در عمق چشم های تو….

اسم شخصیت دختر دستان ماااا:آمانه

فاملیششش:آکاشی

بستگان:سانزو اکاشی .سنجو اکاشی.تاکومی اکاشی

علایق:رنگ صورتی.سانزو.هرچی ک سانزو دوس داشته باشه

تنفرات:ادمای ضعیف .کسایی ک ب سانزو اسیب بزنن.هرچی ک سانزو بدش بیا

سن:۱۵
-.-.-.-.-.-.-.—.-.-.-.-.-.-..-.-.-.-.-.-..—..-.-.-.-.-.-.-.-..-.-.—.-

دخترک با چشمانی اشکی ب چاقوی توی دستش و به

خون روی زمین ک پدر و مادرش غرق در خون افتاده بودن

خیره شد.

صدای ترسناک رعد و برق و طوفان که لرزه ای ب جون

دختر میداخت و و قطرات بارون ب شیشه برخورد میکرد

و خانواده اش پشت سرش وایساده بودن و مات شون زده

بود و دخترک بر روی زمین افتاد و بیهوش شد.

موقعی ک بهوش امد در بیمارستان عصاب و ران بستری

شده بود کودک شیش ساله در همچین جای ترسناکی

حالش رو نکه خوب کنه بد تر هم میکنه

سال ها گذشت و دختر ۱۵ سالش شد و همیشه

با دوستش که گربه ای بود ک بعضی وقت ها بهش سر

میزد.

و صدا های لولا های در ک اولین بار بود کسی به جز دکتر

ها وارد میشوند ب صدا در امد و مردی با چشم های ابی

را دید با دین ان اشک در چشم هایش جمع شد

و ب سمتش قدم برداشت…
-.-.-.-..-.-.-.-.-..-.-.-.-.-.-.-.-..—.-.-.-.-.-.-..—..-.-.-.-.-.-.-.-.
خببببب چطورررر بودددددد
ممنون ک خوندیددددد