I wish I never saw it. (پارت 22)
یک هفته ای گذشت جیمین هر وقت میخواست بهم نزدیک شه مثل برق گرفته ها فرار میکردم از کارم خیلی عصبی میشد هر عان میگفتم الان کتک مفسلی میخورم ازش ولی منو نزده بود رو کاناپه نشسته بودم
کنارم نشست مشغول گوشیش بود منم فیلم میدیدم احساس گرمای دستشو رو پام حس کردم سعی کردم کاری نکنم ولی دستشو بیشتر به رون پام میکشید این دفعه تکون شیدیدی خوردم نگاه جدیشو بهم دوخت صورتشو نزدیکم کرد
جیمین: میدونی....که... الان... شوهرتم.... هرکاری
بخوام.... باهات میکنم؟
یکی یکی کلمه هاشو غرید از لهنش ترسیدم فشار دستش رو رون پام بیشتر میشد...
خودت خوب میدونی میتونستم توی این یک سال باکره بودنتو بگیرم جسمت مال من میشد... ولی نکردم گذاشتم خودت عین ادم باهات رابطه بر قرار کنم نه مثل یه وحشی .... که عاشق وحشی بودنم... اهوم؟
دوست داری؟ مثل دخترای هرزه ای که میاوردم زیر خوابم میشدن باهات رفتار کنم... جواب بده دوست داشتی؟؟؟؟
صداش بلندترو بلندتر میشد تنها کاری میکرم فقط اشک میریختم اونم دست خودم نبود... دستاشو فروکرد تو موهاش دختره احمقی نسارم کرد و رفت بیرون نشستمو گریه کردم
راستم میگفت میتونست خیلی راحت بکارتمو بگیره ولی نخواست اینکه برای بکارتم ارزش قاعل شود واقعا باورم نمیشد نمیخواست بزور ازم بگیرتش میخواست خودم با اختیاره خودم بهش بدم نمیدونم چرا ولی حسی بهم منتقل شد نمیدونم چه حسی ولی عجیب
بود
اون شب جیمین خونه نیامد منم نخوابیدم یه جورایی دل نگرانش شده بودم خودم از حسم تعجب کردم
به هرحال یک سالی هست باهاشم و این احساس نگرانی به وجود میاد خودمو قانع میکردم ولی واقعی هم بودن جیمین درسته اذیتم کرده ولی همیشه هرجا همیشه هواسش بهم بوده سعی کردم فکر نکنم ساعت تقریبا 4 بود با باز شدن در اتاق نگاهم سمت در کشیده شده جیمین تو چهارچوبه در نمایان شد با دیدنم جاخورد
جیمین: برای چی نخوابیدی؟
ت ا: کجا بودی؟
جیمین: سوالمو با سوال جواب نده
ت ا: نمیدونستم چی بگم، بگم نگرانت بودم؟... همینطوری
کنارم نشست مشغول گوشیش بود منم فیلم میدیدم احساس گرمای دستشو رو پام حس کردم سعی کردم کاری نکنم ولی دستشو بیشتر به رون پام میکشید این دفعه تکون شیدیدی خوردم نگاه جدیشو بهم دوخت صورتشو نزدیکم کرد
جیمین: میدونی....که... الان... شوهرتم.... هرکاری
بخوام.... باهات میکنم؟
یکی یکی کلمه هاشو غرید از لهنش ترسیدم فشار دستش رو رون پام بیشتر میشد...
خودت خوب میدونی میتونستم توی این یک سال باکره بودنتو بگیرم جسمت مال من میشد... ولی نکردم گذاشتم خودت عین ادم باهات رابطه بر قرار کنم نه مثل یه وحشی .... که عاشق وحشی بودنم... اهوم؟
دوست داری؟ مثل دخترای هرزه ای که میاوردم زیر خوابم میشدن باهات رفتار کنم... جواب بده دوست داشتی؟؟؟؟
صداش بلندترو بلندتر میشد تنها کاری میکرم فقط اشک میریختم اونم دست خودم نبود... دستاشو فروکرد تو موهاش دختره احمقی نسارم کرد و رفت بیرون نشستمو گریه کردم
راستم میگفت میتونست خیلی راحت بکارتمو بگیره ولی نخواست اینکه برای بکارتم ارزش قاعل شود واقعا باورم نمیشد نمیخواست بزور ازم بگیرتش میخواست خودم با اختیاره خودم بهش بدم نمیدونم چرا ولی حسی بهم منتقل شد نمیدونم چه حسی ولی عجیب
بود
اون شب جیمین خونه نیامد منم نخوابیدم یه جورایی دل نگرانش شده بودم خودم از حسم تعجب کردم
به هرحال یک سالی هست باهاشم و این احساس نگرانی به وجود میاد خودمو قانع میکردم ولی واقعی هم بودن جیمین درسته اذیتم کرده ولی همیشه هرجا همیشه هواسش بهم بوده سعی کردم فکر نکنم ساعت تقریبا 4 بود با باز شدن در اتاق نگاهم سمت در کشیده شده جیمین تو چهارچوبه در نمایان شد با دیدنم جاخورد
جیمین: برای چی نخوابیدی؟
ت ا: کجا بودی؟
جیمین: سوالمو با سوال جواب نده
ت ا: نمیدونستم چی بگم، بگم نگرانت بودم؟... همینطوری
۸۷.۶k
۲۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.