🗝️ ساختمان وحشت 🗝️
پسرمممم نگفته بودم این کارو نکن
_ اما مامان....
.بسه بشین کوک
(ویو جونگکوک )
_ کاری داشتین
. اینقدر رسمی حرف نزن با پدرت
_ شما پدر من نیستین
. هرچی تو باید زود با هه سو ازدواج کنی
_ من دوسش ندارمممم بفهمید دیگه
، آروم باش پسرم
داهیون بیا اجازه بدیم با کسی که میخواد ازدواج کنه
. کی ؟
_ من عاشق کسی نیستم
، خب با یکی از همین برده ها ازدواج کن
_ اما...
.حرف نباشه همین کارو میکنیم
_ اووووووف
( ویو ا/ت )
تو آشپزخونه بودم که خانم کالین صدام کرد رفتم که دیدم جز خودش کسی نیست
+ کاری داشتین
، بشین
+ ب...باشه
نشستم که گفت
، دخترم تو ازدواج کردی
+ نه
، کسی رو دوست داری
+ تاحالا عاشق نشدم
، من ازت یه درخواستی دارم
+ چ..چی
، با جونگکوک ازدواج کن
+ چییییییی
،آروم
+ ببخشید ولی نمیشه من رو بزور آورده بعد انتظار دارید باهاش ازدواج کنم اصلا
، صبر کن منظور من اینکه بعد از اینکه بچه به دنیا اومد میتونی از اینجا بری
+ حالا گیرم ازدواج کردم حامله هم شدم چطور بچه ام رو ول کنم
، اگه شما دوتا عاشق هم شدید میتونین تا آخر باهم زندگی کنید
+ لطفاً نه
، میدونی که من هرچی هم بگم
جونگکوک کار خودش رو میکنه
پس بهتره آماده باشی عروس قشنگم
بعد این حرفش چشمام اشکی شد و سمت اتاق رفتم زود از گوشی به تهیونگ پیام دادم
+ تهیونگگگگگ زود آن شو
/چی شده
+ میخوان من با کوک ازدواج کنم
/ اینکه عالیه
+ کجاش دقیقا
/ ببین ا/ت میدونم برات سخته ولی یکم تحمل کن
+ ولی اونا میخوان وقتی حامله شدم
بچه رو ازم بگیرن
/ وقتی ۴ ماهت شد من فراریت میدم باشه
+ آخه چجوری
/ تو با اونجاش کاریت نباشه
+ باشه
/ فعلا
گوشی رو خواموش کردم و روی تخت دراز کشیدم
چقدر من بدبختی کشیدم و داریم میکشم
خیلی خسته شدم از این دنیا و آدماش
کاشکی میتونستم از دستشون فرار کنم
_ اما مامان....
.بسه بشین کوک
(ویو جونگکوک )
_ کاری داشتین
. اینقدر رسمی حرف نزن با پدرت
_ شما پدر من نیستین
. هرچی تو باید زود با هه سو ازدواج کنی
_ من دوسش ندارمممم بفهمید دیگه
، آروم باش پسرم
داهیون بیا اجازه بدیم با کسی که میخواد ازدواج کنه
. کی ؟
_ من عاشق کسی نیستم
، خب با یکی از همین برده ها ازدواج کن
_ اما...
.حرف نباشه همین کارو میکنیم
_ اووووووف
( ویو ا/ت )
تو آشپزخونه بودم که خانم کالین صدام کرد رفتم که دیدم جز خودش کسی نیست
+ کاری داشتین
، بشین
+ ب...باشه
نشستم که گفت
، دخترم تو ازدواج کردی
+ نه
، کسی رو دوست داری
+ تاحالا عاشق نشدم
، من ازت یه درخواستی دارم
+ چ..چی
، با جونگکوک ازدواج کن
+ چییییییی
،آروم
+ ببخشید ولی نمیشه من رو بزور آورده بعد انتظار دارید باهاش ازدواج کنم اصلا
، صبر کن منظور من اینکه بعد از اینکه بچه به دنیا اومد میتونی از اینجا بری
+ حالا گیرم ازدواج کردم حامله هم شدم چطور بچه ام رو ول کنم
، اگه شما دوتا عاشق هم شدید میتونین تا آخر باهم زندگی کنید
+ لطفاً نه
، میدونی که من هرچی هم بگم
جونگکوک کار خودش رو میکنه
پس بهتره آماده باشی عروس قشنگم
بعد این حرفش چشمام اشکی شد و سمت اتاق رفتم زود از گوشی به تهیونگ پیام دادم
+ تهیونگگگگگ زود آن شو
/چی شده
+ میخوان من با کوک ازدواج کنم
/ اینکه عالیه
+ کجاش دقیقا
/ ببین ا/ت میدونم برات سخته ولی یکم تحمل کن
+ ولی اونا میخوان وقتی حامله شدم
بچه رو ازم بگیرن
/ وقتی ۴ ماهت شد من فراریت میدم باشه
+ آخه چجوری
/ تو با اونجاش کاریت نباشه
+ باشه
/ فعلا
گوشی رو خواموش کردم و روی تخت دراز کشیدم
چقدر من بدبختی کشیدم و داریم میکشم
خیلی خسته شدم از این دنیا و آدماش
کاشکی میتونستم از دستشون فرار کنم
۷.۲k
۱۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.