عشق دنباله دار 《☆》پارت۲۵
عشق دنباله دار 《☆》پارت۲۵
تهیونگ: اصلا بره بیرون مگه چی میشه هااا اون زنته کلفتت که نیست.داد و گریه
٪خفه شو عوضی خفه شو.عربده
محکم به بوفه زو که افتاد و ظرف و شیشه هاش شکست با دستام محکم سرمو گرفتم و فقط اشک میریختم
اجوما: قربان
٪سریع اینا رو جمع کن.داد
اجوما: چ..چشم
رفت اتاق کارش و محکم در و کوبید با دستم اشکامو پاک کردم و رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم...واقعا خسته شدم میزنه به سرم فرار کنم برای همیشه برم سمت اتاق مادرم رفتم اروم در زدم و رفتم تو روی تخت نشسته بود تو چشاش بقض بود رفتم کنارش نشستم
تهیونگ: مامان
&جانم پسرم
تهیونگ: چیشده بابا انقد اعصبی بود
&با دوستام..رفته بودم بیرون...پسرم تروخدا باهاش بحث نکن
تهیونگ: باشه...الان خوبی
&اوهوم خوبم راستی امشب خونه دوست بابات دعوتیم
تهیونگ: خوبه باشه من دیگه برم
&برو پسرم
از اتاق بیرون اومدم چقد ی مرد میتونه عوضی باشه...رفتم اتاقم یکم گیم زدم و تکالیفمو نوشتم
.
.
فلش بک به شب:
از ماشین پیاده شدیم عمارت بزرگی بود رفتیم داخل و نشستیم
÷خیلی خوش اومدید چخبر
٪سلامتی از تو چخبر
÷هیچی
داشتم با قهوه ام ور میرفتم که حواسم به پله ها پرت شد....ارا؟با دیدنش لبخند کم رنگی رو لبم اومد
ارا:سلام
٪سلام دخترم
&سلام
ته:سلام
نشستم روی میل تک نفره
÷ایشون دخترم ارا هستن
ارا:......خوشبختم
&همچنین دخترم
٪ماهم خوشبختیم...ایشون پسرم تهیونگه
ارا:خوشبختم
ته:همچنین
اجوما: قربان غذا حاظره
÷بفرمایید سر میز
٪خیلی ممنون
داشتن غذا میخوردن منم با غذام بازی میکردم
٪بچها شما توی یه کلاسین
ته:آره
÷چه خوب...تهیونگ جان حواست تو مدرسه به ارا باشه
ته:چشم
&دخترم چرا غذاتو نمیخوری
ارا:اشتها ندارم
&آها
بعد از اینکه شام تموم شد توی پذیرایی بودیم
÷ارا تهیونگ رو ببر اتاقت ما حرف خصوصی داریم
ارا:چشم
پس اسمش تهیونگه بردمش اتاقم درم بستم
ته:از دیدنت جا خوردم
ارا:...
ته:اصلا فک نمیکردم بابات آقای جانگ باشه
ارا:....
ته:چرا چیزی نمیگی
ارا:......
ته:راستی چرا امروز مدرسه نیومدی
ارا:...
ته:بابات میدونه دیروز کجا بودی
ارا:....
ته:الو
ارا:..گیم بلدی
ته:آره
ارا:بیا گیم بزنیم
ته:...جواب سوالامو نمیدی
ارا:دستگیره رو بردار
ته:با تو ام
ارا: بشین رو صندلی
ته:این همه دارم حرف میزنم انگار نه انگار باز حرف خودتو میزنی
ارا:راند اول شروع شد
ته:ایششش
نشست کنارم گیم زدیم ازش بردم
ته:هییی
ارا:......
ته:تا حالا کسی منو نبرده بود
ارا:حالا من بردم
ته:از کجا یاد گرفتی
ارا:خودم
ته:اون فنا رو چی
ارا:انقد بازی کردم که پیداشون کردم بعدم یاد گرفتم
ته:اووو باید به منم یاد بدی
ارا:....
ته:میگم میشه یکم از بچگیت بگی
ارا:چی میخوای بدونی دقیقا
................
