رز های وحشی « پارت پنجم»

-باشه هر جور می دونی اما باید دلش را بدست بیاری چون وسط بچه ها عشقت را بهش اعتراف کردی ناراحت شده . تلاش خودت را بکن 🙃
جیان سون وقتی داشت می رفت به خونه اش در راه عده ای از افراد را دید که دور خونه اش جمع شده بودند . سریع خودش را به خانه اش رساند و دید پلیس ها ، امپولانس جلوی در خانه اش هستند 🚑🚓از بقیه پرسید چه شده گفتند پدربزرگت داشت به گل های حیاطتان اب میدادکه یکهو ایست قلبی می کند ؛غم اخرت باشد ،متاسفم برات ،با تاسف تسلیت بهت عرض میکنم ، انشاالله غم اخرت باشد 🖤
-نه، امکان نداره ، شما دارین سربهسرم می گذارید لطفا راستش را بگید !!! اهههههه اوهه نههههه پدر بزررگگگ تو نمی تونی از پیشم بری .😨
و رفت بالای جسد پارچه سفید را کنار زد و دید پدربزگش رو زمین به خوابب عمیقی رفته که به هیچ عنوان نمی شود بیدارش کرد همینطور که خودش را میزد و . گریه می کرد هان سوجون بخاط اینکه از ان غضیه دلخوری را از دل جیان در بیاورد شاهد این ماجرا بود و سریع خودش را به جیان رساندو جیان را گرفت 🥺، جیان سون تقلا می کرد که از زیر دست های او در بیاید و برود پیش پدربزگش و هی میگفت :پدربزرگگ تو نمی تونی من را ول کنی . خدایا من چه گناهی دارم که هی عزیزانم را از کنارم میبری😥😥