا حواسش به گردن سفیدت بود،هربار که میدیدت پروانه های توی دلش شروع به پرواز کردن ، میکردند .
دل مهربونت،چهره کیوتت،سخت کوش بودنت و همینطور شخصیتی که داشتی همشون رو دوست داشت. اعضا همشون میدونستن که سونگمین چقدر دوستت داره ، بع گفته اونا امروز باید این حسی که بهت داشت رو بیان میکرد،براش مهم نبود که قبولت میکنه یا نه ، اما میخواست از احساساتی که بهت داشت با خبر بشی .!
_ چرا انقدر کار میکنی وقتی مشکلی پیش نیومده؟!
= خب..همیشه احساس میکنم یکمی کم کاری کردم،پس باید این حسو از بین ببرم اونم با کار کردن زیاد!
اخمی کرد
_ ولی سلامتیت چی اصلا برات مهمه؟!
با حرفش نگاهتو از لپ تاب گرفتی و کمی سرتو چرخوندی تا به چهره اش نگاه کنی،چهره سردی به خودش گرفته بود و جدی نگاهت میکرد
= سلامتی؟ اره خب..
پوزخندی زد
_ ولی اینطور به نظر نمیاد
یکی از ابرو هاتو بالا دادی
= منظورت از حرفات چیه کیم سونگمین؟!
_ بقول خودت خب..دوست ندارم کسی که دوستش دارم انقدر کار کنه!
= آه..هیچی از حرف...* چشمات به اندازه کاسه گرد شد . و متعجب نگاهش کردی * چی؟
_ همین که گفتم!
سرشو نزدیک صورتت کرد و به چشمای زیبای کهکشانی ات خیره شد . هنوزم متعجب داشتی نگاهش میکردی..
_ من..* سرشو بیشتر از قبل نزدیک کرد * دوست دارم..
فاصله صورت هاتون خیلی کم بود ، نمیتونستی شرایطی که به وجود اومده بود رو درک کنی .
پلک هاش رو روی هم قرار داد و دستشو پشت گردنت گذاشت،اروم لباشو روی لبات قرار داد .. یک بوسه طولانی ای به راه انداخت .. خود به خود هردو دستتو اویز گردنش کردی و توی بوسه تون همکاری کردی.
دستشو روی کمرت گذاشت و کمی بدنشو نزدیک کرد
حالا به حالت دراز کشیده روی کاناپه بودی و اون بالای سرت قرار داشت،به دلیل کم اوردن نفس به سینه هاش ضربه زدی تا ازت جدا شه
سرشو عقب برد و حالا دوتاتونم درحال نفس زدن بودین تنها صدای نفس هاتون بود که کل وجود اتاق رو فرا گرفته بود .
_ من..*نفس نفس* دیوونه .. وار..عاشقتم لی ا/ت!
end
جدیدا چرا انقدر درخواست اسمات دادید؟🌚
بابا چقدر بگم من مریم مقدسم💔😔
#سونگمین #استری_کیدز #درخواستی
با نشستن جسمی کنارت،نگاهتو از لپ تاب گرفتی کمی سرت رو چرخاندی تا چهره یِ فرد کنارت رو ببینی با دیدن شخص آشنایی لبخندی روی لبات نقش بست . دوباره سرت رو چرخاندی و مشغول تایپ کردن شدی در حین تایپ کردن با صدای زیبات حرف زدی :
= خسته نباشی
چشم هاش بسته بود،سرش رو به لبه یِ کاناپه تکیه داد و نفسی کلافه بیرون فرستاد
_ ممنون
دستتو روی گردنت گذاشتی و اروم ماساژش دادی
= اخ..گردنم..
با شنیدن کلمه " اخ " پلک هاش رو از هم فاصله داد و بهت نگاه کرد.
_میخوای من یکم ماساژش بدم؟
= نه نه..نیازی نیست
_ حدس میزدم اینو میگی * یکم نزدیکت شد و پشتت قرار گرفت هردو دستشو روی گردنت گذاشت و شروع به اروم ماساژ دادنش کرد* حرف نباشه کارتو بکن،هم تمرین میشه برا انگشتام
خنده ای کردی
= پس برای انگشتات داری این کار رو انجام میدی؟
_ دقیقا
دوباره خنده ای به سر دادی
= خب.. این دوتا صفحه رو هم بنویسم تموم میشه!
دوباره مشغول تایپ کردن شدی
در کنار اون سونگمین کاملا حواسش به گردن سفیدت بود،هربار که میدیدت پروانه های توی دلش شروع به پرواز کردن ، میکردند .
دل مهربونت،چهره کیوتت،سخت کوش بودنت و همینطور شخصیتی که داشتی همشون رو دوست داشت. اعضا همشون میدونستن که سونگمین چقدر دوستت داره ، بع گفته اونا امروز باید این حسی که بهت داشت رو بیان میکرد،براش مهم نبود که قبولت میکنه یا نه ، اما میخواست از احساساتی که بهت داشت با خبر بشی .!
_ چرا انقدر کار میکنی وقتی مشکلی پیش نیومده؟!
= خب..همیشه احساس میکنم یکمی کم کاری کردم،پس باید این حسو از بین ببرم اونم با کار کردن زیاد!
اخمی کرد
_ ولی سلامتیت چی اصلا برات مهمه؟!
با حرفش نگاهتو از لپ تاب گرفتی و کمی سرتو چرخوندی تا به چهره اش نگاه کنی،چهره سردی به خودش گرفته بود و جدی نگاهت میکرد
= سلامتی؟ اره خب..
پوزخندی زد
_ ولی اینطور به نظر نمیاد
یکی از ابرو هاتو بالا دادی
= منظورت از حرفات چیه کیم سونگمین؟!
_ بقول خودت خب..دوست ندارم کسی که دوستش دارم انقدر کار کنه!
= آه..هیچی از حرف...* چشمات به اندازه کاسه گرد شد . و متعجب نگاهش کردی * چی؟
_ همین که گفتم!
سرشو نزدیک صورتت کرد و به چشمای زیبای کهکشانی ات خیره شد . هنوزم متعجب داشتی نگاهش میکردی..
_ من..* سرشو بیشتر از قبل نزدیک کرد * دوست دارم..
فاصله صورت هاتون خیلی کم بود ، نمیتونستی شرایطی که به وجود اومده بود رو درک کنی .
پلک هاش رو روی هم قرار داد و دستشو پشت گردنت گذاشت،اروم لباشو روی لبات قرار داد .. یک بوسه طولانی ای به راه انداخت .. خود به خود هردو دستتو اویز گردنش کردی و توی بوسه تون همکاری کردی.
دستشو روی کمرت گذاشت و کمی بدنشو نزدیک کرد
حالا به حالت دراز کشیده روی کاناپه بودی و اون بالای سرت قرار داشت،به دلیل کم اوردن نفس به سینه هاش ضربه زدی تا ازت جدا شه
سرشو عقب برد و حالا دوتاتونم درحال نفس زدن بودین تنها صدای نفس هاتون بود که کل وجود اتاق رو فرا گرفته بود .
_ من..*نفس نفس* دیوونه .. وار..عاشقتم لی ا/ت!
end
جدیدا چرا انقدر درخواست اسمات دادید؟🌚
بابا چقدر بگم من مریم مقدسم💔😔
۱.۶k
۰۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.