تهیونگ: اصلا بره بیرون مگه چی میشه هااا اون زنته کلفتت که نیست.داد و گریه
٪خفه شو عوضی خفه شو.عربده
محکم به بوفه زو که افتاد و ظرف و شیشه هاش شکست با دستام محکم سرمو گرفتم و فقط اشک میریختم
اجوما: قربان
٪سریع اینا رو جمع کن.داد
اجوما: چ..چشم
رفت اتاق کارش و محکم در و کوبید با دستم اشکامو پاک کردم و رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم...واقعا خسته شدم میزنه به سرم فرار کنم برای همیشه برم سمت اتاق مادرم رفتم اروم در زدم و رفتم تو روی تخت نشسته بود تو چشاش بقض بود رفتم کنارش نشستم
تهیونگ: مامان
&جانم پسرم
تهیونگ: چیشده بابا انقد اعصبی بود
&با دوستام..رفته بودم بیرون...پسرم تروخدا باهاش بحث نکن
تهیونگ: باشه...الان خوبی
&اوهوم خوبم راستی امشب خونه دوست بابات دعوتیم
تهیونگ: خوبه باشه من دیگه برم
&برو پسرم
از اتاق بیرون اومدم چقد ی مرد میتونه عوضی باشه...رفتم اتاقم یکم گیم زدم و تکالیفمو نوشتم
.
.
فلش بک به شب:
از ماشین پیاده شدیم عمارت بزرگی بود رفتیم داخل و نشستیم
÷خیلی خوش اومدید چخبر
٪سلامتی از تو چخبر
÷هیچی
داشتم با قهوه ام ور میرفتم که حواسم به پله ها پرت شد....ارا؟با دیدنش لبخند کم رنگی رو لبم اومد
ارا:سلام
٪سلام دخترم
&سلام
ته:سلام
نشستم روی میل تک نفره
÷ایشون دخترم ارا هستن
ارا:......خوشبختم
&همچنین دخترم
٪ماهم خوشبختیم...ایشون پسرم تهیونگه
ارا:خوشبختم
ته:همچنین
اجوما: قربان غذا حاظره
÷بفرمایید سر میز
٪خیلی ممنون
داشتن غذا میخوردن منم با غذام بازی میکردم
٪بچها شما توی یه کلاسین
ته:آره
÷چه خوب...تهیونگ جان حواست تو مدرسه به ارا باشه
ته:چشم
&دخترم چرا غذاتو نمیخوری
ارا:اشتها ندارم
&آها
بعد از اینکه شام تموم شد توی پذیرایی بودیم
÷ارا تهیونگ رو ببر اتاقت ما حرف خصوصی داریم
ارا:چشم
پس اسمش تهیونگه بردمش اتاقم درم بستم
ته:از دیدنت جا خوردم
ارا:...
ته:اصلا فک نمیکردم بابات آقای جانگ باشه
ارا:....
ته:چرا چیزی نمیگی
ارا:......
ته:راستی چرا امروز مدرسه نیومدی
ارا:...
ته:بابات میدونه دیروز کجا بودی
ارا:....
ته:الو
ارا:..گیم بلدی
ته:آره
ارا:بیا گیم بزنیم
ته:...جواب سوالامو نمیدی
ارا:دستگیره رو بردار
ته:با تو ام
ارا: بشین رو صندلی
ته:این همه دارم حرف میزنم انگار نه انگار باز حرف خودتو میزنی
ارا:راند اول شروع شد
ته:ایششش
نشست کنارم گیم زدیم ازش بردم
ته:هییی
ارا:......
ته:تا حالا کسی منو نبرده بود
ارا:حالا من بردم
ته:از کجا یاد گرفتی
ارا:خودم
ته:اون فنا رو چی
ارا:انقد بازی کردم که پیداشون کردم بعدم یاد گرفتم
ته:اووو باید به منم یاد بدی
ارا:....
ته:میگم میشه یکم از بچگیت بگی
ارا:چی میخوای بدونی دقیقا
................
۳۶۱
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.