ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
𝑝𝑎𝑟𝑡 23
ویو ا.ت
بعد از وارد شدن نمی دونستم چی بخرم پس از نوشیدنی ها شروع کردم چون میخواستم چند تا یورو و ویسکی برای خونه و هم امشب بخرم پس 12 ویسکی و سوجو رو خریدم و رفتم سراغ خوراکیا بعد از خریدن تنقلات و نودل آماده و خرت و پرت رفتم حساب کردم و رفتم بیرون که یادم افتاد نام جون گفت بیا منم وسایل رو به بادیگارد ها سپردم و به راننده گفتم به سمت شرکت بره ولی اصلا دوست نداشتم چهره ی پدرم رو ببینم چون از اون روز به بعد ازش ناراحتم
20 مین بعد
رسیدم شرکت از ماشین خارج شدم و رفتم داخل شرکت همه ی جوری نگام می کردن تا جایی که میدونستم اتاق اونا بالاست پس رفتم بالا و به سمت منشی رفتم منشی یه جوری نگام میکرد
- ببخشید سلام اتاق نامجون کجاست؟؟
,^ شما کی هستید
- ببخشید باید جواب پس بدم؟؟؟
^ من باید بفهمم که شما کی هستید ؟؟
- ول کن بابا
بدون توجه به غرغر ها منشی رفتم روی در هارو نگاه میکردم چون اونجا اسمشون مینویسن که.....
ویو نامجون
از وقتی اعضا رفتن حدودا 1 ساعتی میگذشت داشتم از پنجره به بیرون نگاه میکردم که یهو در با شتاب باز شد و برگشتم با قیافه ی عصبانی ا.ت مواجه شدم که خیلی کیوت شده بود که منشی هم پشتش میومد که با عشوه گفت
^ آقای میم من گفتم که نیایند داخل ولی به حرفم گوش نکرد (ناز و عشو)
که ا.ت پوز خندی زد و به اون منشی اشاره کردم و رفتم بیرون ا.ت اومد و نشت و چون می دونستم آنریکانو دوست دارهدگفتم براش آمریکانو بیارند بعد 5 مین آوردند و که شروع کردم
+ ا.ت میگم امروز پدرت اومد گفت که فردا شب مهمونی داریم اونم تو خونه اونها و میخواستم که فردا آماده باشی و باهم همکاری کنی باشه؟؟
- اوفف.. مجبورم.. باشه ولی من بگم که اونجا آدم های نچسب و هرزه وجود داره هواست باشه مثلا دختر عمم مان یویی حواست باشه
+ حتما (لبخند )
+ گفتم بیای بریم خونه که باهم وسایل رو بچینیم و بعد از مهمونی لذت ببریم
مرسی که کمکم میکنی
خواهش میکنم.. بریم ( لبخند )
بریم
بلند شدیم رفتیم که کارمندا داشت می مردند که.....
𝑝𝑎𝑟𝑡 23
ویو ا.ت
بعد از وارد شدن نمی دونستم چی بخرم پس از نوشیدنی ها شروع کردم چون میخواستم چند تا یورو و ویسکی برای خونه و هم امشب بخرم پس 12 ویسکی و سوجو رو خریدم و رفتم سراغ خوراکیا بعد از خریدن تنقلات و نودل آماده و خرت و پرت رفتم حساب کردم و رفتم بیرون که یادم افتاد نام جون گفت بیا منم وسایل رو به بادیگارد ها سپردم و به راننده گفتم به سمت شرکت بره ولی اصلا دوست نداشتم چهره ی پدرم رو ببینم چون از اون روز به بعد ازش ناراحتم
20 مین بعد
رسیدم شرکت از ماشین خارج شدم و رفتم داخل شرکت همه ی جوری نگام می کردن تا جایی که میدونستم اتاق اونا بالاست پس رفتم بالا و به سمت منشی رفتم منشی یه جوری نگام میکرد
- ببخشید سلام اتاق نامجون کجاست؟؟
,^ شما کی هستید
- ببخشید باید جواب پس بدم؟؟؟
^ من باید بفهمم که شما کی هستید ؟؟
- ول کن بابا
بدون توجه به غرغر ها منشی رفتم روی در هارو نگاه میکردم چون اونجا اسمشون مینویسن که.....
ویو نامجون
از وقتی اعضا رفتن حدودا 1 ساعتی میگذشت داشتم از پنجره به بیرون نگاه میکردم که یهو در با شتاب باز شد و برگشتم با قیافه ی عصبانی ا.ت مواجه شدم که خیلی کیوت شده بود که منشی هم پشتش میومد که با عشوه گفت
^ آقای میم من گفتم که نیایند داخل ولی به حرفم گوش نکرد (ناز و عشو)
که ا.ت پوز خندی زد و به اون منشی اشاره کردم و رفتم بیرون ا.ت اومد و نشت و چون می دونستم آنریکانو دوست دارهدگفتم براش آمریکانو بیارند بعد 5 مین آوردند و که شروع کردم
+ ا.ت میگم امروز پدرت اومد گفت که فردا شب مهمونی داریم اونم تو خونه اونها و میخواستم که فردا آماده باشی و باهم همکاری کنی باشه؟؟
- اوفف.. مجبورم.. باشه ولی من بگم که اونجا آدم های نچسب و هرزه وجود داره هواست باشه مثلا دختر عمم مان یویی حواست باشه
+ حتما (لبخند )
+ گفتم بیای بریم خونه که باهم وسایل رو بچینیم و بعد از مهمونی لذت ببریم
مرسی که کمکم میکنی
خواهش میکنم.. بریم ( لبخند )
بریم
بلند شدیم رفتیم که کارمندا داشت می مردند که.....
۲.۹k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.