وقتی معلمت مافیاست فیک تهیونگ

پارت:5
ویو ات
چشمامو که باز کردم
دیدم هوا تاریک شده و من هنوز خواب بودم
خواستم بیدار شم که یهو
در باز شد و خودمو به خواب زدم
+او خوابی
تهیونگ بود اومد کنارم روی تخت نشست و موهامو نوازش کرد
+خیلی دوست دارم شاید حرفمو باور نکنی
ولی اونقدر عاشقتم که جونمم برات میدم
کاش این حس دو طرفه بود
اومده بودم ازت همینو بپرسم ولی حس میکنم ت از من میترسی
لبخند تلخی زد و ادامه داد
+من سالها تورو زیر نظر داشتم
از همون روز اول عاشقت بودم تورو اولین بار توی اون رستوران دیدم با دوستات بودی همونجا عاشقت شدم
+اما نتونستم بهت بگم اما الان میگم من عاشقتم ات
خم شد و بوسه ای به پیشونی ات زد و از اتاق رفت بیرون
ات چشمام رو باز کرد
قلبش از این ابراز احساسات میلرزید داشت باور میکرد که اون دوسش داره
توی فکر بود که صدای گلوله اومد
ترسیده بود سریع رفت بیرون و جسم بیجون تهیونگ روی روی زمین دید و دید که مردی تفنگ به دست ایستاده
سریع رفت سمت تهیونگ و اونو ب اغوش کشید غرق توی خون بود
جسمشو توی بغل گرفت و گریه کرد
-تورو خدا چشماتو باز کن
-تهیونگگگ بخاطر من چشماتو باز کن (با گریه)
.....ادامه دارد
شرط:
لایک:۵۵
کامنت:۴۰
#فیک #تهیونگ #بی_تی_اس