سرنوشت نفرین شده...
پارت 22
اینو گفت و پاید رفت بالکن
یه قاشق دیگه از دسر خوردم و با صدای بلند گفتم
-به هر حال میخوام یه زندگی جدید شروع کنم میخوام خود قبلیمو برگردونم و برای اینکار نیازه آپدیت شم و کینه هارو بریزم دور. خدا میدونه قبل از اینکه ببخشمت چندین بار نقشه انتقام کشیدم.
بعد چند دقیقه سیگار به دست برگشت
+پسسس الان آشتیم دیگه؟
-من بات قهر نبودم.فقط یه سوال دارم چرا این مدت ادا لال هارو در میاوردی؟
دود سیگارو حلقه ای داد بیرون و دوباره نشست رو صندلی
+چون میخواستم اول با تو حرف بزنم بعد.درضمن، باید همچیو برات جبران کنم درسته چیزی که نابود شده رو نمیشه برگردوند ولی میشه در عوضش یه کار دیگه بکنم. میخوام تو این روند که میخوای خود قبلیتو برگردونی کمکت کنم. یا هرجای دیگه زندگی که کمک لازم داشتی!
-ممنون نیاز ندارم
+من مدیونتم درکم کن. باید حداقل کاری کنم که بتونم خودمو تحمل کنم دیگه نه؟!
-هوووممم باشه اگه این از عذاب وجدانت کم میکنه، حله
پرش زمانی به ساعت یازده شب
ویو لارا
میخواستم تو اتاقم بخوابم. این اتاق جدیدم بود. تو این چند ماه لوئیس منو از خدمتکارا جدا کرد و حتی بهم گفت که مثل خواهر میمونم براش. لوئیس واقعا دوست خوبیه و خیلی بامزس.
پرش زمانی به ساعت سه شب
ویو لارا
کوک خیلییی عصبی بود. دوس دخترش با پسر عموی خودش رابطه برقرار کرده بود و حامله بود اما اینو انداخت گردن کوک و تماما ابروشو برد. اون واقعا یه افعی بود.
کوک خیلییی عصبی برگشته بود خونه. لوئیس رفت سمتش ببینه چشه ولی کوک گلدونی که اونجا بودو پرت کرد روش. لوئیس جاخالی داد. منی که شاهد اون فاجعه بودم بازم گاو بودنم اوج گرفت و نزدیک کوک شدم.
لوئیس سریع رفت بیرون تا خدمتکارارو خفه کنه ولی...
کوک محکم چنگ زد به بازوم و کشید سمت خودش.خون جلو چشاشو گرفته بود. حفظ جایگاهش بین مردم عادی برای اون همچیز بود ولی به لطف دوس دختر قبلیش همچی خراب شده بود
عصبی عصبی بود از موهام گرفت و کشید و سرمو محکم کوبید به دیوار و دوباره کشید و برد.
من نیمه هوشیار بودم ولی دردارو حس میکردم.
جیغ هایی که میکشیدم برای خودم واضح نبودن
دقیقا نمیدونستم داره چه اتفاقی میوفته فقط یه درد وحشتناکی رو تجربه میکردم.
بعد از اینکه به هوش اومدم در اتاقو قفل کردم. از زندگیم سیر شده بودم میخواستم خودمو بکشم. همجا خونی بود انگار سقط جنین داشتم. تشک سفید تخت قرمز قرمز بود. زمین خونی بود. گلدون بلوری رو شکستم و خط های عمیقی رو رگ های دست و گردنم کشیدم میترسیدم حامله باشم پس شکمم جر واجر کردم. خوشبختانه رگ اصلی گردنمو نبریده بودم
تو این لحظات در مدام کوبیده میشد...
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
اینو گفت و پاید رفت بالکن
یه قاشق دیگه از دسر خوردم و با صدای بلند گفتم
-به هر حال میخوام یه زندگی جدید شروع کنم میخوام خود قبلیمو برگردونم و برای اینکار نیازه آپدیت شم و کینه هارو بریزم دور. خدا میدونه قبل از اینکه ببخشمت چندین بار نقشه انتقام کشیدم.
بعد چند دقیقه سیگار به دست برگشت
+پسسس الان آشتیم دیگه؟
-من بات قهر نبودم.فقط یه سوال دارم چرا این مدت ادا لال هارو در میاوردی؟
دود سیگارو حلقه ای داد بیرون و دوباره نشست رو صندلی
+چون میخواستم اول با تو حرف بزنم بعد.درضمن، باید همچیو برات جبران کنم درسته چیزی که نابود شده رو نمیشه برگردوند ولی میشه در عوضش یه کار دیگه بکنم. میخوام تو این روند که میخوای خود قبلیتو برگردونی کمکت کنم. یا هرجای دیگه زندگی که کمک لازم داشتی!
-ممنون نیاز ندارم
+من مدیونتم درکم کن. باید حداقل کاری کنم که بتونم خودمو تحمل کنم دیگه نه؟!
-هوووممم باشه اگه این از عذاب وجدانت کم میکنه، حله
پرش زمانی به ساعت یازده شب
ویو لارا
میخواستم تو اتاقم بخوابم. این اتاق جدیدم بود. تو این چند ماه لوئیس منو از خدمتکارا جدا کرد و حتی بهم گفت که مثل خواهر میمونم براش. لوئیس واقعا دوست خوبیه و خیلی بامزس.
پرش زمانی به ساعت سه شب
ویو لارا
کوک خیلییی عصبی بود. دوس دخترش با پسر عموی خودش رابطه برقرار کرده بود و حامله بود اما اینو انداخت گردن کوک و تماما ابروشو برد. اون واقعا یه افعی بود.
کوک خیلییی عصبی برگشته بود خونه. لوئیس رفت سمتش ببینه چشه ولی کوک گلدونی که اونجا بودو پرت کرد روش. لوئیس جاخالی داد. منی که شاهد اون فاجعه بودم بازم گاو بودنم اوج گرفت و نزدیک کوک شدم.
لوئیس سریع رفت بیرون تا خدمتکارارو خفه کنه ولی...
کوک محکم چنگ زد به بازوم و کشید سمت خودش.خون جلو چشاشو گرفته بود. حفظ جایگاهش بین مردم عادی برای اون همچیز بود ولی به لطف دوس دختر قبلیش همچی خراب شده بود
عصبی عصبی بود از موهام گرفت و کشید و سرمو محکم کوبید به دیوار و دوباره کشید و برد.
من نیمه هوشیار بودم ولی دردارو حس میکردم.
جیغ هایی که میکشیدم برای خودم واضح نبودن
دقیقا نمیدونستم داره چه اتفاقی میوفته فقط یه درد وحشتناکی رو تجربه میکردم.
بعد از اینکه به هوش اومدم در اتاقو قفل کردم. از زندگیم سیر شده بودم میخواستم خودمو بکشم. همجا خونی بود انگار سقط جنین داشتم. تشک سفید تخت قرمز قرمز بود. زمین خونی بود. گلدون بلوری رو شکستم و خط های عمیقی رو رگ های دست و گردنم کشیدم میترسیدم حامله باشم پس شکمم جر واجر کردم. خوشبختانه رگ اصلی گردنمو نبریده بودم
تو این لحظات در مدام کوبیده میشد...
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
۸.۷k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.