عشق بی پروا پارت ۸
اما بهاره گفت طلاق نمی گیرم دیسب میخواستم بهت بگم اما ترسیدم از دستت بدم
دیانا:اگع دیشب میگفتی فقط باهات چص میکردن ولی حالاکه تمام قلبم خورد شده برو لطفا ارسلان
ارسلان،:باش
دیانا:الان یک هفته از اون موضوع میگذره دلم برای صدای ارسلان قربون صدقه رفتناش تنگ شده اماده شدم یه کت جین کوتاه لی پوشیدم و یه مام ابی رفتم برای ارسلان کادو حیوان خونگی گرفتم یه گریه طوسی بود
رفتم در زدم کسی باز نکرد شانس اوردم ارسلان جای کیلید یدک رو گفته بود در واز کردم دیدم ارسلان بین یه عالمه مشروب و سیگار خوابه به زور بلندش کردم بردمش بالباس نشوندمش تو وان هنوز مست بود اب سرد رو باز کردم به خودش اومد موقع چرت و پرت گفتناش میگفت بهاره ولم کن بهم دست نزن من دیانا رو دوست دارم
ارسلان به خودش اومد دلشت لباس عوض میکرد که من رفتم پایین رو جمع ردم ارسلان اومد پایین اومد تو اشپز خونه ناخداگاه هم دیگرو بغل کردیم ارسلان بلندم کرد و گذاشت من را رو اوپن
ارسلان:تا جون داشتم دیانا رو بغل کردم گفتم دیانا
دیانا:جانم
ارسلان :میشه امشب نری
دیانا:دیگه هیچ وقت نمیرم
ارسلان :یعنی بخشیدیم
دیانا:اره تو این یه هفته مردم دیگه ولت نمی کنم شب شدمن و ارسلان یه کوچولو مشروب خوردیم بعد دیونه بازی در اوردیم د اخرهم رفتیم خوابیدیم
دیانا:صبح پاشدم امیر روز زنگ زد گفت تولد نیکا هست میخوام سوپرایزش کنم کل روز گذشت منو ارسلان امادع شدیم و با ارسلان سر لباس من کلی بحس کردیم چون لباسج واز بود اخرم پوشیدج و رفتیم
مهمونی تموم شد ارسلان بد مست کرده بود نیکا گفت امیر بلدع چیکار کنه شب بمونید اینجا نیکا بهم لباس راحتی داد امیر ارسلان رو برد زیر دوش یخ بعد قهوه دادخورد و حالش یکمی بهتر شده بود برد گذاشتش به خوابه منم ترسیده بودم تو بغل نیکا بود نصف شب شد رفتم کل شب رو بالا سر ارسلان وایسادم و نخوابیدم...........
دیانا:اگع دیشب میگفتی فقط باهات چص میکردن ولی حالاکه تمام قلبم خورد شده برو لطفا ارسلان
ارسلان،:باش
دیانا:الان یک هفته از اون موضوع میگذره دلم برای صدای ارسلان قربون صدقه رفتناش تنگ شده اماده شدم یه کت جین کوتاه لی پوشیدم و یه مام ابی رفتم برای ارسلان کادو حیوان خونگی گرفتم یه گریه طوسی بود
رفتم در زدم کسی باز نکرد شانس اوردم ارسلان جای کیلید یدک رو گفته بود در واز کردم دیدم ارسلان بین یه عالمه مشروب و سیگار خوابه به زور بلندش کردم بردمش بالباس نشوندمش تو وان هنوز مست بود اب سرد رو باز کردم به خودش اومد موقع چرت و پرت گفتناش میگفت بهاره ولم کن بهم دست نزن من دیانا رو دوست دارم
ارسلان به خودش اومد دلشت لباس عوض میکرد که من رفتم پایین رو جمع ردم ارسلان اومد پایین اومد تو اشپز خونه ناخداگاه هم دیگرو بغل کردیم ارسلان بلندم کرد و گذاشت من را رو اوپن
ارسلان:تا جون داشتم دیانا رو بغل کردم گفتم دیانا
دیانا:جانم
ارسلان :میشه امشب نری
دیانا:دیگه هیچ وقت نمیرم
ارسلان :یعنی بخشیدیم
دیانا:اره تو این یه هفته مردم دیگه ولت نمی کنم شب شدمن و ارسلان یه کوچولو مشروب خوردیم بعد دیونه بازی در اوردیم د اخرهم رفتیم خوابیدیم
دیانا:صبح پاشدم امیر روز زنگ زد گفت تولد نیکا هست میخوام سوپرایزش کنم کل روز گذشت منو ارسلان امادع شدیم و با ارسلان سر لباس من کلی بحس کردیم چون لباسج واز بود اخرم پوشیدج و رفتیم
مهمونی تموم شد ارسلان بد مست کرده بود نیکا گفت امیر بلدع چیکار کنه شب بمونید اینجا نیکا بهم لباس راحتی داد امیر ارسلان رو برد زیر دوش یخ بعد قهوه دادخورد و حالش یکمی بهتر شده بود برد گذاشتش به خوابه منم ترسیده بودم تو بغل نیکا بود نصف شب شد رفتم کل شب رو بالا سر ارسلان وایسادم و نخوابیدم...........
۴.۷k
۰۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.